مرتضوی عمدا من را به بند عمومی و کنار مجرمان خطرناک فرستاد. من یک طلبه جوان بودم و وقتی وارد بند شدم خیلی مهجور و مؤدب بودم یک نفر جلو آمد و از من پرسید جرمت چیست. گفتم مطبوعاتی هستم. او هم گفت من مادرم را کشته ام. همان اول فهمیدم که آن جا یک دنیای دیگر است. برای همین هم بارها گفته ام که کسی تا زندان نرفته باشد نمی فهمد آن طرف دیوار فقط مأمور زندان صاحب جان شماست.
به گزارش شهدای ایران، محمدرضا زائری با مطالبش در مورد موضوعات روز و دید انتقادی به شخصیتی پرطرفدار تبدیل شده است. او در گفتگویی مفصل به بیان مسائل مختلفی پیرامون زندان، روحانی، احمدی نژاد و... پرداخته است که گزیدههایی از آن در ادامه خواهد آمد:
*من یک مشکل شخصی با آقای روحانی دارم و آن هم تکبر و غرور و تخوت ایشان است. وقتی به عنوان یک ایرانی میبینم که سران کشورهای مختلف نشسته اند و آن وسط یک نفر بالای سر آقای روحانی چتر گرفته ناراحت میشوم. در مقابل خانم مرکل را میبینم که لباسی از پانزده سال پیش پوشیده و به خبرنگاری که از او درباره لباسش سؤال میکند میگوید من باید برای مردم خدمت کنم و قرار نیست شو راه بیندازم. وقتی میبینیم اولین مسئله تیم حفاظتی آقای روحانی این است که کولر درجه حرارتش فلان باشد...
*من اگر بخواهم از موضع اضطرار انتخاب کنم چتر را انتخاب میکنم، ولی به من بر میخورد و یک جورهایی آزردگی و زخم آن چنر گرفتن بالای سر آقای روحانی برای من میماند. خیلیها در این مدت از آقای روحانی دفاع کردند، اما حالا اوضاع اقتصادی شده این اوضاع تلگرام را هم که دیدیم. آزادیهای اجتماعی هم که کمتر شد و بیشتر نشد. اینها جاهایی بود که انتظار داشتیم آقای روحانی بایستد.
*من احساسم این است که آقای روحانی ترجیح میدهد موقعیت خودش را حفظ کند. آقای حسین فریدون دارد معامله دلار انجام میدهد و حالا چه فرقی میکند که تلگرام باز شود یا بسته باشد. آقای فلانی که چفیه گردنش میاندازد منافعی دارد که آن منافعش تأمین میشود و برای همین حرفی نمیزند.
*او در این مصاحبه که به اندیشه پویا انجام شده گفته است: فساد خیلی تقسیم بندی فکری به معنای اصلاح طلب و اصول گرا ندارد. بخواهم مقایسه کنم میگویم که در تمام این سالها دولت موسوی از همه دولتها سالمتر بود، ولی سؤال من این است که آیا این ناشی از جو سیاسی و شرایط آن زمان نبود؟ چون همان آدمها در دورههای بعد جور دیگر رفتار کردند.
*واقعیت این است که من آقای هاشمی را بانی خیلی از انحرافات فعلی میدانم و برای اینها نمیتوانم آقای هاشمی را ببخشم. آقای هاشمی روحانیت را درگیر سمتهای اجرایی کرد، در حالی که امام وقتی از پاریس برگشتند کارها را سپردند دست مهندس بازرگان و رفتند قم، اما از آن طرف این را هم میدانم که آقای هاشمی پای اصالت انقلاب ماند. من اگر مخیر به انتخاب میان آقای هاشمی و مصباح باشم قطعا آقای هاشمی را انتخاب میکنم. این که رئیس جمهوری یک کشور با عبا و عمامه رسما دروغ بگوید برای من ناخوشایند است. ممکن است کسی بگوید اقتضای سیاست این است، اما من نمیتوانم بپذیرم. ایشان چندبار تا به حال حرفهایی را زده و بعد گفته که این حرفها را نگفته ام. قولهایی داده و بعد گفته این قولها را نداده ام. این رفتار قابل توجیه نیست به خصوص برای کسانی که به آقای روحانی دل بسته اند.
*من مقایسه نمیکنم و طبیعتا اگر بخواهم مقایسه کنم میدانم که آقای احمدی نژاد خیلی بیشتر دروغ میگفت. اما من این را نمیفهمم که کسی که خودش سی سال در رأس امور بوده و مسئولیت داشته در سخنرانیهای انتخاباتی اش بگوید سی سال زبانها را بریدند وقلم هارا شکستند. متأسفانه الآن بعضی آقایان به این ادبیات مبتلا شده اند.
*من به رغم همه انتقادهایم به احمدی نژاد که بارها گفته و نوشته ام، معتقدم نقطه قوت او شکستن تصویر متفرعنانه ریاست و مسئولیت در ایران بود. همه حرف من این است که رئیس جمهوری نباید این قدر نخوت و غرور داشته باشد که دیگران را آدم حساب نکند.
*من هم حرفهایی را که درباره مرتضوی گفته میشد تا وقتی که خودم از نزدیک ندیدم باور نمیکردم. اگر این تجربه را نداشتم میگفتم این حرفها را دشمنان برای بدنام کردن جمهوری اسلامی میزنند. اصلا یکی از خیانتهای مرتضوی این بود که مسئله نفوذ دشمن را مبتذل کرد. به من میگفت: بنویس که گول خورده ام. گفتم من هیچ وقت چنین چیزی مینویسم، چون توهین به خودم است. بعد هم مسئولین قوة قضاییه به من گفتند که مرتضوی سه پرونده از جمله پرونده شما را با خود به خانه برده است هیچ وقت هم نفهمیدم چرا.
*تنها کسی که مستقیم وارد شدند، رهبری بودند روز دومی که زندان بودم یک نسخه مفاتیح و صحیفه سجادیه برای من فرستادند و خواندن دعاهایی را هم تأکید کردند. اما طبیعتا ایشان نمیخواستند در روند فضایی دخالت کنند.
* (بعد از بیرون آمدن از زندان) خیلیها با من سرد برخورد کردند از حداد عادل تا اعضای هیئت امنای خودما یعنی خانه روزنامه نگاران جوان با من سرد شدند. آقای یزدی که رئیس قوه قضاییه بود من را از کودکی میشناخت و با پدرم رفاقت داشت، اما خیلی سرد و سنگین با من برخورد کرد، جو عمومی آن قدر سنگین بود که هر کسی میخواست یک سنگی به من بزند. اگر کسی میخواست محبت کند کلوخ میزد که کمتر دردم بیاید.
*من اولین روحانی بودم که پرونده ام از دادگاه روحانیت به دادگاه عمومی آمد حتا بعضی بستگان رابطه شان را با ما قطع کردند. فضا خیلی منفی بود. من هم میتوانستم مثل برخی دیگر از آن فضا استفاده کنم و از ایران خارج شوم، اما به هیچ تماس و دعوتی جواب ندادم. آن زمان فضا خیلی مهم بود. به صورت جدی بحث اعدام من مطرح شده بود. به نیت و صداقت خودم مطمئن بودم، اما واقعا احتمال هر چیزی را میدادم. حتا فکر میکردم که ممکن است اعدام شوم. آقای دری نجف آبادی که آن زمان وزیر بود، بعدا به من گفت که چندین نفر به من مراجعه کردند تا علیه تو چیزی بگیرند. خیلیها بعدتر به من میگفتند که برو از مرتضوی تشکر کن که تو را انداخت زندان، اگر بیرون بودی قطعاتو را میزدند. عموی من گفت: توی مسجد داشتم نماز میخواندم که یک نفر آمد پیش امام جماعت و گفت: حاج آقا خبر دارید که به امام توهین کردند. امام جماعت گفت: نه چه شده. طرف هم گفت: روزنامهای به امام توهین کرده و من اگر اسلحه داشتم همین امروز آن فرد را میکشتم. جوی شده بود که در قم اعلامیه پخش کردند که تفاله سلمان رشدی ملعون دارد میآید و پایش به قم برسد خون کثیفش را میریزیم.
*مرتضوی عمدا من را به بند عمومی و کنار مجرمان خطرناک فرستاد. من یک طلبه جوان بودم و وقتی وارد بند شدم خیلی مهجور و مؤدب بودم یک نفر جلو آمد و از من پرسید جرمت چیست. گفتم مطبوعاتی هستم. او هم گفت: من مادرم را کشته ام. همان اول فهمیدم که آن جا یک دنیای دیگر است. برای همین هم بارها گفته ام که کسی تا زندان نرفته باشد نمیفهمد آن طرف دیوار فقط مأمور زندان صاحب جان شماست.