شما چطور به «شش گوشه» رسیدید؟
حدود 6سالی در شهر قم طرح ساخت ضریح حضرت سیدالشهدا در جریان بود. بعد از ساخت ضریح بنا بود که در کربلا و حرم امام حسین(ع) نصب شود. با توصیه رهبری قرار شد که ضریح از مسیر شهرهای ایران با تشریفات خاصی عبور کند که 21روز طول کشید و آقای مهدی قزلی شرح آن را در کتاب «پنجرههای تشنه» آورده است. این ابتدای وقایعنگاری ضریح سیدالشهدا بود و بعد از بازتابها قرار شد وقایعنگاری نصب ضریح جدیتر گرفته شود. اتفاق بعد از انتقال مرحله نصب ضریح بود و بر اساس یک اتفاق ساده من توفیق حضور بیش از 50 روزه را در عراق داشتم. از یک روز قبل از برچیدن ضریح سابق و تا چند روز بعد از آن را نیز حضور داشتم.
شما در ایامی که ضریح امام حسین؟ع؟ در قم ساخته میشد چقدر با آن ارتباط داشتید؟
مثل همه آدمهای دیگر در مناسبتهای خاصی که کارگاه باز میشد در صف میایستادم و زیارت میکردم. وقتی گفتند برای نوشتن مرحله نصب حضور پیدا کنم فکر کردم باید مشورت بدهم برای انتخاب کسی که این وقایعنگاری را بنویسد و هیچ تصوری نداشتم که خودم در نهایت برای این کار انتخاب شوم ولی آقایان نظرشان این بود که من بنویسم. چند نفر را هم معرفی کردم که آقای پارچهباف گفتند خودت بیا بنویس.
وقتی ضریح هنوز در قم بود و شما برای زیارت میرفتید تصور میکردید در مراحل نهایی نصب حضور داشته باشید؟
جزو آرزوهایم بود که زمان کوتاهی را اجازه بدهند که من ضریح مطهر را چند دقیقه خلوت ببینم. البته کربلا مکرر مشرف شده بودم اما این که خدا توفیق را به من و آن گروه نهایی نصب را داد که در زمان خاصی آنجا باشیم چون شاهد اتفاقی بودم که حداقل تا 150 سال دیگر -که حدود هفت نسل خواهد شد- تکرار نخواهد شد.
حامد حجتی را بیشتر به شعر و شاعری میشناسند. چطور سر از گزارشنویسی درآوردی؟
من سابقه کار مطبوعاتی و نویسندگی رادیویی داشتم و در نشریات و روزنامههای متعدد کار کردم و با این فضا ناآشنا نبودم. غیر از شعر هم نثر ادبی و برگردان ادبی دارم. سال 75 کتاب ناحیه مقدسه را برگردان ادبی کردم که برای اولین بار در نوع خودش بود.
خب این روح شاعرانه چطور با نوشتن گزارش روزانه جمع شد؟
برای نوشتن وقایعنگاری و ثبت اتفاقات دور ضریح لازم بود روح شاعرانه خودم را کنترل کنم. من برای نوشتن این اتفاق آن شاعرانگیها و حس خاصی را که با واژهها داشتم کنترل کردم. این کتابی که میبینید شاید یکدهم یادداشتهای من درباره ضریح هست و بخش زیادی آورده نشده است. البته تعمد هم داشتم مثلاً جایی نوشتم که امروز شعری برای حضرت علی اکبر(ع) گفتم ولی شعر را هم نیاوردم.
البته فکر میکنم شما که اهل شعر و احساس هستی هر وقت این موارد را دخیل کردید گزارشتان موفقتر بود؟
بله خودم هم با این مسأله موافق هستم و خیلی از دوستان هم این نکته را متذکر شدهاند البته برخی دوستان متولی نصب ضریح توصیههایی میکردند و من در چهارراه نظرات مختلف بودم. اگر به خودم بود شاید این کتاب در فضای دیگری نوشته میشد.
وجود این توصیفات به نظرم به کتاب کمک میکرد البته ناگفته نماند که همین گزارش هم در تاریخ ماندگار خواهد شد مخصوصاً وقتی امور نصب توضیح داده میشود؟
آقای آزادگان که بهعنوان بازنویس نهایی اسمشان آمده در واقع در جایگاه ترمیم فنی کتاب قرار دارند. ما قرار گذاشتیم کسی که این کتاب را بخواند متخصص ضریح شود و اطلاعات مخصوص را فهم کند. برخی دوستان فنی میگفتند که فضای احساسی خودم را دخالت ندهم اما با این حال برخی احساسها و دریافتهای معنوی، معرفتی و عرفانی که در ضمن فعالیت به من دست میداد را در کتاب آوردهام. خودم بخشهایی که فضا احساسی شده را بیشتر دوست دارم.
بخشهایی مثل روضهخوانیهای حین کار یا بخشهای جداسازی ضریح و نکاتی که درباره چوبهای ضریح گفتید ماندگار است ولی حتی بین گزارش و احساس مانده است. راهی ندارد این مسائل به کتاب اضافه شود ؟
به نظر این کار دیگری است و «شش گوشه» باید وقایعنگاری به معنای واقعی خود باشد. من به قدر یک مجموعه شعر در آن ایام شعر نوشتم که تقریباً در کتاب نیست و حتی منتشر هم نشده است و تمایل دارم اگر بخواهم کار شود، فضای جدیدی را ایجاد کنم و حس و حال خودم را در کار دخیل کنم.
شما بیش از 50 روز در حرم مطهر بودی. چه کردی آن فضا برایت هر روز تازه بماند و تکراری نشود؟
من روز اولی که ضریح را بدون زائر دیدم توسل کردم که خدا صبری به من بدهد تا این مدت را تحمل کنم. این مسأله برای کسانی که این لحظه را درک نکردهاند قابل توصیف نیست. ما همیشه در روضهها میگوییم که ائمه و اولیا و ملائک شبهای جمعه در حرم سیدالشهدا حضور پیدا میکنند. بلااستثنا در هشت شب، جمعهای که در کربلا بودم من با تمام وجود حضور ذوات مقدسه را احساس میکردم. ما صبح را روزانه با زیارت وارث شروع میکردیم، نماز جماعت همیشه برقرار بود و شب هم با سلام تمام میکردیم. اما این که چه اتفاقاتی برای ما افتاد جزو نگفتنیهاست. اتفاقاً برای من لحظه به لحظه این 50 و چند روز تکراری نبود.
وقتی ضریح را برداشتند و شما به مزار اصلی رسیدید، فضا برای شما چطور بود؟
نصب ضریح چند نقطه عطف داشت. یکی شبهای اولی بود که ضریح سابق که حدود 80 سال قدمت داشت هنوز جمع نشده بود. شبی که ضریح را بستند یکی از بینظیرترین شبهای سفر من بود. احساس میکردم یک بیقراری و اضطرابی در ضریح اتفاق افتاد و حتی در نقرهها التهابی بود که کاملاً قابل درک بود و به ما هم منتقل شده بود. حتی در آخرین لحظات حضور زوار به نظرم نوع دعاها و اشکها هم متفاوت بود.یکی هم وقتی بود که بدنه نقرهای ضریح جمع شده بود و ما به بدنه چوبی ضریح رسیده بودیم. یک چوب خسته و سن و سالداری بود که مثل یک پیرغلام 80 ساله آنجا ایستاده بود. من این چوبها را مثل یک موجود زنده میدانستم که حتی از من مقربتر بودند. چوبهایی که هشتاد سال وزن فرشتهها و ملائک را تحمل میکند قطعاً کرامتهایی دارد. یک قطعهای از پیکره چوبی سابق بود که به سختی جدا شد و خیلی مقاومت میکرد. این قدر این مقاومت زیاد بود که همه افراد حاضر میگفتند این تکه چوب تمایل ندارد از این مکان مقدس برود و به زور میرود.بعد روزهای خوب شروع شد چون در حال شکل دادن یک اتفاق بودیم و قرار بود در 45 روز عملیات سهماه را انجام بدهیم و هر روز اتفاقات جدید رخ میدهد و در روزهایی سه گروه کاری متفاوت با هم کار میکردند.
روزی آقای شیخ بشیر نجفی از علما و مراجع تقلید نجف برای زیارت آمدند و یک فضای خاصی را رقم زدند. بعد از اتمام مناجاتهایشان ما را صدا کردند و با زبان فارسی گفتند که این توفیق را خدا به خاطر صبری که ایرانیها داشتند، نصیب شما کرده و به مردم ایران هم بگویید قدر بداننند. این جلسه خیلی روحیهبخشی برای ما بود البته جلسات روحیهبخش دیگری هم بود.ما 20 روز قبر سیدالشهدا را بدون ضریح زیارت میکردیم؛ وقتی پیکره چوبی کامل شد و داشتند در ضریح را میبستند خیلی زمان دلتنگکنندهای بود. البته روز افتتاحیه هم زمان خاصی برای من بود که دل رفتن به حرم نداشتم و بعد سه روز با یک توسل خاصی به حرم رفتم و الان هم که به حرم میروم خیلی توانایی ماندن در حائر حسینی را ندارم.
چرا انتشار کتاب با چند سال وقفه منتشر شد؟
البته من همان سال ویرایش اول کتاب را نوشتم ولی بررسیها طول کشید و در بررسیها مقداری تغییر داشت که به خاطر حساسیت بالای کار بود. البته در برنامهریزی متولیان ضریح در موقع خودش منتشر شد.
*صبح نو