موسی کلانتری در دوران کوتاه مسئولیتش، چندین و چند بار با توصیه هایی از این دست رو به رو بود؛ شاید دشوارترین آن زمانی بود که مادر موسی کلانتری، برای دیدار دختر بیمار خود در ترکیه، خواستار امضای خروجی از وی می شود.
به گزارش شهدای ایران، «گزارش می رسد برای انجام بعضی کارهای شخصی یا گروهی سفارشاتی از برخی مسئولین یا مقامات و افراد مختلف به عمل می آید. مجدد یادآور می شوم انجام کلیه کارها برای عموم کارمندان و مراجعان باید یکسان باشد؛ در غیر این صورت متخلفین شدیدا مسئول خواهند بود. » این بخشنامه کوتاه، یکی از نخستین دستورالعمل های وزیر جوان وزارت راه و ترابری برای معاونان و مدیران کل این مجموعه بود.
موسی کلانتری در دوران کوتاه مسئولیتش، چندین و چند بار با توصیه هایی از این دست رو به رو بود؛ شاید دشوارترین آن زمانی بود که مادر موسی کلانتری، برای دیدار دختر بیمار خود در ترکیه، خواستار امضای خروجی از وی می شود. «کبری اسفندی » داستان این در خواست را این گونه روایت می کند که «دخترم مریض شده بود و مجبور بودم بروم خارج؛ تمام کارهایم را انجام دادم. آن موقع برای خارج شدن از کشور باید گذرنامه ات را می بردی تا معاون نخست وزیر و وزیر راه که پسرم باشد آن را مهر بزند و برای این کار باید ساعت ها سر صف می ایستادی. شب که به خانه آمدم رفتم سراغش و گذرنامه ام را به او دادم تا سر فرصت کارهایش را انجام دهد اما خیلی عصبانی شد.
وی که از یادآوری خاطرات شهید جوانش متاثر شده، ادامه می دهد: «موسی مرا خیلی دوست داشت اما آن موقع در جواب درخواست من گفت: «انقلاب کردیم که این کارها ور بیفتد مگر ما با مردم عادی چه فرقی داریم. مادر تو می خواهی من در خانه، نامه تو را امضا کنم و تو راحت پیش دخترت بروی؟ من این نامه را امضا نمی کنم؛ شما هم بیا همانجور که مردم در صف می ایستند، در صف بایست؛ ببین مردم در صف چه می گویند؛ ببین مردم چه مشکلاتی دارند؛ درد دل مردم را بشنو؛ بعد بیا من نامه را امضا کنم. »
سیما کلانتری، خواهر شهید کلانتری که در ترکیه بیمار شده بود نیز ماجرا را این گونه تعریف می کند که : «من مریض شده بودم و مادرم باید می آمد پیش من؛ آن موقع خروجی دست ایشان بود و مادرم از ایشان خواسته بودند که خروجی ایشان را امضا کنند که ایشان مخالفت کردند. » سیما کلانتری همان خواهری است که هنگام ازدواج، به خواست برادرش از تجملات و تشریفات عروسی اش چشم پوشی کرده است.
تمول مالی پدر موسی هم در مرند و هم در تهران زبانزد بود و تا پیش از ازدواج سیما، مراسم اقوام به اندازه وسع مالی هر خانواده با تشریفات معمول و رایج همراه بود. سیما کلانتری در این باره می گوید: «دو سال قبل از من خواهر بزرگم ازدواج کرده بودند؛ البته آن موقع شرایط زمان طاغوت بود؛ برای ایشان خرید عروسی انجام داده بودند؛ مراسم گرفته بودند. من هم دوست داشتم که همان مراسم و برنامه ها را برای من هم داشته باشند. ایشان آمد و حدود ده دقیقه با من صحبت کرد. نظرشان این بود که ما نباید فقط از بعد سیاسی به انقلاب نگاه کنیم. می گفت «انقلاب ابعاد فرهنگی هم دارد؛ ابعاد دیگر هم دارد و باید به آن توجه کرد » به من گفت: «حالا که انقلاب شده، تو هم بیا در فامیل انقلابی انجام بده؛ همه می دانند تو دختر حاجی کلانتری هستی و وضع مالیت خوب است و می توانی مراسم آنچنانی بگیری. بیا یک مراسم ساده بگیر » در این ده دقیقه به قدری منطقی و با استدلال قوی صحبت کرد که من از خواسته های خودم چشم پوشی کردم و بی چون و چرا تسلیم خواسته های ایشان شدم.
حال سیما، نیازمند حضور مادر در مملکت غریب است؛ اما برادرش به رغم اطلاع از وضعیت او، حاضر نمی شود خارج از نوبت یک امضا پای خروجی مادر بزند.
شمسی کلانتری دیگر خواهر موسی که قرار بود در این سفر مادر را همراهی کند، ماجرا را این گونه تعریف می کند که: « زمانی که وزیر راه بود، مجوز خروج از کشور دست خودش و آقای بهزاد نبوی بود. خواهرم ترکیه بود و زمان زایمانش رسیده بود و مادرم باید می رفت. آن موقع من خودم در ریاست جمهوری کار می کردم و بنی صدر رئیس جمهور بود به مادر گفته بودم صف خروجی گرفتن طولانی است و مردم شب تا صبح در صف می خوابیدند. به مادرم گفتم اگر به طور طبیعی بخواهیم خروجی بگیریم، چند ماه طول میکشد. خواهرم هم در شرایط ویژه ای بود. قرار شد که از برادرم کمک بگیریم. مادرم به برادرم گفت سیما تنهاست و شوهرش نیست.
برادرم در عین اینکه عاشق مادرم بود، خیلی جدی شد و گفت منظور؟ گفتیم خروجی دست شماست ما همه کارهایمان را کردیم و منتظر یک امضا هستیم. یک دفعه انگار که به او توهین شده باشد برافروخته شد و گفت: «حاج خانم انقلاب کردیم که بین تو که پسرت وزیر است با کسی که هیچ کس را در نظام ندارد، فرقی نباشد. اگر می خواستیم این کار ها را بکینم که انقلاب نمی کردیم. »
از میان هزاران خاطره تعریف شده از پدر، این خاطره پر رنگ تر از بقیه در ذهن فاطمه کلانتری دختر شهید موسی کلانتری که هنگام شهادت پدرش دو سال بیشتر نداشت، مانده است. او می گوید: «زمانی که دو سال بیشتر نداشتم پدرم شهید شد و همین باعث شد به صورت مستقیم، خاطره ای از ایشان نداشته باشم. اما بعدها که در کلام خانواده، دوستان، همسنگران و همراهان پدر، نکاتی توجهم را جلب کرد و برایم جالب بود.یکی از این موارد این بود که بسیار کار می کرد. ایشان مکرر گفته بود اگر انسان بخواهد برای خدا کار بکند حتی روزی 18 - 17 ساعت هم، خسته اش نمی کند.
خودش هم پشتکار خیلی عجیبی داشته؛ خیلی سختکوش بوده به طوری که تمام مسافرت های داخلی را به صورت زمینی انجام می داد و وقتی به قسمت خراب جاده برخورد می کرده به پرونده های موجود مراجعه کرده و با پیمانکاران خاطی شخصا برخورد می کرده است. »
موسی کلانتری، هیچ گاه پای نامه خروجی مادرش را امضا نکرد. چه پیش از آن که نوبت اداری به مادر وی برسد، در پی بمب گذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی، شهید شد و بعد از شهادت ایشان بود که نامه «کبری اسفندی » امضا شد و او توانست خروجی بگیرد.
*ماهنامه شاهد یاران شماره 145