«سیده زهرا موسوی» دختر شهید زنده «سید نورخدا موسوی» مثل همه دخترها و پدرها عاشقانههایی دارد که آنها را با پدر در میان میگذارد و گاهی آنها را در قالب دل نوشتههایی مینویسد که قبلترها زیر بالشت او میگذاشت و حالا برخیها از نوشتههایش را در صفحه مجازی خود به یادگار میگذارد.
شهدای ایران: «سید نور خدا»، جانبازی از قافله شهدا است که تا وقتی نفس میکشد نوری باشد در دل این عالم. نوری که بهواسطه آن میتوان جانبازان و شهدا را بهتر شناخت. 10 سال است که فقط نفس میکشد، اما همین نفسها برای فرزندان و همسرش که از او مثل یک فرشته پرستاری میکنند، زندگیبخش است. نفس دخترش به نفسهای بابا بند است، همیشه نگران این است که نفسهای بابا خوب بوده یا نه؟ محمد و زهرا دو یادگار او هستند که وقتی 5 و ۶ ساله بودند در اسفندماه سال 87 با بابایی که جسمش سالم بود، خداحافظی کردند. تیر دو زمانه گروهک ریگی با سر بابا کاری کرد که جانشین فرمانده یگان تکاور لار زاهدان که از شیر مردان غیور لرستان بود، به کمای دنیوی برود. سیده زهرا دختر سید نورخدا بابا را بهمانند فرشتهای میداند که پل ارتباطی او با خدا است. با پدر درد دلهای عاشقانه دختر و پدری میکند. قبلها برای بابا مینوشت و حرفهایی را که نمیشد به دیگری زد در آن نامه میگفت و آنها را زیر بالشت بابا میگذاشت. در نامههایش میگفت که بابا زود خوب شو. زهرا مطمئن است که بابا آنها را میخوانده است. عاشقانههایش به پدر بهقدری زیاد است که آن را فراتر از عشق معمولی میداند. هر خواستهای دارد بعد از خدا به بابا میگوید و از او طلب یاری میکند. مدتی است که دل نوشتههایش را به کمک مادر در صفحه شخصی اینستاگرام و تلگرام میگذارد تا بداند و بدانیم سیدنورخدا شهیدی است که نفس میکشد. با «سیده زهرا موسوی» به گفتگو نشستیم و از عاشقانههای دختر و پدری حرف زدیم که در ادامه میآید:
از ذوق برگشت بابا از مأموریت، برایش هدیه خریدم
سیده زهرا وقتی کلاس اول بود، پدرش به درجه رفیع جانبازی میرسد و الان، نوجوانی 16 ساله است. احساس دخترانه زهرا این است که از همان بچگی، بابا را خیلی ویژه دوست داشته و بابا هم به داشتن همچین دختری به خود میبالیده است «کلاس 11 و رشته تجربی هستم و دوست دارم در آینده رشته روانپزشکی بخوانم. وقتی نوشتن را تازه یاد گرفته بودم، بابا خیلی از دست خطم، ایراد میگرفت، چون خیلی ریز مینوشتم. بابا اسفند همان سال جانباز شد. احساس دخترانه من از همان بچگی هم بابا را خیلی خاص دوست داشتم، نه اینکه الان که بابا اینطور است، خیلی دوست داشته باشم. چون مامویتهای بابا معمولا یکماهه بود، برای برگشتن او خیلی ذوق داشتم، یکمرتبه با کلی اشتیاق برای آمدن پدرم، هدیه خریده بودم. فکر میکنم بابا من را خیلی ویژه دوست داشت و دارد، انقدر که پیش فامیل، از داشتن من ذوق میکرد و از یکی یکدانه دخترش خیلی تعریف میکرد. من سه دخترخاله دارم که تقریبا همسنوسال هستیم، بابا با آنها هم خیلی خوب رفتار میکرد و هر وقت از ماموریت میآمد با ما بازی میکرد. یک شمشیر داشت که برای دوران افسری دانشگاهش بود و با آن، با ما شوخی و بازی میکرد.»
از دوران سالم بودن بابا خاطرات کمی دارم
زهرا خاطرات زیادی از دوران کودکی خود با پدر را به یاد ندارد، اما با همان اندک بازماندههای کودکی، خاطره بازی میکند: «واقعیت این است که من متأسفانه از دورهای که بابا سالم بود، خاطرات کمی را به یاد دارم که همانها هم ارزشمند و دوستداشتنی است و مرور آنها باعث میشود که زندگی دوستداشتنیتر شود. مامان، مدیر مدرسه بود و همیشه با او به مدرسه میرفتم و برمیگشتم. یکبار گفتم چرا بچههای دیگر باباهایشان دنبالشان میآیند ولی بابای من نمیآید؟ که یک روز بابا را مجبور کردم به دنبالم بیاید.»
خیلی ترسیدم که بابا حرف نمیزند
دختر نور خدا از روزی میگوید که قامت رعنای پدر را از آن به بعد خوابیده دید: «صبح روزی که این اتفاق برای بابا افتاد، مامان خیلی بیقرار بود و مرتب به دوستان بابا تماس میگرفت. آنها هم چون از علاقه شدید بین مامان و بابا باخبر بودند، سعی داشتند حرفی نزنند تا ناراحت نشود. من اوایل نمیدانستم که دقیقا چه اتفاقی برای بابا افتاده است و کمکم متوجه شدم، چون 6 ماه هم در بیمارستان بقیهالله بستری بود و به دلیل شرایط بابا، من را برای عیادت نبرده بودند. وقتی بابا را به خانه آوردند خیلی برایم غیرمنتظره و شوک بزرگی برایم بود، چون بابا سالم و سرپا رفته بود. خیلی ترسیده بودم که بابا حرف نمیزند. مادرم نقش بسیار زیاد در آرام کردن ما و قبول شرایط داشت، چون سن ما خیلی کم بود.»
هر نفسی که میکشد به نفس من بند است
سیده زهرا که عشق دختر و پدریاش را خاص میداند و نفسهایش به نفس بابا بند است، به بهبودی او بسیار امیدوار است. دخترانه وار با بابا حرفهای دلش را به او میزند و اینطور میگوید که: «احساس میکنم حساسیت من نسبت به بابا خیلی بیشتر شده و هر نفسی که میکشد به نفس من بند است. اصلا نمیتوانم یکلحظه درد پدرم را تحملکنم، این موضوع بین همه پدرها و دخترها وجود دارد، ولی حس میکنم یک احساسی بالاتر از عشق و خیلی خاص بین من و بابا به وجود آمد. حس میکنم من را میفهمد و میبیند. دیدن من و بابا به درون خانه ختم شود و از همه احوال من در بیرون هم خبر دارد، کمکم میکند، همیشه همراهم است و به حرفم گوش میدهد. بابا در کما است، ولی با او صحبت میکنم و سعی میکنم حرفهای غمگین را نگویم که ناراحت شود، بیشتر نکات مثبت را میگویم و احساس میکنم که حرفهایم را متوجه میشود. وقتهایی که انرژی مثبت دارم بیشتر با بابا صبحت و درد و دل میکنم. وقتی حرف میزنم و جوابی نمیشنوم دروغ است بگویم که ناراحت نمیشوم، اما سعی میکنم عادت کنم.»
مادری که هرروز یادآوری میکند بابا چقدر دوستشان دارد
ده سال پرستاری و حرف زدن با بابایی که از نظر بقیه فقط نفس میکشد، صبری ویژه میخواهد. کمتر کسانی میتوانند این شرایط سخت و گاهی دردناک را به بهترین شکل توصیف کنند، اما سیده زهرا این صبوری را خاص میداند: «این صبر و مقاومت ما معمولی نیست، ولی عشق، آنهم عشق پاک خیلی میتواند کاریزما داشته و انقدر بزرگ باشد که این مقاومت را به وجود آورد. این عشق بین خانواده با بابا، انقدر بزرگ است که این مقاومت را به وجود آورده که البته در برابر این عشق ناچیز است؛ اما تأثیر مادر هم بوده که 80 درصد به خاطر مادر است که هرروز به ما یادآوری میکند که بابا چقدر دوستمان دارد.»
زائر پیادهروی اربعین از آلمان به دیدن پدرم آمد
گویی همهچیز دست در دست هم داده تا سیدنورخدا خاص و ویژه باشد، حتی عیادت کنندگانش هم خاص میشوند. برخیها که به دیدنش میآیند با تأثیرپذیری از نور خدا، از خانه آنها میروند. سیده زهرا میگوید: «این اتفاق که برای بابا افتاد، بخشی از آن خوشایند بود، چون لطف مردم نسبت به ما زیاد شد و اینکه بابا را چقدر دوست دارند. گاهی اوقات حرفهایی زده میشود که مردم نسبت به شهدا و جانبازان کملطف هستند، اما درواقع ما در این 10 سال، مردم را طور دیگر دیدیم و اینکه چقدر ارادت دارند و قدر امنیت را میدانند برای ما خوشایند است. وقتی به دیدن بابا میآیند خوشحال میشوم چون آنها هم با خود این دوست داشتن را میآورند و حس میکنم بابا خوشحال میشود، اینکه میدانم بابا خوشحال میشود و روی آنها تأثیر میگذارد نیز خوشحال میشوم. سعادت داشتیم که به لطف پدر، خادمهای حرم امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) به منزل ما آمدند. بعضی از افرادی که به دیدن بابا میآیند، عاشقانه است، مثلا یکمرتبه یکی از زائران پیادهروی کربلا که ایرانی ولی ساکن آلمان بود، قبل از رفتن به کربلا، به دیدن پدرم آمد که این اهمیت دادن برای من خیلی ارزشمند بود. یا بعضیها به نیت بابا به پیادهروی کربلا رفته یا اینکه عکس و زندگینامه او را پخش میکنند که سعادت بزرگی است. بعضی از دوستان بابا بهقدری خوب هستند و به ما لطف دارند که مثل عمو یا دایی واقعی هستند و عشق نسبت به بابا را در آنها میبینم. وقتی به دیدن پدرم میآیند، احساس میکنم خوشحال میشود و آرامشی دارد که غیرقابلباور است که این خیلی دوستداشتنی است.»
مقام معظم رهبری لقب «شهید زنده» را به پدر دادند
دختر نور خدا، شهدا را دوست دارد و با آنها انس گرفته است. از دیدارهایی که با مقام معظم رهبری داشته و خطاب قرار دادن پدرش به شهید زنده میگوید: «ارادت خاصی به شهید چمران، شهید حسین خرازی و مهدی باقری دارم و خیلی این شهدا را دوست دارم، چون حس میکنم میتوانم با آنها ارتباط برقرار کنم. در یک برنامه مادر شهید خرازی را دیدیم که بعدازآن به دیدن بابا آمد و همیشه جویای حال ما هستند. سه مرتبه در دیدارهای عمومی یک جلسه خصوصی به دیدن مقام معظم رهبری رفتیم. در جلسه خصوصی ایشان پدرم را تحسین کردند که خیلی دوستداشتنی بود. لقب شهید زنده را ایشان در همان جلسه خصوصی سال 93 به پدر دادند که یک پیام خوب برای من داشت که به بزرگی پدرم بیشتر پی بردم و قابلاحترامتر از قبل شد.»
پست کردن نامه به صندوق پستی بالش بابا: بابا زودتر خوب شو
دختر نور خدا خیلی قبلترها عاشقانههای دختر و پدری و درد و دلهای خفته در درونش را که به هیچکس نمیتوانست بگوید در کاغذی مینوشته و مثل نامه، آن را به صندوق پستی پدر که در زیر بالشت او بوده، میگذاشته تا بابا همه آنها را بخواند: «از چند سال قبل شروع به نامه نوشتن برای بابا کردم. از حال و احوال خودمان و حرفهایی که نمیشد به بقیه زد و فقط بین من و بابا بود را در آن مینوشتم. مینوشتم که بابا زود خوب شو. این نامهها را زیر بالشت بابا میگذاشتم، میدانستم آنها را میخواند. کمکم متوجه شدم استعدادی در نوشتن دارم و نهتنها برای بابا بلکه برای شهدا و یادآوری برخی نکات میتوانم بنویسم. صفحه شخصی اینستاگرام و کانال تلگرام را هم به کمک مامان پیگیری میکنم. خیلیها که بابا را نمیشناختند با فعالیتم در اینستاگرام او را شناختند. یا باعث شد بعضیها که نکاتی درباره جانبازان و شهدا را نمیدانستند، آشنا شوند یا برخی ابهامها راجع به این عزیزان و چهره بد برخی حرفها از بین برود. از این طریق افرادی که دوست داشتند، به عیادت بابا آمدند و با انسانهای خیلی خوب آشنا شدیم که همه اینها ارزشمند است.»
عاشقانههایی از موهبت خدا در دل دختران و پدران
سیده زهرا همواره خواستههایش را به پدر میگوید و او را که همچون فرشتهای زمینی میداند و نفسهای بابا تمام دغدغههای او هستند، در کنار مادر، پرستاری هم میکند: «همهکارهای بابا را مامان انجام میدهد، ولی من هم سعی میکنم سهم کوچکی در آن داشته باشم؛ مثلا در لباس پوشیدن و ورزش دادن کمک میکنم یا شبهایی که سرفه میکند همراه مادر بیدار میمانم و در ساکت کردن کمک میکنم تا خدایی نکرده اتفاق بدی نیفتد. عاشقانههای دختر و پدری را اینطور بگویم که خدا یک موهبت الهی خود را در وجود دخترها و پدرها قرار داده و وقتی به آن عشق برسیم، گویا به خدا رسیدهایم که نکته خیلی بزرگی است. خیلی خواستهها داشتهام که با خودش حرف زدم و سریع هم به آن رسیدهام. واقعیت این است که من همیشه به بابا میگویم تو یک فرشته ای و به خدا خیلی نزدیک هستی و چی بهتر از این خط واصله که من حرفهایم را به تو میگویم و مثل یک پل ارتباطی آن را به خدا میرسانی. قرار بود در جشنواره ملی ایثار شرکت کنم و اگر مقام میآوردم برای استانمان خوب بود، از بابا خواستم که من اول شوم که در بین حدود 60 هزار دانشآموز ایثار در سطح کشوری مقام اول را کسب کردم. این مقام از جمع امتیازاتی بود که در کارنامه امتیازها ثبتشده بود. چند تا از امتیازات من مربوط به کسب رتبه دوم در جشنواره خوارزمی سال 95 به دلیل ثبت اختراع دهانشویه به همراه دوستم بود، مقام استانی در رشته ورزشی کاراته، نفر اول در جشنواره دکلمه خوانی، نفر اول جشنواره چادرهای آسمانی و به دست آوردن مقام در مسابقات قرآنی بود. هر موقع هم که این مقامها را میآورم سریع به بابا میگویم، چون خودش کمک کرده است.»
قدر پدرهایتان را بدانید
دختر جانباز 100 درصد از اینکه پدرش تنها شهید زنده است، احساس خوبی دارد، چراکه میداند بابایش سهم خود را در امنیت کشور ادا کرده است. از اینکه پدرش اینگونه در دنیا زندگی میکند، آن را نشانهای از نشانههای خدا میداند و میگوید: «همانطور که در احادیث و روایات آمده است که هیچکدام از ما بیهوده آفریده نشدهایم و در آفریده شدن ما هدفی وجود دارد، این کار خدا به ما میخواهد نشان دهد که بیهدف آفریده نشده و خودمان به وجود خود پی ببریم. دنبال آن هدف بوده و آن را به دست آوریم. پدر من به دنبال هدف خود رفت و در اینکه مواردی را به نمایش بگذارد سهمیه خود را گرفته است. میخواهم به همه بگویم که در جامعه ما که در حال پیشرفت است، متأسفانه روابط بین بچهها با والدین و روابط خانوادگی کم شده است. الان مهمترین دغدغه من این است که بابا خوب نفس کشید؟ نفس کشیدنش که بد نبود؟ سرفه کرد؟ افرادی که بابایشان سالم در کنارشان است، خدا را هزار مرتبه شکر و قدر یکصدم ثانیه از آن را بدانند که ارزشمند است و قدر ثانیههای باهم بودن را بدانیم.»
قطار بدون ترمز انتشار غیرقانونی تک خوانی زنان هرزه و بدسابقه در فضای مجازی
برای هتک حرمت اهل بیت و عزای ابا عبدالله (ع) دوباره به راه افتاد!!!!!!!!
www.instagram.com/p/BnPMj23hilw
www.instagram.com/p/BmqZ-BDnL7F
www.instagram.com/p/BnLsKPVhgZY
این کثافتهای خودفروخته و دشمنان آل الله را آن قدر در طویله باید زندان کرد تا همان جا بمیرند