شهدای ایران shohadayeiran.com

یکی از راویان جنگ اظهار داشت:
در نماز مغرب و عشا بود که به بچه های رزمنده گفتم شما سرباز امام زمان (ع) هستید واقعا حیف است که به خاطر یک تکه نبات با هم درگیر شوید در این هنگام یکی از رزمنده ها به نام سعید از جمع ما خارج شد
به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ علی حسنی شب چهارشنبه 17 مهر در همایش محضر افلاکیان که با حضور فرزند شهید عبدالحسین برونسی و خانواده جانباز 100 درصد سید نور خدا موسوی برگزار شد بیان داشت: در بررسی که در وصایای شهدا بعمل آمده وجه اشتراک شهدا در این وصایا حفظ حجاب و پرهیز از نگاه به نامحرم است.

 

وی با بیان اینکه در منطقه دیزل عراق در منطقه ای که توپ گیر نبود مستقر شده بودیم که بچه های رزمنده به خاطر یک تکه نبات با هم حرف شان شد با این حال من گفتم نیاز به دعوا کردن ندارد نبات را بگذارید تا بعداً هر کسی نیاز داشت استفاده کند که یکی از رزمنده ها گفتم نه باید آن را بین همه تقسیم کنید و من گفتم آخر چطور می شود این تکه نبات را بین 300 نفر تقسیم کرد.

 

این راوی جنگ گفت: در نماز مغرب و عشا بود که به بچه های رزمنده گفتم شما سرباز امام زمان (ع) هستید واقعا حیف است که به خاطر یک تکه نبات با هم درگیر شوید در این هنگام یکی از رزمنده ها به نام سعید از جمع ما خارج شد و بیرون رفت که با بیرون رفتن او ناگهان صدای انفجار مهیبی منطقه را در بر گرفت با این حال من بلافاصله بین رفتم و سعید را دیدم که روی خاکریز افتاده و از سرش خون می رود.

 

حسنی اضافه کرد: بلافاصله آمبولانس را صدا زدم و سعید را روی شانه هایم انداختم و داخل آمبولانس پرت کردم اما همان لحظه احساس کردم که سعید شهید شده است.

 

وی تصریح کرد: وقتی به داخل مقر برگشتم یکی از بچه ها با حالتی تند به من گفت سرجایت بمان و تکان نخور یک لحظه ترسیدم احساس کردم که عقرب یا رتیلی روی بدنم است اما وقتی که او نزدیک من آمد با دست تکه ای از مغز سعید را که روی شانه ام مانده بود را برداشت.

 

این راوی جنگ گفت: مادر سعید وقتی که برایش ماجرا را تعریف کردم شانه من را می بوسید و گریه می کرد.

 

حسنی ادامه داد: چند روز پیش در آسایشگاه جانبازان قطع نخاعی ثارالله تهران یکی از این جانبازان می گفت در عملیاتی که مجروح شدم آتش دشمن خیلی شدید بود و چون من از قطع نخاعی شدن می ترسیدم از خدا خواستم که فقط قطع نخاع نشوم اما بعد از چند لحظه به خاطر این خواسته از خدا معذرت خواهی کردم و گفتم خدایا هر چه خودت خواستی راضیم با این حال چند لحظه بعد ترکشی به پشت گردنم اثابت کرد و قطع نخاع شدم.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار