صفدر یعقوبی میگوید: مصطفی درباره هدف رفتنش میگفت ما رفتهایم تا از حضرت زینب(س) و بی بی رقیه(س) حمایت کنیم. میگفت مقابل کفر میجنگیم.
به گزارش شهدای ایران به نقل از باشگاه خبرنگاران پویا، مثل اکثر رزمندگان فاطمیون، جوان و کاری و نیرومند بود و مثل همه رزمندگان افغانستانی به شجاعتش مشهور بوده است. او هم به عشق حضرت زینب(س) خانه و کاشانه و پدر و مادر را رها کرد و برای جهاد مقابل تروریستهای تکفیری راهی سوریه شد و در این راه هم به شهادت رسید.
مصطفی یعقوبی، فرزند صفدر یکی از رزمندگان افغانستانی لشکر فاطمیون بود. او متولد هشتم مرداد ماه 76 بود که در سن 21 سالگی در دفاع از حریم اهل بیت(ع) توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. شهید یعقوبی در اول خرداد ماه 97 به شهادت رسیده است. پدر و برادر او که برای دیدار پیکر شهیدشان از افغانستان راهی ایران شدهاند، روز گذشته با حضور در معراج شهدای تهران برای آخرین بار با مصطفایشان وداع کردند.
صفدر یعقوبی پدر این شهید فاطمیون در گفتگو با خبرنگار تسنیم میگوید: چهار پسر داشتم که مصطفی سومین آنها بود. من افغانستان بودم. او آمده بود ایران. یکبار زنگ زد و گفت من رفتهام سوریه و زیارت حضرت زینب(س) بودهام. انشاالله باز هم میخواهیم برویم. مادرش خبر نداشت حتی تا شهادتش به او خبر ندادیم که مصطفی به سوریه رفت و آمد دارد. خود مصطفی گفت به مادرم نگویید که بسیار ناراحت میشود. به تازگی خبردار شده و حالش بد شده و در بیمارستان است.
او از خصوصیات اخلاقی پسرش چنین تعریف میکند: از تمام ابعاد نمونه بود. از اخلاق و کردار بگیر تا برخوردهای کوچک در همه چیز نمونه بود. شجاعتش هم مثال زدنی بود. وقتی به من گفت میروم سوریه هیچ مخالفتی با او نکردم، گفتم برو توکل به خدا. چیزی نگفتم که منصرف شود. تصمیم با خودش بود.
پدر شهید یعقوبی ادامه میدهد: مصطفی میگفت از طریق فاطمیون راهی سوریه شدم. فکر میکنم سه بار رفت سوریه. در تماسهای تلفنی که داشتیم از آنجا تعریف میکرد. میگفت حرم اهل بیت(ع) را در سوریه زیارت کردهاند. درباره هدف رفتنش میگفت ما رفتهایم تا از حضرت زینب(س) و بی بی رقیه(س) حمایت کنیم. میگفت مقابل کفر میجنگیم. تکفیریها کارهای نامشروع میکنند و ما در مقابلشان ایستاده و از دین و اسلام دفاع میکنیم.
شهید یعقوبی 21 سال سن داشت اما ازدواج نکرده بود. پدرش میگوید: حدود سه سال پیش آمد ایران. در رباط کریم ساکن بود و کار نجاری میکرد. یک بار به او زنگ زدم گفتم بیا افغانستان تا شیرینی دامادیات را بخوریم و برایت عروس بگیریم اما موافقت نکرد. در ایران تنها زندگی میکرد.
او از تماسهای تلفنی میگوید که تنها راه ارتباطش با مصطفی بود. و در این زمینه ادامه میدهد: معمولا او به من زنگ میزد. هیچوقت برایم وصیت نکرد. آخرین بار که با او تلفنی صحبت کردم از او درخواست کردم که برگردد افغانستان پیش من. او گفت نه . مادرش بیتاب دیدنش بود. همه فامیلها میگفتند برایش زن بگیرید.اما او قبول نمیکرد. بعد از مدتی خبری از او نشد. از فامیلهایم در اسلامشهر سراغش را گرفتم تا اینکه بعد از چند روز فهمیدم در سوریه به شهادت رسیده است.
پدر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون با اینکه خودش رضایت به رفتن مصطفایش داد و او را راهی سوریه کرد اما انتظار شهادتش را نداشت، او میگوید: همیشه پیش خودم میگفتم شاید شهید نشود و سالم برگردد. تا خدا چه بخواهد. اما انتظار شهادتش را نداشتم. امید داشتم دوباره او را ببینم.