شهدای ایران shohadayeiran.com

در همان حال آیت الله جوادی، روی خاک نشستند. عمامه از سربرداشتند و خاک بر فرق سرشان می ریختند و می گفتند:جوادی! فلسفه بخوان؛ جوادی! عرفان بخوان؛ امام به اینهاچه یاد داد که به ما یاد نداد؟تو از کجا می دانستی نمازی که خواندی نماز آخر توست؟
سرویس فرهنگی شهدای ایران: به جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با رزمندگان داشته باشند. پایین ارتفاع محل استقرارشان چشمه ای بود و باران گلوله از سوی عراقی ها می بارید.فرمانده گفته بود:کسی برای وضو پایین نرود.همان بالا تیمم کند.

حاج آقا! بگذارید نماز آخرم را با حال بخوانم! و...!


نوجوان چهارده ساله ای عزم رفتن به پایین داشت و هر چه گفتند خطر دارد به گوشش نمی رفت که نمی رفت!
متوسل به ایشان شدند که حضرت آقا شما کاری بکنید. نوجوان را صدا زدند و فرمودند:به دلیل خطر، تکلیفی بر شما نیست و همان تیمم برای نماز کفایت می کند.
نوجوان نگاهی به معظم له کرد و با لبخندی زیبا گفت:حاج آقا! بگذارید نماز آخرم را با حال بخوانم! و رفت وضو گرفت و برگشت.
ساعاتی بعد درگیری شدیدی بین رزمندگان و نیروهای عراقی درگرفت.با آرام شدن نسبی اوضاع، حاج آقا را بر سر جنازه ای بردند که رویش پوشیده بود. پتو را کنار زدند. همان نوجوان بود! با همان لبخند زیبا بر چهره!
در همان حال آیت الله جوادی، روی خاک نشستند. عمامه از سربرداشتند و خاک بر فرق سرشان می ریختند و می گفتند:جوادی! فلسفه بخوان؛ جوادی! عرفان بخوان؛ امام به اینهاچه یاد داد که به ما یاد نداد؟تو از کجا می دانستی نمازی که خواندی نماز آخر توست؟


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار