برق شادی در چشم های عراقی ها درخشید و غنچه ی امید در دل های ما پژمرد. شرمنده بودیم که چرا آن انسان متّقی و مؤمن باید تسلیم شود. وقتی همه ی عراقی ها جمع و منتظر توهین او به رهبرش شدند، مشت هایش را گره کرد و فریاد زد :"الله واحد، خمینی قائد! "
سرویس فرهنگی شهدای ایران: یکی از برادران آزاده (مازیار یزدانی) با ذکر خاطره ای جالب از دوران اسارتش می گوید: یکی از برادران بسیجی که یک پایش در عملیّات قطع شده بود، مؤمنی مقیّد به نماز شب و اَدای فریضه های دینی بود. این کارش، کفر عراقی ها را بالا آورده بود! یک روز یکی از آن ها آمد و گفت : "باید به امام خمینی فحش بدهی! "
او قبول نکرد و ضربه های شلّاق و باتوم مثل قطرات بارانی تند بر سرش ریخت.
او قبول نکرد و ضربه های شلّاق و باتوم مثل قطرات بارانی تند بر سرش ریخت.
عکس تزئینی است
برق شادی در چشم های عراقی ها درخشید و غنچه ی امید در دل های ما پژمرد. شرمنده بودیم که چرا آن انسان متّقی و مؤمن باید تسلیم شود. وقتی همه ی عراقی ها جمع و منتظر توهین او به رهبرش شدند، مشت هایش را گره کرد و فریاد زد :
"الله واحد، خمینی قائد! "
عکس تزئینی است
بد نیست این را هم بنویسم که من با تعدادی از همراهانم بعد از پذیرش قطعنامه اسیر شدیم. این می تواند سیاست دوچهره ی بعثی ها را بهتر مشخّص کند. ما آن روز برای بازپس گرفتن منطقه ای از خاک خودمان و با حسن صداقت و ایجاد مصالحه در حال فعّالیّت بودیم و چون حقّ تیراندازی نداشتیم، آن ها ما را با اسلحه تهدید کردند و به اسارت گرفتند.