شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۷۲۰۸۸
تاریخ انتشار: ۲۴ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۱:۱۳
بنی‌صدر در ندادن تسلیحات و مهمات به برادران سپاهی، بسیار مصمم بود. بار‌ها پیش آمده بود که خود من در سوسنگرد تیربار‌ها را برمی‌داشتم و می‌بردم به سپاه سوسنگرد تحویل می‌دادم. غالب فرماندهان ارتش به برادران‌مان در سپاه، تجهیزات می‌دادند و آن‌ها را کمک می‌کردند. وقتی فرماندهان نظامی ارتش می‌دیدند کسانی مثل برادران سپاهی و بسیجی بدون هیچ ادعایی به مناطق عملیاتی می‌آیند و جان خود را کف دست می‌گیرند، با تمام توان به آن‌ها کمک می‌کردند.
شهدای ایران:در آستانه سی و هشتمین سالروز آغاز دفاع مقدس ملت ایران در برابر ارتش تا بن دندان مسلح بعث عراق قرار داریم. دفاعی مقدسی که به تعبیر امام راحل، انقلاب اسلامی را به جهان صادر کرد.


توقف فعالیت موشکی یادآور شعار

۸ سال دفاع مقدس ملت ایران در برابر استکبار جهانی که صدام را پیش انداخته بودند تا از طریق او به اهدافشان برسند، حماسی‌ترین روز‌های تاریخی این مملکت را رقم زده است. روز‌هایی با نقش‌آفرینی مردانِ مردی، چون «باکری‌ها»، «صیاد شیرازی‌های»، «باقری‌ها»، «فلاحی‌ها»، «همت‌ها»، «آبشناسان‌ها» و ...

به منظور بررسی شرایط دوران جنگ تحمیلی و پاسخگویی به برخی شبهات و مباحث انحرافی مطرح شده پیرامون ۸ سال دفاع مقدس، در ظهر یکی از روز‌های گرم شهریور، به سراغ یکی از اُمرای باسابقه ارتش رفتیم و با او به گفتگو نشستیم.

امیر سرتیپ «غلامحسین دربندی» در سال ۱۳۵۱ به عنوان «بهیار» وارد مرکز آموزش بهداری ارتش شد و به استخدام ارتش درآمد. او دو سال بعد به هوانیروز اصفهان منتقل شد و تا پیروزی انقلاب در آنجا ماند. امیر دربندی در ماه‌های پایانی منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، در اصفهان همراه با سایر نظامیان هوانیروز و نیروی هوایی با لباس نظامی در تظاهرات‌های مردمی علیه رژیم شاه شرکت می‌کرد. او در سال ۱۳۵۷ وارد دانشگاه افسری ارتش شد و بعد از پایان این دوره در سال ۱۳۵۹ (قبل از تهاجم ارتش بعث) به لشکر ۹۲ زرهی خوزستان منتقل و در تیپ ۳ دشت آزادگان این لشکر، سازماندهی شد.

امیر دربندی تا پایان جنگ در خوزستان حضور داشت و به عنوان افسر بهداری در خط مقدم جبهه‌ها انجام وظیفه کرد. او با پایان جنگ به تهران آمد و در اداره بهداری نیروی زمینی ارتش مسئولیت گرفت. وی پس از دوران دفاع مقدس، مسئولیت‌های «معاونت روابط عمومی نیروی زمینی ارتش»، «جانشینی معاونت روابط عمومی و فرهنگی ارتش» و همچنین «سخنگویی ارتش» ارتش را بر عهده گرفت و در نهایت در سال ۱۳۸۵ با ۳۵ سال خدمت بازنشسته ارتش جمهوری اسلامی ایران شد.

متن گفت‌وگوی تفصیلی با امیر سرتیپ «غلامحسین دربندی» عضو هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی و رئیس پیشین کمیته راویان نور کشور به شرح زیر است.

توقف فعالیت‌های موشکی ایران، یادآور شعار «انحلال ارتش» در ابتدای انقلاب است

با توجه به اینکه شما قبل از پیروزی انقلاب وارد ارتش شدید، برای ما در خصوص روز‌ها و هفته‌های ابتدایی انقلاب که عده‌ای شعار انحلال ارتش را سر می‌دادند، توضیح دهید.

 استکبار که با پیروزی انقلاب اسلامی منافع خود را در ایران بر باد رفته می‌دید ابتدا سعی می‌کرد انقلاب را استحاله کند؛ چیزی شبیه به استحاله انقلاب مصر که در دهه اخیر صورت گرفت. اما طولی نکشید که آن‌ها متوجه تفاوت‌های فراوان انقلاب اسلامی ایران با سایر انقلاب‌ها شدند. رهبر انقلاب ما فردی مثل امام خمینی (ره) بود که متکی به دستورات اسلام بود و به هیچ وجه زیر بار ظلم و زور نمی‌رفت. دشمن وقتی که دید ارتش پای کار انقلاب اسلامی است توطئه‌های خودش علیه ارتش را به کار گرفت به نحوی که به فاصله چند روز پس از پیروزی انقلاب، شعار «انحلال ارتش» از سوی عده‌ای شنیده شد. توقف فعالیت‌های موشکی ایران که امروز دشمن به دنبال آن است، یادآور شعار «انحلال ارتش» در ابتدای انقلاب است. امام (ره) در آن زمان به خوبی توطئه دشمن را شناخت و آن را در نطفه خفه کرد. بعد از آنکه تیر دشمن در موضوع انحلال ارتش به سنگ خورد، آن‌ها با رواج این تفکر که «انقلاب شده و باید برابری و برادری در جامعه حاکم شود و دیگر درجات در ارتش معنا و مفهومی ندارد» شعار «ارتش بی‌طبقه توحیدی» را مطرح کردند. این شعار ارتش بی‌طبقه توحیدی، یک شعار دهان‌پُرکنی بود. باز هم امام خمینی (ره) در اینجا وارد شدند و فرمودند که «مگر می‌شود جامعه بدون ارتش باشد و مگر می‌شود ارتش بدون نظم و سلسله مراتب باشد؟ جامعه بی طبقه جامعه حیوانات است» امام (ره) در همان زمان اعلام کردند که «تضعیف ارتش را به هر نحو حرام می‌دانم».

کسی جرات نمی‌کرد در آن فضای انقلابی با جابجایی‌های غیراصولی بعضی پرسنل ارتش مخالفت کند

 با وجود حمایت تمام قد امام راحل از ارتش، چرا در زمان آغاز جنگ تحمیلی، هنوز ارتش آن انسجام کامل را پیدا نکرده بود؟

بله؛ آن زمان عده معدودی ترجیح دادند دیگر در ارتش نباشند و شغل دیگری انتخاب کنند. یک عده قلیلی هم وجود داشتند که به خاطر مخالفت با انقلاب، از ارتش بیرون رفتند و البته یک عده معدود هم از ارتش کنار گذاشته شدند. اما مهمترین دلیل عدم انسجام کامل ارتش را باید در زمان دولت موقت و بنی‌صدر جستجو کرد. زمانی که یک سری جابجایی‌های غیراصولی توسط برخی از پرسنل ارتش انجام شد. مثلا کسی که لشکرش زرهی بود به لشکر پیاده و کسی که در لشکر توپخانه بود به لشکر زرهی رفته بود. این افراد با این توجیه که «انقلاب شده و برابری و آزادی در جامعه حکمفرما شده» یگان خود را جابجا می‌کردند و در آن شرایط و جو انقلابی هم کسی جرات نمی‌کرد با این جابجایی‌های غیراصولی مخالفت کند. از طرف دیگر آن زمان ارتش بعث عراق برای تهاجم به ایران، استعداد پرسنلی و لجستیکی خود را به صورت صددرصدی افزایش داده بود و این در شرایطی بود که ارتش با ریزش‌های بعد از انقلاب مواجه بود و یک سری تصفیه‌ها و پاکسازی‌ها در حال انجام شدن بود.

روز اول جنگ باید روی زمین بدون خاکریز و سنگر برابر عراقی‌ها می‌جنگیدیم و این فاجعه بود

 ارتش دقیقا از چه زمانی متوجه تحرکات غیرطبیعی ارتش بعث در آن سوی مرز‌ها شد و متعاقب این کسب اطلاع، چه اقدامی انجام داد؟

در همه ارتش‌های دنیا بخش «جمع‌آوری اطلاعات» وجود دارد. دقیقا در شهریور و مهر سال ۵۸ یعنی یک سال قبل از آغاز تهاجم ارتش بعث، لشکر ۹۲ زرهی خوزستان نامه‌ای به رده‌های بالاتر خود می‌دهد با این مضمون که احتمال وقوع درگیری وجود دارد. لشکر ۹۲ در نامه قید کرده بود که عراق مشغول ساخت و ایجاد استحکامات و جمع‌آوری نیرو در نواحی مرزی است. آن زمان ما رئیس جمهور متکبری مثل بنی‌صدر داشتیم که می‌گفت: «کشور روبروی ما جرات حمله کردن به ما را ندارد». بنی‌صدر، فرمانده کل قوا و رئیس شورای عالی دفاع بود و در نهایت باید تصمیمات نظامی و دفاعی کشور را او می‌گرفت. همان روز ۳۱ شهریور ۵۹ که ما در قالب تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی، در چزابه روبروی عراقی‌ها قرار گرفتیم باید روی زمین خالی و بدون خاکریز و سنگر با عراقی‌ها می‌جنگیدیم و این فاجعه بود. حتی بنی‌صدر مجوز ساخت خاکریز را هم نداده بود.

من سرباز امام هستم، سرباز بنی‌صدر نیستم

مصداقی از خیانت‌های جنگی بنی‌صدر به خاطر دارید

 بنی‌صدر به خاطر عدم آشنایی با مسائل نظامی، دائما با طرح‌های فنی و کارشناسی‌شده نظامیان مخالفت می‌کرد. یکی از معروف‌ترین این مخالفت‌های نسنجیده و چشم‌بسته او را در جریان آزادسازی سوسنگرد دیدیم. مقام معظم رهبری در این باره می‌فرمایند: در جلسه‌ای که آبان سال ۵۹ برگزار شد قرار شد حمله کنیم و سوسنگرد را بگیریم. نیمه‌های شب به من زنگ زدند و گفتند که بنی‌صدر از ورود تیپ ۲ دزفول به منطقه اهواز و وارد شدن آن به عملیات جلوگیری کرد». سپس حضرت آقا آن دست نوشته معروف را برای آزادسازی سوسنگرد به فرمانده وقت لشکر ۹۲ زرهی سرهنگ «غلامرضا قاسمی» می‌نویسند. صبح زود روز بعد، مقام معظم رهبری به سرهنگ قاسمی زنگ می‌زند تا ببیند با وجود مخالفت‌های بنی‌صدر کاری انجام شده یا نه. رهبری به سرهنگ قاسمی می‌گوید: «من دیشب یک نامه‌ای برای شما فرستاده بودم، نمی‌دانم به دستتون رسیده یا نه یا کاری کردید یا نه؟» سرهنگ قاسمی پاسخ می‌دهد «من سرباز امام هستم، سرباز بنی‌صدر نیستم. نامه شما که شبانه رسید تیپ را از دزفول بدون هماهنگی با بنی‌صدر خواستم. عملیات را طراحی کردیم و به کمک برادران سپاه عمیات را شروع کردیم و الان صبح در سوسنگرد دارم پاسخ شما را می‌دهم. ما سوسنگرد را گرفتیم».

ماجرای کسر ۲ درجه از شهید صیاد توسط بنی‌صدر

ماجرای دستوری که بنی‌صدر در کرمانشاه برای کم کردن درجات نظامی شهید صیاد داد چه بود؟

اولا باید در مورد شهید صیاد بگویم که ایشان هم «دین‌دار» بود، هم «دین‌یار» بود و مواقع لزوم به یاری دین می‌رفت و هم «دین‌فدا» بود و حاضر بود که به خاطر حفظ دین، جان خود را فدا کند. ماجرا از این قرار بود که شهید صیاد در سال ۵۸ که فرماندهی عملیات غرب و شمالغرب کشور را بر عهده گرفته بود درجه سرگردی داشت و با این درجه، سخت بود که به فرماندهان لشکر‌های ۶۱ و ۶۴ امر و نهی کند. تصمیم گرفته شد که ۲ درجه به او داده شود تا درجه‌اش هم‌سطح فرماندهان لشکر‌های ۶۱ و ۶۴ شود و بتواند به آن‌ها دستور دهد. بنی‌صدر با اختیارات فرماندهی کل قوا که داشت، این درجه را به شهید صیاد داد. مدتی می‌گذرد و در یکی از روز‌ها جلسه‌ای با حضور بنی صدر، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، شهید صیاد، شهید بروجردی، شهید کاظمی و سایر فرماندهان در کرمانشاه برگزار می‌شود. در ابتدای آن جلسه نه قرآنی خوانده می‌شود و نه صحبت‌های بنی صدر با «بسم الله» آغاز می‌شود. شهید صیاد که از این اتفاق بسیار ناراحت شده بود، هنگامی‌که نوبت به صحبت‌هایش می‌رسد بلند می‌شود و در ابتدا مثل همیشه حرف‌هایش را اینگونه آغاز می‌کند: بسم الله الرحمن الرحیم. رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و جعلنی من لدنک سلطانا نصیرا... سپس دعای فرج را هم می‌خواند. سپس می‌گوید: «آقای رئیس‌جمهور، من خیلی متاسفم. در جلسه‌ای به این اهمیت که برای امنیت جمهوری اسلامی تشکیل شده، نه یک قرآنی خوانده می‌شود و نه بسم الله گفته می‌شود. من این جلسه را آلوده و ناپاک می‌بینم و مجبورم بعد از این جلسه به قم بروم، زیارتی کنم و در آنجا احساس کنم که تزکیه شده‌ام». گفتن این حرف‌ها جلوی یک رئیس جمهور، آن هم رئیس جمهور متکبری مثل بنی‌صدر دل و جرأت بسیار زیادی می‌خواست. بنی‌صدر که بسیار عصبانی شده بود دستور داد ۲ درجه صیاد را از او بگیرید. صیاد می‌گفت: من نه به خاطر درجه بلکه به خاطر اینکه به ناحق قرار بود درجه‌ها از من گرفته شوند ناراحت شدم چرا که من از اسلام دفاع کرده بودم. بلافاصله بعد از آن جلسه، آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله هاشمی به شهید صیاد گفتند که ما می‌رویم این موضوع را به امام می‌گوییم. فردای آن روز با شهید صیاد تماس گرفتند و گفتند: ما این موضوع را به امام گفتیم. امام هم فرمودند: «می‌دانم حق با صیاد شیرازی است، اما به خاطر حفظ سلسله مراتب ۲ درجه‌اش را از او بگیرید». ببینید که امام چقدر به سلسله مراتب اهمیت می‌دهد. صیاد بلافاصله پس از شنیدن این حرف، درجه‌اش را درمی آورد و می‌گوید: «نمی‌خواهم درجه‌ای را که بنی صدر به من بدهد». پس از عزل بنی‌صدر و فرار او از کشور و بعد از عملیات موفقیت‌آمیز ثامن‌الائمه و سپس شهادت شهیدان فکوری، جهان‌آرا و کلاهدوز در جریان سقوط هواپیما در کهریزک، حضرت امام خمینی (ره) در نهم مهرماه سال ۶۰، صیاد شیرازی را به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش منصوب کردند و در حکم او از واژه «سرکار سرهنگ صیاد شیرازی» استفاده کردند. یعنی امام در همینجا ۲ درجه را به شهید صیاد اعطا کرد. شهید صیاد هم بعد از آن روز می‌گفت: «خود خدا هم نمی‌خواست من زیر دستِ کسی مثل بنی‌صدر باشم». نباید خیانت‌های جنگی بنی صدر را در همین یک مورد خلاصه کرد که او اجازه نمی‌داد تسلیحات و مهمات به نیرو‌های سپاه برسد. بنی صدر در جبهه مبارزه با ضدانقلاب در غرب و شمالغرب کشور هم کوتاهی‌های زیادی داشت. سنگ‌اندازی، مانع‌تراشی و کارشکنی در برابر طرح‌های شهید صیاد شیرازی که آن روز‌ها فرمانده قرارگاه غرب و شمالغرب ارتش بود، از جمله خیانت‌های بنی صدر به کشور بود.

بنی‌صدر در ندادن تسلیحات و مهمات به برادران سپاهی، بسیار مصمم بود

در خاطرات و روایات موجود از دوران دفاع مقدس، می‌خوانیم که بعضی از فرماندهان ارتش در آن زمان مثل امیر حسنی سعدی با شهید آبشناسان، بدون آنکه دولت متوجه شود بخشی از تجهیزات و تسلیحات یگان خود را در اختیار نیرو‌های سپاه می‌گذاشتند. شما نیز چنین اقدامی را مشاهده کرده بودید؟

 بنی‌صدر در ندادن تسلیحات و مهمات به برادران سپاهی، بسیار مصمم بود. بار‌ها پیش آمده بود که خود من در سوسنگرد تیربار‌ها را برمی‌داشتم و می‌بردم به سپاه سوسنگرد تحویل می‌دادم. غالب فرماندهان ارتش به برادران‌مان در سپاه، تجهیزات می‌دادند و آن‌ها را کمک می‌کردند. وقتی فرماندهان نظامی ارتش می‌دیدند کسانی مثل برادران سپاهی و بسیجی بدون هیچ ادعایی به مناطق عملیاتی می‌آیند و جان خود را کف دست می‌گیرند، با تمام توان به آن‌ها کمک می‌کردند.

اگر بخواهید این خیانت‌های بنی‌صدر را در چند جمله کوتاه توصیف کنید، چه می‌گویید؟

«ابوالحسن بنی‌صدر» ماهیتا یک آدم طاغوتی بود؛ شاید چیزی شبیه به دوتابعیتی‌های امروز. من نمی‌دانم به چه زبانی باید گفت که دل این دوتابعیتی‌ها برای کشور ما نمی‌سوزد. دل آن‌ها برای کشوری می‌سوزد که برای آن سوگند یاد کرده‌اند تا در مواقع خطر مدافعش باشند. این دوتابعیتی‌ها تعهد داده‌اند که اگر لازم شود اسلحه به دست بگیرند و در برابر وطن اصلی خودشان بایستند. بنی صدر هم آن روز یک آدم دوتابعیتی بود. او واقعاً برای کشور دل نمی‌سوزاند. مدام در کشور آشوب ایجاد می‌کرد و با شایعه و سخن‌پراکنی، سعی می‌کرد بزرگان نظام را تخریب کند. هدف بنی‌صدر این بود که جو کشور را از مسیر اهداف انقلاب برگرداند. بنی‌صدر جاسوس بیگانگان بود و اسم رمز او در اسنادی که از لانه جاسوسی به دست آمد، دیده شده بود. اصلا در شأن و لیاقت بنی‌صدر نیست که ما بخواهیم او را در مباحث مربوط به دفاع مقدس بگنجانیم و زمان به او اختصاص دهیم. او یک خائن بود که بعداً به سزای خیانت خودش رسید و آبرویش رفت و الان هم در خارج از کشور مشغول دریوزگی و زندگی با خفت است.

ماشین جنگی عراق در ساعات و روز‌های اول جنگ را خوب متوقف کردیم

اجازه بدهید دوباره به موضوع دفاع مقدس برگردیم. ارتش صدام که قرار بود ۳ روزه خوزستان و یک هفته‌ای تهران را فتح کند، چه شد که در همان دقایق و ساعات ابتدایی تجاوز خود به ایران، یکه خورد و با تلفات سنگین روبرو شد؟ استراتژی ابتدایی ما در ساعات اول جنگ چه بود؟

 صدام با ۳ سپاه حمله خود را به ایران آغاز کرد. هر سپاه آن‌ها شامل چند لشکر بود. سپاه یکم ارتش بعث شامل لشکر ۷ و ۱۱ پیاده بود که از ارتفاعات شمالغرب خوزستان وارد کشور شدند. سپاه دوم آن‌ها شامل لشکر‌های ۲ و ۴ و ۸ پیاده و ۶ و ۱۲ زرهی بود که از منطقه کرمانشاه و ایلام به منظور تصرف شهر‌های سرپل‌ذهاب و گیلانغرب و ارتفاعات حساس آن منطقه وارد شدند. سپاه سوم آن‌ها نیز شامل لشکر‌های ۱ و ۵ مکانیزه و ۳ و ۹ و ۱۰ و تیپ‌های مستقلی مثل ۳۱ و ۳۳ و گارد ریاست جمهوری بود که آن‌ها هم در ۵ محور شلمچه، چزابه، کوشک و جفیر، فکه و طلاییه به منظور تصرف استان خوزستان و سواحل شمالی خلیج فارس وارد کشورمان شدند. با توجه به ریزش‌های پرسنلی که ناگزیر صورت گرفته بود، استعداد پرسنلی لشکر ۹۲ زرهی حدود ۲۰ درصد شده بود، ولی ما با همین استعداد ۲۰ درصد روبروی دشمن ایستادیم. تنها کاری که می‌شد با این استعداد ۲۰ درصدی انجام داد این بود که اولا حرکت سریع دشمن را کند و سپس متوقف کنیم. ما باید ماشین جنگی دشمن را که از قبل پیش‌بینی‌های لازم را انجام داده بود متوقف می‌کردیم. وظیفه ما در ساعات و روز‌های اول جنگ، متوقف کردن این ماشین جنگی بود که انصافا از پس آن خوب برآمدیم. نبرد سینه به سینه دلاورانه نیرو‌های مردمی و تکاوران دریایی ارتش در خرمشهر با ارتش بعث، سبب شد که آن‌ها ۳۴ روز در خرمشهر گیر بیفتند، در حالیکه در ابتدا خیال تصرف کل خوزستان در ۳ روز را داشتند. خود ما در چزابه اصلا عقب نشنینی نداشتیم. ما وظیفه داشتیم که سرعت ماشین جنگی عراق را کُند کنیم و عملیات تثبیت جنگ را انجام دهیم.

سربازان اسلام در عملیات بیت‌المقدس ضربه گیج‌کننده‌ای به صدام وارد کردند

 بدون تردید عملیات «بیت‌المقدس» غرورانگیزترین عملیات دوران دفاع مقدس است که به موجب آن خرمشهر از چنگال صدام خارج شد. صدام گفته بود اگر ایران بتواند خرمشهر را بگیرد، کلید بغداد را به آن‌ها خواهم داد. حال و روز صدام و حامیان بین‌المللی او بعد از آزادسازی خرمشهر چگونه بود؟

عملیات بیت‌المقدس، تنها شسکت ارتش بعث نبود بلکه شکست استکبار بود و با این عملیات کمر استکبار شکست. عملیات بیت‌المقدس تمام سازمان رزمی عراق را بر هم ریخته بود. ۱۹ هزار اسیری که ما از عراقی‌ها در عملیات بیت‌المقدس گرفتیم به اندازه ۲ لشکر بود. صدام بعد از عملیات بیت‌المقدس، فرماندهانش را در کاخ خودش جمع کرد. او همچنین برخی از دستگاه‌های تبلیغاتی و رسانه‌ای عراقی و بین‌المللی را نیز به این مراسم دعوت کرده بود. صدام در برابر دوربین رسانه‌ها مدال شجاعت را بر گردن فرماندهانش انداخت و بعد که دوربین‌ها و خبرنگاران را از اتاق بیرون کرد به آن فرماندهان گفت: «این مدال‌ها برای تسکین افکار عمومی بود. آرزو می‌کردم در خرمشهر کشته می‌شدید. وجدان من آرام نخواهد شد مگر اینکه سر‌های لِه شده شما را زیر شِنی‌های تانک‌ها ببینم. چرا علیه ایرانی‌ها از سلاح‌های شیمیایی استفاده نکردید؟» در اینجا یکی از فرماندهان به صدام می‌گوید: «در آن صورت سلاح شیمیایی سربازان خود ما را هم از بین می‎‌بُرد چراکه نیرو‌های ایرانی خیلی به ما نزدیک شده بودند.» صدام به آن فرمانده جواب می‌دهد: «سربازان شما بمیرند، مهم نیست. من در مقابل خودم چهره مرد نمی‌بینم. همه شما زن هستید. غیرت زنان عراقی از شما بیشتر است». این را هم بگویم که بعد از عملیات بیت المقدس صدام در عمق ۳۰ متری زمین که ظرفیت پذیرش ۳۰۰ انسان را داشت، به مدت یک ماه با اختفای کامل پنهان شده بود. سرهنگ عراقی «عبدالعظیم شکرچی» از فرماندهان عراقی که در خرمشهر حضور داشت، در کتاب خاطرات خود تحت عنوان «خاطرات سرخ» می‌نویسد: شب دوم خرداد ۱۳۶۱ روحیه‌ای بسیار عالی داشتیم. صدام به دیدار ما آمد و گفت: «مطمئن باشید در روی زمین هیچ قدرتی وجود ندارد که بتواند مُحمَره (خرمشهر) را از ما پس بگیرد». درست یک روز بعد از این نطق صدام در جمع فرماندهان عراقی، ایرانیان موفق شدند خرمشهر را آزاد کنند. سربازان اسلام در عملیات بیت‌المقدس ضربه گیج‌کننده‌ای به صدام وارد کردند به گونه‌ای که هیچ گاه نتوانست بفهمد که این اتفاق چگونه رخ داد. او آزادی خرمشهر توسط ایرانیان را چیزی شبیه به معجزه می‌دانست.

۴ خواسته ایران برای پایان جنگ را هر عقل سلیمی قبول دارد

 بنگاه‌های خبرپراکنی نگلیس و آمریکا سالهاست که می‌خواهند به مخاطبان خود القا کنند که «ادامه جنگ از سوی ایران بعد از آزادسازی خرمشهر اشتباه بود و تنها منجر به افزایش تلفات و خسارات از سوی ایران شد»؛ چرا ما بعد از آزادسازی خرمشهر جنگ با عراق را ادامه دادیم؟

 با یقین کامل می‌گویم کسانی که معتقدند ما باید جنگ را بعد از آزادسازی خرمشهر تمام می‌کردیم کوچکترین اطلاعی از تاریخ و وضعیت آن روز جنگ ندارند. اینکه ما الان پشت میز و زیر باد کولر بنشینیم و دلستر و شربت بخوریم و در رابطه با آن موقع صحبت کنیم بسیار متفاوت است با آن زمان که ما روی زمین بودیم و تانک‌ها و جنگنده‌های دشمن روبروی ما قرار داشتند و هنوز دشمن به صورت کامل خاک ما را تخلیه نکرده بود. ما الان اصلا نمی‌توانیم به جای تصمیم‌گیرندگان آن روز تصمیم بگیریم. برخی امروز می‌آیند و می‌گویند که بعد از عملیات بیت‌المقدس، عربستان آمده و گفته که من خسارت ایران را می‌دهم درحالی که یک سند هم در رابطه با این موضوع وجود ندارد. ما از ابتدا برای پایان جنگ ۴ خواسته داشتیم که بعد از عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر هم سازمان ملل زیر بار خواسته‌های ما نرفت. یک عقل سیلم هم در کشور پیدا نمی‌شود که بگوید یکی از این ۴ خواسته غیرمنطقی بوده است. «برگشتن به پشت مرز‌های بین‌المللی»، «استرداد کلیه اسرا»، «تعیین متجاوز» و «پرداخت غرامت» ۴ خواسته جمهوری اسلامی ایران بودند. در قطعنامه سازمان ملل که بعد از آزادسازی خرمشهر صادر شد هم به پس دادن مابقی سرزمین‌های ما توسط صدام اشاره‌ای نشده بود. سازمان ملل وقتی قدرت شگفت‌انگیز ملت ایران را در جریان عملیات‌های ثامن‌الائمه، طریق‌القدس، فتح‌المبین و بیت‌المقدس دید و هنگامی که حس کرد بغداد در خطر است، در قطعنامه‌اش از ضرورت آتش بس صحبت کرد و گرنه تا قبل از آن و هنگام پیشروی بعثی‌ها مدام از آشتی ۲ طرف صحبت کرد. مثلا در قطعنامه ۴۷۹ سازمان ملل که اولین قطعنامه این سازمان برای جنگ تحمیلی است و در روز ۲۸ سپتامبر ۱۹۸۰ (۶ مهر ۵۹) صادر شد، آمده بود: «ابراز نگرانی می‌کنیم از به کار بردن زور بیشتر. طرفین آشتی و میانجی‌گری را بپذیرند». آن زمان صدام بسیاری از شهر‌های ما مثل بستان، سوسنگرد و سرپل‌ذهاب را گرفته بود. معنی این قطعنامه سازمان ملل این بود که جا‌هایی که صدام از ایران گرفته، نوش جان او. مشخص بود که ما این قطعنامه را که صددرصد به نفع دشمن ما بود را قبول نمی‌کنیم. اما ۲۱ تیر سال ۶۱ یعنی یکی دو ماه بعد از عملیات بیت المقدس، قطعنامه ۵۱۴ سازمان ملل صادر می‌شود. در این قطعنامه که در آن آمده بود «خواهان آتش بس و خاتمه کلیه عملیات‌های نظامی هستیم» هیچ حرفی از برگشتن به پشت مرز‌های بین المللی و استرداد اسرا و تعیین متجاوز و پرداخت غرامت به میان نیامده بود.

صدام برای تجدید سازمان رزمی خود، بهانه توقف جنگ در ماه حرام را آورد

چرا امام خمینی (ره) با درخواست صدام در خصوص توقف جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر موافقت نکرد؟

صدام بعد از آزادسازی خرمشهر ادعای مسلمانی کرد و گفت: بیایید در ماه حرام جنگ را متوقف کنیم. امام خمینی (ره) هم گفتند: «تو خودت در ماه ذی‌الحجه که ماه حرام است جنگ را شروع کردی آن وقت به ما می‌گویی الان که ماه حرام است جنگ را تمام کنیم؟» مشخص بود که صدام می‌خواست وقت بخرد تا علاوه بر تجدید سازمان رزمی، نیروهایش بتوانند نفسی تازه کنند.

حضرت آقا در هیئت پاکسازی ارتش، بسیار با دقت عمل می‌کردند

برای ما کمی در خصوص نحوه ارتباط مقام معظم رهبری با ارتش در روز‌های ابتدایی انقلاب و دفاع مقدس صحبت کنید. این ارتباط استوار در کجا ریشه گرفته است؟

مقام معظم رهبری انسان بسیار هوشمند و ظریفی هستند. ایشان قبل از پیروزی انقلاب با چند تن از فرماندهان ارتش ملاقات‌های مخفیانه‌ای داشتند و نسبت به بدنه ارتش آگاهی‌های لازم را پیدا کردند. بعد از پیروزی انقلاب هم حضرت آقا به عنوان نماینده امام خمینی (ره) در ارتش انتخاب شدند و به تعبیری اولین نماینده، ولی فقیه در ارتش «حضرت آیت الله خامنه‌ای» است. بسیاری از نظامیان ارتش مثل مرحوم «محمد سلیمی»، سرهنگ «محمد مهدی کتیبه»، امیر «کریم عابدی»، شهید «حسن اقارب‌پرست»، در روز‌های مسئولیت حضرت آقا در ارتش، همکاری تنگاتنگی با ایشان داشتند. حضرت آقا در هیئت پاکسازی ارتش، بسیار با دقت عمل می‌کردند. ایشان همواره تلاش می‌کردند تا حقی از کسی ضایع نشود. حضرت آقا در همان زمان یک شناخت کاملی از پرسنل ارتش به دست آوردند و با شروع وقایع کردستان و جنگ تحمیلی، حمایت‌های خود را از ارتش همچون قبل ادامه دادند.

دقت مقام معظم رهبری در نحوه پوشیدن لباس‌های ارتش و سپاه

در خصوص چندین مرتبه حضور مقام معظم رهبری در جبهه‌های جنگ توضیح دهید. مهمترین دلیل این حضور را در چه مواردی می‌دانید؟

حضور حضرت آقا در جبهه‌ها حقیقتا قوت قلبی برای رزمندگان بود. ایشان هم برای نیرو‌ها سخنرانی می‌کرد هم حرف‌های آن‌ها را می‌شنید و هم سعی می‌کرد مشکلاتشان را حل کند. اما اجازه دهید یک نکته‌ای در خصوص نظم و هوش مثال‌زدنی حضرت آقا در جبهه‌ها برایتان بگویم. مقام معظم رهبری حتی در پوشیدن لباس پرسنل نظامی در جبهه‌ها هم دقت بسیار زیادی داشتند. بار‌ها پیش می‌آمد که ایشان چند روز پیاپی لباس برادران عزیز سپاه را می‌پوشیدند و در مرتبه بعد، چند روز پیاپی لباس ارتش را بر تن می‌کردند. زمانی که هنوز درجات نظامی‌ها در سپاه مصوب نشده بود، حضرت آقا با همان لباس سبز پاسداری بدون درجه و گاهی با یک چفیه به دور گردن و بدون کلاه در جبهه حاضر می‌شدند. آقا دقیقا مثل سایر برادران سپاه لباس می‌پوشیدند. ولی زمانی‌که ایشان لباس ارتش را بر تن می‌کردند همانطور که در تصاویر آن دوران قابل مشاهده است کلاه نظامی و پوتین می‌پوشیدند. حتی فانسقه می‌بستند و آرم زرهی را هم بر یقه لباس ارتشی خود می‌زدند.

اشتباه است که فکر کنیم در جنگ فقط بر صدام پیروز شدیم

مهمترین دستاورد‌های دفاع مقدس ۸ ساله ملت ما را در چه می‌دانید

اشتباه است که ما فکر کنیم در جنگ فقط بر صدام پیروز شدیم و شهرهایمان را از او پس گرفتیم. لازم است همه ما به این چند جمله از امام خمینی (ره) توجه کنیم. بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی می‌فرمایند: «ما در جنگ ریشه‌های پربار انقلاب اسلامی را محکم کردیم. ما در جنگ پرده از چهره تزویر جهان‌خواران کنار زدیم. ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم. ما در جنگ به مردم جهان و خصوصا مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرت‌ها و ابرقدرت‌ها سالیان سال می‌توان مبارزه کرد. ما انقلاب‌مان را در جنگ به جهان صادر کردیم. ما مظلومیت خویش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت کردیم. جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست. جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا پایان زندگی وجود دارد».

شهید صیاد در سال ۵۸ همان کاری را می‌کرد که امروز حاج قاسم و یارانش در سوریه و عراق انجام می‌دهند

شما از یاران قدیمی شهید صیاد شیرازی بودید و امروز هم عضو هیئت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی هستید. بیشتر خاطرات و روایاتی که از شهید صیاد نقل شده، به زمان فرماندهی ایشان در نیروی زمینی و سال ۶۰ به بعد اختصاص دارد و کمتر به نقش پررنگ وی در خواباندن غائله‌های قومیتی و مرزی ضدانقلاب توجه شده است. در این زمینه کمی برای ما توضیح دهید.

 قبل از تهاجم ۳۱ شهریور ۵۹ ارتش بعث به حریم کشورمان، در سال‌های ۵۷ و ۵۸ نیز استکبار در مناطق مرزی کشور خصوصا در غرب و شمالغرب کشور، جنگ را بر ما تحمیل کرده بود. هنگامی که ارتش بعث تهاجم خود را به کشور آغاز کرد، بسیاری از توان ارتش ما در غرب و شمالغرب کشور مشغول پاکسازی ضد انقلاب بود. ارتش ما در آن روز‌ها در مناطق مرزی کشور با کسانی می‌جنگید که از داعشی‌های امروز هیچ چیز کمتر نداشتند. ضد انقلاب بسیاری از شهر‌های ما مثل سقز، مهاباد، پیرانشهر و سردشت را گرفته بود و رادیو تلویزیون، فرمانداری و پادگان‌های این شهر‌ها در دست آن‌ها بود. کاری که امروز حاج قاسم سلیمانی و یارانش انجام دادند و شهر‌های تصرف شده سوریه و عراق را آزاد کردند، در سال ۵۸ شهید صیاد شیرازی در خاک کشور خودمان انجام داده بود. در آن زمان فرماندهی شهید صیاد را همگان به صورت کاریزماتیک قبول کرده بودند و نیرو‌های سپاه نیز بسیار او را قبول داشتند. قدرت طراحی و سازماندهی شهید صیاد شیرازی بسیار بالا بود. معلومات نظامی او در مرتبه بسیار بالایی قرار داشت. شهید صیاد استاد مرکز توپخانه اصفهان بود و همانطور که می‌دانید توپخانه یک رسته بسیار فنی و پیچیده است و احتیاج به محاسبات بسیار دقیق دارد. شهید صیاد این معلومات بالای نظامی خود را برای مبارزه با داعشی‌های آن روزگار در غرب و شمالغرب کشور به کار گرفت و شهر‌ها را یکی پس از دیگری آزاد کرد.

ما کیف می‌کردیم که برادران سپاهی را در جریان عملیات‌ها کنار خودمان می‌دیدیم

به عنوان یک ارتشی که قبل از انقلاب وارد ارتش شدید و تاسیس و نضیج گرفتن سپاه را به چشم دیده و لمس کرده‌اید، توطئه اختلاف‌افکنی و ایجاد شکاف میان ارتش و سپاه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

از روز اول تشکیل سپاه، توطئه اختلاف افکنی میان سپاه و ارتش وجود داشت. با تشکیل سپاه ما به عنوان ارتشی‌های آن روزگار دیدیم که یکسری جوان شجاع و بی‌باک برای دفاع از انقلاب وارد میدان شدند. آن‌ها نه آموزشی دیده بودند و نه پادگانی داشتند. بسیاری از بزرگان ارتش وقتی این شرایط را دیدند فوراً وارد سپاه شدند تا تخصص‌های خود را به این جوانان آموزش دهند. حتی چارت سازمانی تشکیل سپاه هم در جیب شهید کلاهدوز بود که به هنگام سقوط هواپیما و شهادت او، نیمی از آن کاغذ سوخت. در نامه‌ای هم که برای شهید حسن آبشناسان آمده بود تا ایشان ۶ ماه برای ارائه آموزش‌های تکاوری و چریکی به میان برادران سپاه برود، دیدیم که شهید آبشناسان گفت: «چرا فقط ۶ ماه؟! اجازه دهید یک سال بروم و این کار را انجام بدهم». ما اگر امام را پدر خانواده ایران فرض کنیم، ارتش و سپاه دو برادر این خانواده هستند. ما شاهد بودیم که در ابتدای انقلاب برادر بزرگتر دست برادر کوچکتر را گرفت و قدم به قدم او را حرکت داد. هر چقدر که برادر کوچکتر رشد کند و چابک‌تر شود، برادر بزرگتر و پدر خانواده خوشحال‌تر می‌شوند. ما کیف می‌کردیم که برادران سپاهی را در جریان عملیات‌ها کنار خودمان می‌دیدیم.

هر چقدر ولایتمداری در ملت ما بیشتر شود یقینا موفقیت ما بیشتر خواهد شد

و صحبت پایانی شما.

 من عکس و متن یک نامه را اینجا آوردم و اگر اجازه دهید، یک بار آن را بخوانم تا در اذهان مرور شود. شهید «سیدمجتبی نواب‌صفوی» درحالی که در زندان قصر رژیم شاه زندانی بود، نامه‌ای را در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۳۰ برای رئیس زندان می‌نویسد. متن نامه به این شرح است: «هوالعزیز. رئیس کل زندان، جلیلوند. تو‌ای نوکر بی‌اراده جنایتکاران، به جنایتکارانی که برادران مرا تبعید کردند بگو که مرا هم پیش برادرانم ببرند و یا آن‌ها را پیش من بیاورند. فوراً و سریعاً یکی از این دو کار را انجام بدهید. امید است ان‌شاءالله در دنیا به زودی و در آخرت به عذاب الیم الهی و غضب شدید خداوند گرفتار شوید. ان‌شاءالله تعالی. لعنة الله علیکم اجمعین. به یاری خدای توانا. سید مجتبی نواب صفوی. زندان قصر، خربه الله». قصد من از خواندن این نامه این است که بگویم جوانان ما امروز باید از چنین اشخاصی الگوبرداری کنند و همواره آزادگی، جسارت و شجاعت خود را در هر شرایطی که دارند حفظ کنند. هر چقدر ولایتمداری در ملت ما بیشتر شود یقینا موفقیت ما بیشتر خواهد شد و دشمن نخواهد توانست نقشه‌های خود را علیه ما عملی کند.

منبع:میزان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار