یک شاعر و مداح اهل بیت (ع) به بیان خاطرهای از پیادهروی اربعین حسینی و میزبانی متفاوت یک ورشکسته به زائران امام حسین (ع) پرداخت.
به گزارش شهدای ایران ، در مسیر نجف اشرف به سوی کربلای معلی بر زیر لب میخواند:
دل بی تاب اومده/ چشم پر از آب اومده/ اومده ماه عزا/ لشکر ارباب اومده/ لشکر مشکیپوشان سینهزنهای ارباب/ شب همه شب میخونند/ نوحه برای ارباب/ جان آقا سنه قربان آقا، سید العطشان آقا
و همراه با ۹ نفر از دیگر رفقاش بر سینه میزنند و گام بر میدارند. هنوز چند تا عمود را رد نکردهاند که میبینند جمعیت زیادی با آنها همراه شده و صدای «یا حسین»شان بلند است.
دل بی تاب اومده/ چشم پر از آب اومده/ اومده ماه عزا/ لشکر ارباب اومده/ لشکر مشکیپوشان سینهزنهای ارباب/ شب همه شب میخونند/ نوحه برای ارباب/ جان آقا سنه قربان آقا، سید العطشان آقا
و همراه با ۹ نفر از دیگر رفقاش بر سینه میزنند و گام بر میدارند. هنوز چند تا عمود را رد نکردهاند که میبینند جمعیت زیادی با آنها همراه شده و صدای «یا حسین»شان بلند است.
هشت سال است که در مسیر عشاق حسین (ع) حضور دارد. معتقد است: حکایت حال ما، حکایت همان فردی است که وقتی به چشمه آب زلال میرسد تا رفع تشنگی کند، اما با هر بار نوشیدن باز تشنهتر میشود. من نیز هر سال تشنهتر و دلتنگتر به پیادهروی اربعین میآیم.
محسن عربخالقی یکی از شاعران و ذاکران اهل بیت (ع) تهران پیادهروی اربعین را نمونه کوچکشده جامعه دوران ظهور توصیف میکند و میگوید: همدلی، یکدلی، مهربانی، ایثار و فداکاری، کلیدواژههایی است که به وفور در پیادهروی اربعین مشاهده میکنیم، چیزی که در دوران منتهی به ظهور و حتی در دوران ظهور إنشاءالله خواهیم دید.
وی با بیان اینکه از نزدیک شاهد حضور افراد بیدین، مسیحی، کلیمی و حتی توریست در مسیر پیادهروی اربعین بوده است تا از نزدیک بزرگترین پیادهروی جهان را نظاره کنند، ابراز میدارد: در این قطعه از کره خاکی افراد با اسلام اصیل که همان اسلام مورد تأیید پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) است، آشنا میشوند و درمییابند که چگونه ملیتهای مختلف با حب حسین (ع) در کنار قرار میگیرند.
عربخالقی درباره بهترین خاطرهاش در پیادهروی اربعین میگوید: در یکی از سالها حالم خوب نبود، اما تصمیم گرفتم در این مراسم حضور داشته باشم و تا جایی که بتوانم پیاده بروم، برای همین زود به زود استراحت میکردم. در مکانی که روی صندلی نشسته بودم، روبرویم چند زن و مرد ایرانی استراحت میکردند. در همین حین یک آقای عراقی کنار آنها ایستاد. بعد که این چند نفر ایرانی رفتند، گروهی دیگر در آن مکان نشستند، باز مرد عراقی نزدیک آنها شد، این مرد عراقی چند مرتبه این کار را تکرار کرد.
وی با صدای بغضآلودی میافزاید: به ذهنم خطور کرد که شاید این فرد سارق باشد. برای همین پیش او رفتم، الحمدلله زبان فارسی بلد بود، من هم یک مقدار عربی بلد بودم. از وی خواستم توضیح دهد. در ابتدا امتناع میکرد. از او خواهش کردم. در نهایت گفت: تا ۲ سال پیش در ایام اربعین موکب داشتم، اما الان ورشکسته شدم و دیگر آهی در بساط ندارم. با این وجود میخواهم به زوار امام حسین (ع) خدمتی کنم. برای همین کنار آنها میایستم تا سایهبان آنها باشم و آفتاب، زائران را اذیت نکند.