برای آخرین بار خیلی جدی گفت: «مواظب من باشید تا اونور آب بیاییم.» این بار از سید پرسیدیم:«سید حتما یک چیزی هست که این همه اصرار میکنی؟!» سید گفت: «میدونی دلیلش چیه؟ فقط خودتون بدونید،نمیخواهم کسی بدونه.» راستش من و شهید پیکاری خیلی نگران شدیم.
به گزارش شهدای ایران به نقل از ایسنا، جعفر طهماسبی از پیشکسوتان تخریبچی لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) در خاطرهای پیرامون شب عملیات والفجر۸ و عبور رزمندگان از اروند رود روایت میکند: ما هم انتخاب شده بودیم که با غواصها از آب اروندرود رد بشیم و به دل دشمن بزنیم. اگر چه تخریبچی بودیم اما در این مأموریت وظیفه خاموش کردن سنگر تیربار دشمن که در لب رود خانه قرار داشت به من و شهید علی پیکاری سپرده بودند.
به همین دلیل من با خودم «آرپیجی» برداشتم و شهید پیکاری هم چند تا گلوله «آرپیجی» و نارنجک برداشت. مسؤل دستهای که ما باید همراهش میرفتیم شهید رسول کشاورز بود که ساعتی قبل از عملیات در مسیر برگشتن از قرارگاه در راه تصادف کرد و بیهوش شد و به عملیات نرسید و قرار شد معاونش شهید سید مصطفی خاتمیان کار را فرماندهی کند. قبل از اینکه حرکت کنیم و وارد آب بشیم چندین بار شهید خاتمیان پیش من و علی پیکاری آمد و هر بار این جمله را تکرار میکرد که «مواظب من باشید تا اونور آب بیام.» و ما دوتا هم این سفارش را به حساب تواضع سید مصطفی میگذاشتیم.
تا اینکه برای آخرین بار خیلی جدی گفت: «مواظب من باشید تا اونور آب بیاییم.» این بار از سید پرسیدیم:«سید حتما یک چیزی هست که این همه اصرار میکنی؟!» سید گفت: «میدونی دلیلش چیه؟ فقط خودتون بدونید،نمیخواهم کسی بدونه.» راستش من و شهید پیکاری خیلی نگران شدیم. با اشتیاق دلیلش را از سید پرسیدیم. سید گفت: «به خاطر این اصرار میکنم که مواظبم باشید چون من شب کور هستم و شبها چشمهایم خوب نمیبینه.» به سید گفتیم:«این موضوع رو حاج خادم(فرمانده غواصان لشکر۱۰) میدونه؟» سید گفت: «نه! چون اگر بدونه من از عملیات محروم میشم. فقط من از اروند به سلامت رد بشم بقیه کارها حل میشه.»
خلاصه با سید مصطفی و دسته غواصها از اروند گذشتیم. معبر ما به نام مادر سادات، حضرت زهرا سلام الله علیها بود . به آن طرف رود که رسیدیم اتفاقاتی لب آب افتاد که دشمن ما را مشغول کرد و سید زودتر از ما وارد کانال «جزیره امالرصاص» شد. وچشمهایی که تا ساعاتی قبل دلشوره داشت که نمیبینه به لقاء خدا روشن شد و گلوله دشمن به چشمش اصابت کرد و به معراج رفت.»