احتمالا اين ماجرا را شنيده ايد كه روزى على(عليه السلام) مشغول نماز بود، اقامه نماز را گفته بود و مىخواست تكبير بگويد؛ در همين حال، زنى كه از راه دورى آمده بود گفت: يا على! من با شما كارى دارم. حضرت تكبير نماز را نگفت، و فرمود: بگو چه كار دارى؟ گفت: والى اى كه براى شهر ما فرستادى به ما ظلم مىكند. اشك از چشمان على(عليه السلام) جارى شد. همان لحظه گفت: خدايا تو مىدانى من راضى نبودم به اين مردم ظلم كند؛ و امر كرد قلم و كاغذ آوردند و حكم عزل آن والى را نوشت.
شهدای ایران:گرچه نمی توان برای پدیده های و ظهور و افول تحولات اجتماعی، بستر ها و
زمینه های معدود و محدودی تعریف کرد اما داده های تاریخی، کلیاتی از عوامل
بروز و ظهور این حوادث برای ما ترسیم می کند.امام حسين ع در حديثي وضع
دينداري جامعه آن روز را چنين ترسيم مي كند: «الناس عبيد الدنيا و الدين
لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون
؛مردم بردگان دنيا هستند و دين مانند ليسه اي بر زبانشان است. مادامي كه
دنيا و معاششان داير باشد، از دين داري دم مي زنند و هنگامي كه امتحان آنان
را جدا مي كند، دين داران اندك مي شوند.مدعيان دين داري فراوان اند،ولي
تا زماني بر اين ادعاي خود پايدار هستند كه دين به دنيايشان صدمه نزد. اما
اگر مجبور باشند ميان دين و دنيا يكي را برگزينند و با حفظ دين دنيا از
دستشان برود، دين داران اندك شما خواهند بود. از سويي، كساني كه ايماني
ضعيف دارند؛ در معرض اين خطرند كه شياطيني مانند ابوسفيان ازآنان به خوبي
سوء استفاده كنند.اين ضعف،به خصوص در منطقه شام كه مردم آن فاقد مربيان
ديني بودند،بيشتر مشهود بود؛ به طوري كه داستانهاي عجيبي درباره ناداني و
جهالت آنان در تاريخ ثبت شده است.حتي در مدينه نيز– كه مردم در سايه پيغمبر
اكرم (ص) تربيت شده بودند و هنوز مدت زيادي از وفات ايشان نگذشته بود–
واقعه غدير به فراموشي سپرده شد. اينها و پاره اي موارد ديگر، زمينه هايي
بود كه معاويه براي رسيدن به اهداف خويش از آنها بهره مي برد. تحلیل جامعه
شناختی انحراف معرفتی مردم زمان امام حسین (ع) از مباحث بسیار مهمی است که
جامعه ما دچار آن نشود. این بخش در قالب پرسش و پاسخ از مباحث عاشورایی آیت
الله محمدتقی مصباح یزدی تنظیم نموده تا برای مخاطبان محترم دارای جذابیت
بیشتر باشد.
*سوال:
جناب آقای مصباح! در بحث گذشته به عوامل انحرافِ جامعه دینی در صدر اسلام
پرداختیم که به نظر میرسد که این بخش نیاز به تشریح بیشتر است. سوالی که می
تواند جامعه بدان نیاز داشته باشد این است که: چگونه مردم مسلمان با اين
كه به دين اعتقاد داشتند، نماز خوان بودند، روزه مىگرفتند، اهل جهاد
بودند، بسيارى از ايشان در جنگ ها شركت كرده بودند، و حتى بسيارى از آن ها،
و يا لااقل اكثرشان، سال ها در محضر اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، و يا در
بعضى از جنگ ها با آن حضرت و در ركاب آن حضرت بودند، با همه اين تفاصيل
چگونه عده اى حاضر شدند حسين بن على(عليه السلام) را با آن شرافت، عزت و
محبوبيتى كه داشت به اين صورت فاجعه آميز به شهادت برسانند؟
براى
اين كه مسأله تا حدى روشن شود، بايد به عقب برگرديم و تاريخ صدر اسلام را
مرور كنيم. لذا در بحث گذشته به وضعيت كشور اسلامى در زمان معاويه، بعد از
شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تا زمان ـ به اصطلاح ـ به خلافت رسيدن
يزيد، اشاره كوتاهى كردم. اجمال مطلب اين بود كه، معاويه در ميان شخصيت هاى
معروف آن عصر از هوش سرشارى برخوردار بود، به طورى كه او را «داهية العرب»
مىگفتند، و حتى آن قدر سياست، هوش، فراست و تدبير او معروف شده بود كه
مىگفتند على سياست معاويه را ندارد، وگرنه مىتوانست بر او پيروز شود! و
كار به دست معاويه نمىافتاد! و شايد در همين رابطه بود كه مولا
اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: «لَولا كراهيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهى النّاسِ» ؛ به خدا قسم معاويه از من باهوش تر، با تدبيرتر و با سياست تر نيست، ولى تقوا جلوى من را گرفته و نمىتوانم هر كارى را انجام دهم.
ممكن
است در اذهان ساده اين شبهه مطرح مىشود كه، اگر اميرالمؤمنين(عليه
السلام) با معاويه، يا با سايرين، مقدارى مماشات كرده بودند، كار به اين جا
نمىكشيد. برخی نیز براى تضعيف مقام ولايت به طور كلى، و مقام عصمت پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)به طور خاص، خيلى
مىكوشند تا خدشه هايى در رفتار آن ها وارد كنند، شبهه هايى ايجاد كنند، تا
نسل آينده ما آن ايمان عميق را به عصمت و برترى آن ها در همه شؤون
نپذيرند. در اين راستا اين شبهه را اقا مىكنند كه شايد يك راه بهترى هم
بوده و شايد اين بزرگواران در برخى موارد اشتباه كرده اند. «شايد» كه مطرح
شد، فتح باب مىشود، آن گاه زير سؤال بردن همه چيز امكان پذير مىشود.
مثلاً
در مقام شبهه به اين صورت مىگويند كه زمانى كه مردم آمدند و با على(عليه
السلام) ، با آن هجوم عجيب و بى سابقه بيعت كردند،كه خود اميرالمؤمنين(عليه
السلام) از آن بدين گونه تعريف مىفرمايد كه نزديك بود حسنين(عليهما
السلام) زير دست و پا بمانند، در بين مردم كسانى آمدند با حضرت بيعت كردند
كه شخصيت هاى برجسته آن روز بودند، به عنوان نمونه طلحه و زبير آدمهاى
معمولى نبودند. همان گونه كه مىدانيد، خليفه دوم شوراى شش نفره اى را
تعيين كرده بود، كه بعد از او اين هيأت شش نفره از بين خودشان خليفه را
انتخاب كنند. طلحه و زبير دو نفر از اين افراد بودند. اين ها كسانى بودند
كه خودشان كانديداى خلافت بودند، و آمدند با على(عليه السلام) بيعت
كردند.كسانى اين گونه القاء شبهه مىكنند: خوب بود على(عليه السلام) اين ها
را دعوت مىكرد و از آن ها دلجوئى به عمل مىآورد، هديه اى به آنان
مىداد، هنگامى كه از او وقت ملاقات مىخواستند، فوراً به آن ها وقت
مىداد، از آنان پذيرايى مىكرد، به خاطر اين كه بيعت كرده بودند با آن ها
مىنشست و مىگفت: «برادران عزيزم! خيلى خوش آمديد! من اين مقام را از شما
دارم. شما بوديد كه از من حمايت كرديد و من به خلافت رسيدم، از شما
متشكرم!» خوب، چه ايرادى داشت اين گونه چرب زبانى كند، بعد هم براى ايشان
شامى مهيا مىكرد و به ايشان سور مىداد.
حضرت كه
مىدانست اين ها چه خيالى در سر دارند، لااقل احتمال آن را مىداد، اگر
نگوييم «علمِ امامت» داشت و از كارهاى آينده آن ها با خبر بود، روحيات
ايشان را مىشناخت و مىدانست چگونه انسان هايى هستند، اين احتمال را
مىداد كه اگر با آن ها مماشات نكند، جنگ جمل را به راه مىاندازند، حداقل
احتمال اين مسأله را مىداد. خوب بود براى اين كه چنين نشود، اين همه
خونريزى و جنگ رخ ندهد، و نيروها از بين نرود ـ و به جاى آن ممكن بود اين
نيروها براى بازسازى كشور، به كار گرفته شده و پيشرفت اقتصادى حاصل شود ـ
به ايشان مىگفت بياييد با يكديگر همكارى و همفكرى كنيم، شما طرحى تهيه
كنيد، ما هم بررسى مىكنيم. يا حتى بخشى از مملكت در اختيار شما باشد و شما
آن را اداره كنيد، اگر شما ولايت كوفه و بصره را مىخواهيد، ارزانى شما !
اگر شام و مصر را مىخواهيد، ما مضايقه اى نخواهيم داشت، با هم همكارى
مىكنيم. به اين صورت با آن ها صحبت مىكرد، بعد هم بخشى از بيت المال را
در اختيار آن ها قرار داده، دست ايشان را باز مىگذاشت، اين ها اگر كمى از
بيت المال سوء استفاده مىكردند، بهتر از اين بود كه مقدار زيادى از بيت
المال براى جنگ و خونريزى هزينه شود. اين تفكر سياست مدارانه اى است كه آن
زمان در ميان برخى مردم شايع بود، و اين گلايه ها را از على(عليه السلام)
داشتند.
همين افراد بودند كه مىگفتند: على سياست
ندارد، و يا اين كه سياست معاويه بيش تر است. و همين حرف ها بود كه دل
على(عليه السلام) را مىسوزاند، و حتى دوستان خودش را هم نمىتوانست قانع
كند. از وضعيت معاويه هم كه آگاه بود و مىدانست چه عنصر خبيثى است و چه
سياستى دارد،چگونه مردم را رام كرده و بر گرده آن ها سوار شده است؟ به چه
نحوى اموال مسلمان ها و بيت المال را در اختيار گرفته و سخاوتمندانه، صدها
هزار و گاهى حتى ميليون ها درهم و دينار به افراد مختلف جود و بخشش
مىكند؟! اگر على(عليه السلام) تا حدودى با اين گونه شخصيت ها كنار آمده و
مماشات مىكرد بهتر بود و جنگ ها و خونريزى ها و صرف هزينه هاى فراوان براى
آن ها اتفاق نمىافتاد.
آيا مشابه اين القائات را امروزه درباره
حضرت امام(قدس سره)، يا درباره مقام معظم رهبرى نشنيده ايد؟ آيا نشنيده
ايد كه گفته مىشود اگر درباره فلان شخص اندكى مدارا مىشد كار به اين جا
نمىكشيد؟ هنوز اين شبهات درباره سياست على(عليه السلام) هم مطرح است.
البته ممكن است در پاسخ اين شبهات بگوييم، حضرت امير(عليه السلام) از علم
امامت برخوردار بودند و يا خدا به ايشان امر كرده بود كه چنين كند، آيا
مىخواهيد از امر خدا تخلف كند؟ در اين صورت جوابى تعبدى را مطرح كرده ايم.
ما معتقديم امام(عليه السلام) معصوم است و خطا نمىكند، مطابق آنچه خدا
امر فرموده عمل مىكند. وظيفه اش به همان صورت بوده است. اين جواب براى ما
تا حدودى قانع كننده است. اما اين گونه جواب دادن، نوجوان امروزى را كه تحت
تأثير اين شبهات واقع شده، قانع نمىكند؛ بايد جواب روشن ترى ارائه كنيم.
بايد
جواب روشنى به اين سؤال بدهيم كه چرا على(عليه السلام) بر اساس سياست
لبخند و مماشات، و با انعطاف عمل نكرد؟ تا به اين حد سخت مىگرفت و مىگفت
من حتى يك روز هم اجازه نمىدهم معاويه حكومت كند. اگر من خليفه هستم حق
ندارند اين اقدامات را انجام دهند. همان زمان معاويه، طلحه و زبير را نزد
خود مىپذيرفت. طلحه و زبير از افراد معمولى نبودند، بلكه دو نفر از بزرگ
ترين شخصيت هاى عالم اسلام و كانديداى خلافت بودند. وقتى اين دو مهمان
على(عليه السلام) مىشوند، او چراغ را خاموش كرده، چراغ ديگرى را روشن
مىكند. مىپرسند چه شد؟ اين چراغ با چراغ ديگر چه فرقى داشت؟ على(عليه
السلام) در جواب مىگويد: چراغ اول به بيت المال تعلق داشت و من مشغول
رسيدگى به حساب بيت المال بودم، لذا ازچراغ بيت المال استفاده مىكردم، در
حالى كه شما مىخواهيد در مورد مسائل شخصى و خصوصى حرف بزنيد؛ من حق ندارم
از چراغى كه مربوط به بيت المال است استفاده كنم. طلحه و زبير با خود گفتند
على(عليه السلام) حاضر نيست چند دقيقه از چراغ بيت المال استفاده كند، در
حالى كه ما دو شخصيت بزرگ اسلامى هستيم، و مىخواهيم با او در مورد مسائل و
مصالح كشور اسلامى صحبت كنيم! ـ البته از ديد آن ها اين گونه بود ـ و او
نمىپذيرد چند دقيقه از چراغ بيت المال استفاده كنيم، چگونه مىتوان با او
از در دوستى در آمد؟
اين افراد در زمان خليفه پيشين
استفاده هاى زيادى كرده بودند، املاك و ثروتهاى فراوانى تصاحب كرده بودند!
غلامان و كنيزانى به تملك خود درآورده بودند! و در مورد آن ها داستان هايى
نقل شده است؛ و اكنون با اين گونه سختگيرى هاى اميرالمؤمنين(عليه السلام)
مواجه شده اند. به نظر شما جواب اين سؤال چيست؟ آيا جوابى غير از اين هست
كه على(عليه السلام) معصوم بود و هر كارى كه انجام مىداد طبق دستور خدا
بود؟ ما چه جواب روشنى مىتوانيم بدهيم كه يك جوان را قانع بكند؟
*سوال:
به نظر بنده می توان پاسخ داد که حضرت امير(عليه السلام) از علم امامت
برخوردار بودند و يا خدا به ايشان امر كرده بود كه چنين كند، آيا مىخواهيد
از امر خدا تخلف كند؟ ما معتقديم امام(عليه السلام) معصوم است و خطا
نمىكند، مطابق آنچه خدا امر فرموده عمل مىكند. وظيفه اش به همان صورت
بوده است.
بله اما در اين صورت جوابى تعبدى را مطرح
كرده ايم. اين جواب براى ما تا حدودى قانع كننده است. اما اين گونه جواب
دادن، نوجوان امروزى را كه تحت تأثير اين شبهات واقع شده، قانع نمىكند؛
بايد جواب روشن ترى ارائه كنيم. در اين جا من از هم لباس هاى خودم اين
گلايه را دارم كه چرا ما آن گونه كه بايد و شايد در مورد مسائلى از اين
قبيل كه مورد حاجت است، كار نكرده ايم، و جواب مناسبى كه همه بتوانند درست
بفهمند، درك و قبول كنند، يا تهيه نكرده ايم و يا اگر تهيه كرده ايم، منتشر
نكرده و در دسترس جوان هايمان قرار نداده ايم.
چطور به جواب استدلالی و تحلیلی می رسیم؟
جوابى
به نظر من مىرسد كه آن را عرض مىكنم، در مورد آن فكر كنيد و اگر كسى به
پاسخ مناسب ترى رسيد، بنويسد و در اختيار من قرار دهد. جوابى كه به نظر من
مىرسد اين است كه اگر چنين جريانى اتفاق افتاده بود، ما على(عليه السلام)
را با چه كيفيتى مىشناختيم؟ اگر براى ما چنين داستانى را نقل كنند كه، شبى
جناب طلحه و زبير، خدمت خليفه وقت رسيده، درباره مسائل مملكت صحبت كردند، و
مثلاً، تصميم گرفتند حكومت ايالت عراق را به يكى از ايشان و مصر را به
ديگرى واگذار كنند، اگر در تاريخ چنين آمده بود، من و شما چه تفاوتى بين
على(عليه السلام) با طلحه و زبير مىديديم؟ چه فرقى بين معاويه و عمرو عاص
با على(عليه السلام) قائل مىشديم؟ نهايتاً مىگفتيم چند شخصيت بودند كه با
يكديگر نشسته، مشورت كرده و كارى انجام دادند. روزى با شخصى ديگر و امروز
با يك شخصى به نام اميرالمومنين(عليه السلام) بيعت كردند. قبلا خليفه اول
با مشورت اطرافيان خود معاويه را خليفه و والى شام قرار داد و بعد خليفه
دوم و پس از او هم خليفه سوم ولايت او را بر شام تأييد كردند. اكنون نيز
اين ها طلحه و زبير را به عنوان والىكوفه و بصره نصب كردند. لازمه چنين
عملكردى اين بود كه امروزه بيش از يك ميليارد مسلمان و صدها ميليون شيعه،
تفاوتى بين على(عليه السلام) با طلحه و زبير نبينند، بلكه فرقى بين
على(عليه السلام) و معاويه قائل نشوند؛ و اين مطلب جديدى نيست. اگر امروزه
ما مىدانيم كه على(عليه السلام) مقام ديگرى داشته است، و اصلا در يك مسير
ديگرى بوده است، به اين دليل است كه علما براى تبيين تفاوت بين على(عليه
السلام) و ديگران، هزار و سيصد سال تلاش كرده و آن را دائماً براى ما نقل
كردند، پدر و مادرهاى ما از طفوليت اين مسائل را به ما تلقين كردند. اما
اگر گفته مىشد زمانى بود كه چند نفر نشستند دور هم و حكومت را تقسيم
كردند، در اين صورت چه تفاوتى بين ايشان مىديديم؟ حداكثر مىگفتيم
على(عليه السلام) كمى بهتر از آن ها بود. اين سخن تازه اى نيست.
خود
على(عليه السلام) از اين كه او را با معاويه مقايسه مىكردند، مىناليد؛
«الدَّهْرُ أَنْزَلَنى ثُمَّ أَنْزَلَنى حَتّى يُقالُ عَلىٌّ وَ مُعاوية.»
آن زمان نيز همين اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يا كسانى كه سال ها
در ركاب على(عليه السلام) و در محضر على(عليه السلام) بودند، مىگفتند: به
هر حال معاويه نيز حُسن هايى دارد، جود و بخششى دارد، تدبيرى دارد، يك كشور
اسلامى را اداره مىكند. همين افراد زمانى كه از على(عليه السلام) گله مند
مىشدند، نزد معاويه مىرفتند. حتى نزديكان على(عليه السلام) هر وقت از
على(عليه السلام) گله مند مىشدند و تقاضاهايى داشتند كه على(عليه السلام)
به آن ها پاسخ مثبت نمىداد، نزد معاويه مىرفتند. آن ها اين دو را هم سنگ
مىديدند و معتقد بودند، فقط اندكى عدل و عبادت على بيش تر است.
*سوال: حاج آقا اشکالِ این سیاست ورزی چیست؟
اگر
جريان مذكور اتفاق افتاده بود، من و شما على(عليه السلام) را چگونه
مىديديم؟ و اگر چنين برداشتى از اسلام و از على(عليه السلام) داشتيم، و
اين رفتار را وظيفه يك خليفه اسلامى مىدانستيم، در اين صورت براى ما خلافت
اسلامى با حكومت هاى دنيوى و سلطنت هاى كسرى و قيصر چه تفاوتى داشت؟ آن ها
نيز همين گونه رفتار مىكنند، اگر در مقابل خود به معارضى برخورد كنند كه
نتوانند او را دفع كنند، با او سازش مىكنند، رو به روى يكديگر مىنشينند و
به هم لبخند مىزنند، با يكديگر از در سازش در مىآيند، براى اين كه جنگ و
خونريزى نشود و خشونت پيش نيايد. مگر در تمام دنيا چنين نيست؟ در اين صورت
چه تفاوتى بين حكومت على(عليه السلام) با حكومت حاکمانِ آمریکا و ديگران
وجود داشت؟
اگر ما امروز با حقيقت اسلام آشنا هستيم و
مكتب تشيع را داريم، به بركت اين گونه رفتاركردن على(عليه السلام) است.
درست است كه على(عليه السلام) موفق به شكست دادن و از بين بردن معاويه نشد،
اما اين «فكر» و «برنامه» را به ما رساند كه «سياست اسلام اين است». اسلام
اجازه نمىدهد بر سر اصول و مبانى معامله كرد. ممكن است مصالح شخصى در راه
اسلام فدا شود، ممكن است مصالح جزئى فداى مصالح كلى شود، اما مبانى و اصول
ابداً، ابداً؛ حتى به اندازه سر سوزنى نبايد به آنها خدشه وارد شود. اگر
على(عليه السلام) اين گونه عمل نكرده بود، من و شما از كجا مىدانستيم كه
اسلام هم براى حكومت طرحى دارد و اجازه نمىدهد «دموكراسىِ غربى» در كشور
اسلامى حاكم بشود؟ از كجا اطلاع داشتيم اسلام مىگويد بايد احكام خدا اجرا
شود؟ وقتى كه مردم با على(عليه السلام) بيعت كردند به او گفتند به همان
شيوه خلفاى پيشين عمل نما، مگر آن ها مسلمان نبودند؟! مگر خليفه پيغمبر(صلى
الله عليه وآله) نبودند؟! مگر پدر زن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نبودند؟!
مگر همه مسلمان ها با آنان بيعت نكرده بودند؟! شما نيز همان گونه كه آن ها
رفتار كردند عمل كنيد. حضرت على(عليه السلام) گفت: من چنين شرطى را
نمىپذيرم. اگر مىخواهيد با من بيعت كنيد، بايد بيعت كنيد كه من طبق كتاب،
سنت و سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) عمل كنم. من به نظر ديگران كار
ندارم، در موردى كه حكم خدا ثابت است، به نظر شما هم كار ندارم، حتى اگر
همه شما نيز مخالفت كنيد، آنچه حكم خداوند است اجرا مىكنم. سياستى اين
گونه با اصول دموكراسىِ غربی مطابقت ندارد. اگر على(عليه السلام) اين گونه
رفتار نكرده بود، ما امروز نمىتوانستيم بگوييم اسلام «نظام حكومتى خاصى»
دارد، «مبانى» و «اصولى» دارد كه بايد اجرا شود.
*سوال: عقب نشینی از «اصول» و «مبانی» اسلام چه آسیبی به دین شناختیِ شیعیان می گذاشت؟
در
غير اين صورت، اسلام دينى شناور و تابع سليقه ها و قرائت هاى مختلف مىشد.
قرائتى از خليفه اول، قرائت ديگرى از خليفه دوم، و قرائت سومى هم از
على(عليه السلام) بود. بين قرائات مختلف چه تفاوتى است؟ ما چگونه
مىتوانستيم ادعا كنيم قرائت على(عليه السلام) درست است و قرائت هاى ديگر،
جاى اشكال و تأمل دارد؟ بر چه اساسى ممكن بود بگوييم قرائت معصوم(عليه
السلام) از اسلام را كه همه بايد آن را بپذيرند، در اختيار داريم؟ و بر چه
مبنايى مىتوانستيم بگوييم: در مقابل رأى معصوم، فضولى موقوف! اگر على(عليه
السلام) آن گونه رفتار كرده بود، گفته مىشد، مگر نديديد خليفه اول به
شيوه اى رفتار كرد، خليفه دوم به شيوه اى و على(عليه السلام) هم به شيوه اى
ديگر؟ او هم يكى مانند ديگران بود. در اين صورت بر چه اساسى تشخيص دهيم
رأى او بهتر از رأى ديگران بود؟ خلفاى قبل به خاطر مصالح خودشان، و براى
اين كه معاويه مزاحم آن ها نباشد او را به شام فرستادند. على(عليه السلام)
نيز بايد همين گونه عمل مىكرد. خليفه سوم نيز رفتار خليفه دوم را تأئيد
كرد، اگر على(عليه السلام) هم مىآمد و همين كار را مىكرد پس چه تفاوتى
بين عملكرد آن ها مىبود؟ با چه مبنايى تشخيص دهيم يكى از اين رفتارها بر
اساس رأى معصوم(عليه السلام) و بقيه مبتنى بر رأى غير معصوم بوده است؟
چگونه متوجه شويم يك مورد از آن ها صحيح و مابقى آن ها اشتباه بوده است؟
حتى مىتوان عكس اين را ادعا كرد و گفت: اگر بنا بود كه ما قضاوت كنيم، و
اين گونه معيارها را در نظر بگيريم، بايد بگوييم كه رأى خلفاى قبل از
على(عليه السلام) درست تر بود! چون آن ها با تدبيرى كه انديشيدند، خونريزى
شام و عراق حاصل نشد، مگر نه اين كه گفته شده:
«الصلح
خير». لذا، از آن جا كه اسلام دين رأفت، رحمت، مهربانى، صلح، آشتى، لبخند و
سازش است، پس على(عليه السلام) در اين كه با اصحاب جمل، نهروان و صفين
جنگيد، اشتباه كرد! در مدت چهار سال و نه ماه كه خلافت او ادامه داشت
دائماً در حال جنگ بود، پس قرائت على(عليه السلام) درست نبود! اما على(عليه
السلام) نمىخواست فقط براى زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت براى مردم
همه زمان ها، تا روز قيامت طرح حكومتى اسلام را معرفى كند. اسلام طرفدار
«عدالت» است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نبايد قطره خونى
ريخت و نيز نبايد كوچك ترين اهانتى به هيچ كس بشود. على(عليه السلام) همان
شخصيتى بود كه وقتى شنيد يك خلخال از پاى دخترى يهودى يا زرتشتى كشيدند
گفت: «اگر مسلمان از اين غصه جان دهد و دق كند سزاوار است». على(عليه
السلام) حاضر نمىشد يك خلخال از پاى يك دختر يهودى كشيده شود، حال آيا
چنين كسى مىپذيرد بدون دليل هفتاد هزار نفر را از دم تيغ بگذراند؟! اگر من
و شما با طرز تفكر امروزى بوديم، درباره على(عليه السلام) چه مىگفتيم؟
آيا نمىگفتيم على(عليه السلام) آدمى است خشن، قسى القلب، بى سياست، و
اوصافى از اين قبيل؟! ديگر بيش از اين جرأت نمىكنم گستاخى كنم. اما
على(عليه السلام) فقط زمان خودش را نمىديد و فقط به فكر حكومت خودش نبود،
او بايد الگوى حكومت اسلامى را نشان دهد، تا هر كس تا روز قيامت بخواهد
حكومت اسلامى برپا كند از او الگو بگيرد.
*سوال:
جناب آقای مصباح این مدل حکومتی قابل اجراست؟در روایات داریم که مدلِ
حکومت عدالتخواهانه امام عصر (عج) نیز همین مدلی است. جناب آقای مصباح! چرا
بعد از شهادت مردِ عدالت، اقامه گر و تفسیرگرِ عدالت،انصاف،رحمت بر
مستضعفین،شدّت بر مستکبرین آن الگو در فضای حاکمیتی بعد آن حضرت
«اجرا،تثبیت و استمرار» نیافت؟
زمانى
كه حضرت امام(قدس سره) در پاريس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنيا گرد
ايشان جمع شدند و پرسيدند: اگر شما پيروز شويد و شاه برود، چگونه حكومتى
را بر ايران حاكم خواهيد كرد؟ ايشان در جواب فرمودند: «حكومت على(عليه
السلام) . الگوى ما حكومت على(عليه السلام) است.» البته بعد از پيروزى نيز
خود ايشان فرمودند، با همه زحمت هايى كه كشيديم هنوز فقط بويى از اسلام
مىآيد. اما حكومت ايده آل حكومتى است كه على(عليه السلام) الگوى آن را
نشان داد، و ما به هر مقدار كه شرايط اجازه دهد و مردم حمايت كنند، به سمت
آن حركت مىكنيم، هدف ما آن حكومت است، مىخواهيم آن گونه بشويم.
نگفت
الگوى ما دموكراسى اروپا و يا آمريكا است.فرمود الگوى ما حكومت على(عليه
السلام) است.على(عليه السلام) حكومت اسلامى را نه تنها با بيانش بلكه با
پنج سال حكومتش و در عمل، تعريف كرده بود. اما معاويه بعد از شهادت
على(عليه السلام) با استفاده از اهرم ها و زمينه هاى ضعفى كه قبلا عرض كردم
و در بين جامعه اسلامى آن روز وجود داشت، سعى كرد اين طرز تفكر را منحرف
كند، و در جامعه تفكر ديگرى را به وجود آورد. تلاش كرد مردم را شستشوى مغزى
دهد، و طرح ديگرى را مطرح كند. بر همين اساس بود كه سياست هاى مذكور را به
كار گرفت، سران، شخصيت هاى بزرگ و رؤساى قبايل را با تطميع اغفال كرد، آن
قدر بذل و بخشش كرد، تا همه آنان را خريد. عده زيادى از ساير مردم نيز تابع
رؤساى خود بودند، به هر سمتى كه رئيس قبيله مىرفت آن ها نيز به دنبال او
راه مىافتادند. ديگران را نيز با ارعاب و تهديد منحرف مىكرد. معاويه ظرف
بيست سال حكومت خود چه كارهايى كه نكرد، از طرفى تسمه از گرده مردم كشيد! و
از طرف ديگر بذل و بخشش هايى كه كرد، براى ايجاد رعب و وحشت و انجام
ترورها، بيرحمىها، كشتارها، خونريزى بى حد و حساب و تجاوز به نواميس،
امثال بُسر بن ارطاة و سمرة بن جندب را مىفرستاد تا زهر چشمى از عموم مردم
گرفته شود و ديگر كسى جرأت هيچ اقدامى را نداشته باشد. به جز چند نفر كه
در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواريين على(عليه السلام)
شناخته شده بودند، بقيه مرعوب قدرت و سياست معاويه بودند.
اين
اشخاص تا حدى نزد مردم محترم بودند. حتى همان كسانى كه ضعف هايى از خود
نشان مىدادند و اهل ماديات بودند، اين شخصيت ها را به خاطر مقامات عالى آن
ها دوست مىداشتند. ما خودمان هم كم و بيش همين گونه هستيم، يعنى گاهى
مرتكب گناهانى مىشويم، اما انسان هاى با تقوا و متدين را دوست داريم. گرچه
خودمان گاهى احتياط در اموال را مراعات نمىكنيم، اما اگر به شخص پارسايى
كه در صرف بيت المال دقت دارد برخورد كنيم، او را دوست مىداريم. خود ما
همت انجام اين گونه كارها را نداريم، اما وقتى كه خوبان را مىبينيم،
خوشحال مىشويم. به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواريين على(عليه
السلام) وجود داشتند، و به همين اسم شناخته مىشدند، در تاريخ نيز به همين
نام معرفى شده اند. به جز مالك اشتر كه او را براى حكومت مصر فرستادند و
كشته شد، و همچنين محمد بن ابى بكر، چند نفر ديگر بودند كه، علاوه بر
موقعيت هاى اجتماعى، از مقامات معنوى نيز برخوردار بوده، زهد و تقواى
فراوانى داشتند، علوم بلايا و منايا داشتند، از غيب خبرهايى مىدادند. بعضى
از اصحاب على(عليه السلام) بودند كه از شهادت خود و ديگران خبرها داشتند.
در ميان اين افراد، چهار نفر بيش از ديگران برجسته بودند: حُجر بن عدى،
عمرو بن حَمِق خزاعى، رُشيد هَجرى و ميثم تمار. به هيچ قيمتى ممكن نبود اين
چهار نفر را تطميع كرد.
هر چه معاويه تلاش كرد تا
آن ها را با احترام و تمجيد و تعريف بفريبد و به صورتى ايشان را رام كند،
انعطاف پيدا نمىكردند. اين بزرگواران پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)را
مىشناختند و به على(عليه السلام) عشق مى ورزيدند و تمام وجودشان صرف بيان
فضائل و مناقب على(عليه السلام) مىشد. معاويه در مورد اين افراد درمانده
شد؛ لذا، تصميم گرفت آن ها را بكشد. حجر بن عدى را، از يك طرف، عمرو بن حمق
خزاعى را نيز از طرف ديگر. سر عمرو بن حمق را بريد و براى همسرش فرستاد،
آن بانوى بزرگوار نيز در پاسخ پيغامى براى معاويه فرستاد. اين پيغام به حدى
او را برافروخته كرد، كه دستور داد آن خانم را از كشور اسلامى بيرون كنند!
يك روز عمرو بن حمق خدمت اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيد و عرض كرد:
مولاى
من! من به خاطر اين كه شما رئيس هستيد و از پست و مقامات دنيوى و امكانات
برخوردار هستيد، نزد شما نيامده ام؛ من به اين دليل كه خداوند اطاعت شما را
بر ما واجب كرده، و حق بزرگى و سرورى بر ما را براى شما قرار داده، در
محضر شما هستم. على جان! اگر به من دستور دهيد كه تمام كوه ها را جا به جا
كنم و من چنين قدرتى داشته باشم، و امر كنيد آب تمام درياها را بكشم و من
از عهده چنين كارى برآيم، و اگر به من بفرماييد تمام عمرم شمشير به دست با
دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانسته ام حق تو را ادا كنم، حق تو بر من از اين
عظيم تر است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) خوشحال شده، براى او دعا كرد و
فرمود: «اى كاش صد نفر مانند تو در ميان مسلمان ها وجود داشت.» فقط تعداد
معدودى همانند اين گل ها و با چنين درجه اى از ايمان بودند. معاويه اين دو
بزرگوار، يعنى حجر بن عدى و عمرو بن حمق را در كمال بى رحمى، با تمام
عواقبى كه براى او داشت، به قتل رساند. كشتن اين افراد براى او گران تمام
مىشد، او نمىخواست در بين مسلمان ها بدنام شود، ولى چاره ديگرى نديد.
هنگامى كه ديد آن ها به هيچ قيمتى تسليم نمىشوند و نمىتوان ايشان را ساكت
و آرام كرد، و ممكن نيست آن ها را تطميع كند، دستور قتل آنان را داد. دو
نفر ديگر از حواريون على(عليه السلام) يعنى رشيد هَجرى و ميثم تمار باقى
مانده بودند.
هنگامى كه معاويه در شام از دنيا رفت
ميثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفانى برپا شده و من احساس مىكنم
معاويه در شام از دنيا رفت؛ افرادى كه ميثم را مىشناختند، متوجه بودند كه
او نسنجيده سخن نمىگويد. بعد از چندى عبيد الله بن زياد حاكم كوفه شد و
داستان معروفى كه در مورد ماجراى ميثم شنيده ايد واقع شد؛ ميثم به كار خود
مشغول بود، فضائل على(عليه السلام) را مىگفت و مردم را به پيروى از خاندان
پيامبر(صلى الله عليه وآله)دعوت مىكرد. عبيد الله هر چه تلاش كرد ميثم را
آرام كند، موفق نشد. در ايامى كه چند روز به ورود حسين بن على(عليه
السلام) به عراق مانده بود، همان زمانى كه مسلم در كوفه بود و عبيد الله بن
زياد در صدد كشتن او بود، نقل شده روزى ميثم سوار اسبى، و حبيب بن مظاهر
هم سوار اسبى ديگر بود؛ اين دو به همديگر رسيدند، به حدى به هم نزديك شدند
كه گردن اسب ها با هم تماس گرفت، هنگامى كه كاملا به هم نزديك شدند، در
گوشى با يكديگر صحبت و شوخى مىكردند ـ شوخى هاى آن ها هم از اين قبيل بود ـ
ميثم به حبيب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مويى كه دو گيسو از دو طرف سر او
آويزان است سراغ دارم، كه چند صباحى ديگر براى يارى پسر پيامبر خود كشته
مىشود. منظور او حبيب بود و به خود او خبر مىداد. حبيب هم گفت: من هم مرد
اصلعى را مىشناسم كه موهاى جلوى سرش ريخته و شكمش مقدارى برآمده، او را
بر چوبى از نخله خرما به دار زده، روز بعد لجامى به دهانش مىزنند تا ديگر
نتواند سخن بگويد، و بعد زبانش را بريده پس از آن در روز سوم نيزه اى به
شكمش مىزنند. اين دو بزرگوار با هم صحبت مىكردند، يكى خبر از آينده ديگرى
و او خبر از آينده اولى مىداد.
شوخى هاى آن ها نيز
همين گونه بود. يكى از دوستان ايشان گفته هايشان را شنيد و نزد رُشيد
هَجرى رفته، و گفت: من امروز چنين ماجرايى را ديدم، ميثم اين گونه در مورد
حبيب بن مظاهر مىگفت كه مرد سرخ مويى را مىشناسم كه دو گيسو از دو طرف سر
او آويزان است و قرار است به زودى در راه حمايت از پسر پيامبر(صلى الله
عليه وآله)به شهادت برسد. رشيد گفت: خداوند ميثم را رحمت كند، يك كلمه را
نگفت، و آن كلمه اين است كه بعد سر او را براى حاكم مىفرستند و صد درهم بر
جايزه كسى كه سر او را مىآورد، افزوده مىشود. على(عليه السلام) چنين
افرادى تربيت كرده بود. سرانجام عبيد الله بن زياد، ميثم تمار و رشيد را به
شهادت رساند. چرا؟ چون اين دو نفر حاضر نبودند تسليم شوند.
*جناب
استاد! اینکه یاران علی (ع) در حال امر به معروف و نهی از منکر بودند،قابل
فهم است اما این امر به معروف و نهی از منکر تا مرزِ کشته شدن؟آیا نباید
تقیه می نمودند؟ برخی جریان های مذهبی مثل انجمن حجتیه با استناد به «مسئله
تقیه» معتقد بودند که نباید جلوی گلوله های رژیم ظالم شاه رفت. لطفا این
موضوع را نیز توضیح دهید.
مورخان و
محدثان از ميثم تمار نقل كرده اند و شايد روايات متعددى در اين زمينه داشته
باشيم كه، اميرالمؤمنين(عليه السلام) به ميثم فرمود: چگونه است حال تو آن
هنگامى كه تو را بر چوبه اى از نخل به دار بياويزند، زبان تو را ببرند و
بعد نيزه به شكم تو بزنند؟ ميثم از حضرت(عليه السلام) سؤال كرد كه آيا در
آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: آرى. ميثم جواب داد:
خوشحال مىشوم. على(عليه السلام) باز فرمود: پس بدان كه تو را به تبرّى
جستن از من دعوت مىكنند، تا بگويى من از على(عليه السلام) بيزار هستم. آيا
اين كار را خواهى كرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زمانى كه نفس داشته باشم اين
كار را نخواهم كرد. پس على(عليه السلام) به او اين گونه بشارت داد كه بدان
در بهشت با من خواهى بود.
گلايه اى كه قصد دارم از
دوستان هم لباسى خودم بكنم اين است که، ما بايد در مورد اين مسائل بيش تر
كار كنيم، تا بتوانيم بگوييم در چه مواردى و چه زمانى به خاطر تقيه تبرى از
امام معصوم(عليه السلام) جائز است؟ ارتكاب كدام يك از محرمات و در چه
مواردى به واسطه تقيه جايز است؟ آيا مواردى هست كه تقيه نتواند جلوى انجام
تكليف را بگيرد يا نه؟ اگر هست در چه مواردى است؟ و سرانجام، بزرگانى كه در
نهايت مرتبه تقوا و تالى تلو مقام عصمت بودند و علم بلايا و منايا داشتند
بر اساس چه دليلى حاضر نشدند از على(عليه السلام) تبرى بجويند تا جان
خودشان را حفظ كنند؟ مگر نه اين كه اگر اين بزرگواران زنده مىماندند،
مىتوانستند زمان بيش ترى را براى تعليم معارف به مردم صرف كنند؟ و مگر نه
اين كه با كشته شدن امكان انجام وظيفه تعليم از ايشان سلب مىشد؟ مناسب بود
حداقل تقيه مىكردند؛ چرا اين بزرگان تقيه نكردند؟ دليل شرعى آن ها چه
بود؟ آيا از مسئله تقيه اطلاع نداشتند؟ چرا على(عليه السلام) هنگامى كه از
آينده آن ها خبر مىداد، به ايشان نفرمود وقتى كه شما را وادار به تبرّى از
ما كردند، اين كار را انجام دهيد! تا جان شما محفوظ باشد. متأسفانه، ما در
مورد اين مسائل كم تر كار كرده ايم. كسى كه شايد بهترين كار را در اين
زمينه انجام داد، حضرت امام(قدس سره) بود. اولين فتواى صريح ايشان اين بود
كه تقيه در مورد امور مهم حرام است، و لو بلغ ما بلغ.2 ديگران چنين فتوايى
را نمىدادند، چون تحقيق نكرده بودند، و جرأت نمىكردند كه چنين فتوايى
بدهند، چون در اين زمينه كم كار شده بود. تنها امام(قدس سره) چنين شهامتى
داشت، هم تحقيق كرده بود و هم اين شهامت را داشت كه علناً بگويد: ولو جان
شما در خطر باشد، حتى اگر صدها و هزاران نفر كشته شوند،بايد نظام اسلامى
برقرار باشد. بايد كسانى كه در صدد از بين بردن اسلام، عقايد اسلام و ارزش
هاى اسلامى هستند، از بين بروند و تقيه در اين مسأله حرام است، و لو بلغ ما
بلغ. اين گفتار امام رحمة الله عليه بود، اما ما شاگردهاى ايشان، البته
اگر اين لياقت را داشته باشيم كه خود را شاگرد امام(قدس سره) بدانيم، ما
كوتاهى كرديم و راه او را درست دنبال نكرديم.
بايد
مبانى فقهى اين مسأله را درست تبيين كنيم، تا مشخص شود در چه مواردى تقيه
جايز و در چه مواردى واجب است. آيا مواردى هست كه تقيه جايز ولى ترك آن
ارجح باشد؟ كم و بيش اين سؤال ها مطرح شده است، ولى عرض بنده اين است كه
تحقيقاتى از اين قبيل گسترش پيدا كند و اين معارف در دسترس همه مردم قرار
گيرد. مگر اين ها احكام دين نيست؟ و مگر در اين زمان ما به اين احكام محتاج
نيستيم؟ آيا اطمينان داريم ديگر به اين احكام احتياج نخواهيم داشت؟ اگر ما
اين احكام را درست تبيين نكنيم، شياطين تساهل و تسامح را مطرح مىكنند و
آن را به پاى اسلام مىگذارند؛ و با اين كار خود، غيرت را از مسلمان ها
مىگيرند، و اين شك و شبهه را در مسلمانها ايجاد مىكنند كه چون اسم نظام،
نظام اسلامى است، پس بايد تسليم همه چيز آن بود.هنگامى كه على(عليه السلام)
در رأس حكومت بود، اگر والى او خطا مىكرد، مردم نزد حضرت امير(عليه
السلام) مىآمدند و اعتراض مىكردند. احتمالا اين ماجرا را شنيده ايد كه
روزى على(عليه السلام) مشغول نماز بود، اقامه نماز را گفته بود و مىخواست
تكبير بگويد؛ در همين حال، زنى كه از راه دورى آمده بود گفت: يا على! من با
شما كارى دارم. حضرت تكبير نماز را نگفت، و فرمود: بگو چه كار دارى؟ گفت:
والى اى كه براى شهر ما فرستادى به ما ظلم مىكند. اشك از چشمان على(عليه
السلام) جارى شد. همان لحظه گفت: خدايا تو مىدانى من راضى نبودم به اين
مردم ظلم كند؛ و امر كرد قلم و كاغذ آوردند و حكم عزل آن والى را نوشت.
*ممنون از حضرتعالی و پاسخ به سئوالات.ان شاءالله همین سوالات خود در همین زمینه از جنابعالی خواهیم پرسید.