حسن سلطانی در برنامه خندوانه، از دیدارش با امام خمینی (ره) در سال ۵۷ گفت.
به گزارش شهدای ایران به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان؛ در دومین هفته از پخش فصل جدید برنامه خندوانه، رامبد جوان میزبان حسن سلطانی مجری برنامههای معارفی سیما بود و صحبتهای خود را با پرداختن به سالروز آزادسازی خرمشهر و نابسامانیها و مشکلات مردم جنوب کشورمان آغاز و شادی برنامه خندوانه را به اهالی خرمشهر و خوزستان تقدیم کرد.
خندوانهایها همچنین، در شب سالروز آزادسازی خرمشهر، میزبان یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به نام ماشاءالله شاهمرادی بودند. شاهمرادی از خاطرات خود در جبهههای جنگ گفت.
وی در ابتدا گفت: همیشه در جبههها من سخنران جهنمی بودم، هر وقت در سخنرانیهای خط، فرماندهای نبود حرف بزند، همه میگفتند به جهنم ماشاءالله حرف بزند. این شد که اسم من کم کم شد سخنران جهنمی. بعد هم که از جبهه میآمدم، باید میرفتم مدارس و روایتگری میکردم. پس از جنگ هم از مهد کودک تا حوزه علمیه خاطرات جبهه را میگویم تا اینکه یک روز در یک دانشگاه از من خواستند از آزادسازی خرمشهر بگویم. من هم راستش را بخواهید اصلا آن روز خرمشهر نبودم. در بین دانشجوها کمی صبر کردم و گفتم راستش آن روز من کرمانشاه بودم و خبردار نشدم.
وی در ادامه اجرای خود، به خاطره گویی پرداخت و گفت: یک روز برای نماز جماعت، پیش نماز گردان رفت برای وضو و لباس و عمامه خودش را بیرون آویزان کرد. من هم لباس را تنم کردم و به نماز ایستادم و لشکری پشت من نماز اقامه کردند. تا رسیدم به رکوع و بعد از آن که همه گردان سرهایشان پایین بود، فرار کردم و همه متوجه شدند که شوخی بود. البته شوخی کردن در جبههها یک حد و حدودی داشت و رزمندهها هم جنبه داشتند.
سپس، حسن سلطانی در استودیو خندوانه حاضر شد و ضمن تبریک به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان، درخصوص اوضاع و حال این چند روز خود گفت: حال عمومی الحمد لله خوب است، اما حال خصوصی ام چند روزی خوب نیست. در این روزها یک دوست، معلم و هادی، استاد قاسم افشار را از دست دادیم و پس از آن در اولین جمعه ماه رمضان در تشییع یک معلم اخلاق و روحانی جلیل القدر حجت الاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی عزیز شرکت کردیم که این بسیار ناراحت کننده است.
این مجری رادیو و تلویزیون با بیان یکلطیفه و یادی از قاسم افشار اظهار کرد: احوال افشار آن طور که در فضای مجازی منتشر میشود و میگویند منزوی و گوشه گیر بود، نبود.
وی با اشاره به روایتی از امیرالمونین (ع) مبنی بر شناخت حق و حقانیت گفت: یک روز یک نفر پیش امام علی (ع) آمد و از حق و حقانیت پرسید. امام چهار انگشت خودش را بین چشمان و گوش قرار دادند و گفتند آنچه می بینید حق است و آنچه میشنوید باطل. افشار اصلا گوشهگیر و منزوی نبود. او فقط یک غصه در دلش بود و به همین دلیل بعد از اینکه از تلویزیون خداحافظی کرد، یک موسسه خیریه تاسیس کرد و کارش رسیدگی به یتیمان و مستضعفان شد.
سلطانی با اشاره به نخستین روزهای حضور خود در استودیوی خبر و اجرایش گفت: اولین بار در سال ۵۸ به استودیو خبر رفتم و تا مدتها فقط حق داشتم نگاه کنم و یاد بگیرم. بعدش هم فقط اعلام مکان کنم و بگویم "اینجا همدان؛ صدای جمهوری اسلامی ایران". همین یکجمله را با ترس و لرز خواندم و بعدش که تمام شد، آرام شدم. چند روز بعد اطلاعیه ای را به دستم دادند و گفتند باید بخوانی. من هم که خیلی نگران بودم گفتم «نمیشه فردا این رو بخونم». به من خندیدند و گفتند اطلاعیه برای امروز است. خلاصه قرار شد بعد از اذان آن اطلاعیه را بخوانم. آن روز خدا خدا می کردم که این اذان طولانی تر از همیشه باشد؛ آنقدر که نگران بودم. هنوز هم هربار آن اذان را می شنوم، برای همسرم این خاطره را تعریف می کنم.
وی افزود: اما صدای خودم را اولین بار از رادیو در سال ۱۳۵۷ شنیدم. درست زمانی که امام به ایران و قم آمدند. در مسیر دانش آموزان زیاد بودند و گروه گروه سرود میخواندند. در آن روز، یکباره آقایی جلو آمد و متنی را داد تا آن را برای امام خمینی بخوانند. هیچ کس حاضر به این کار نشد. از میان آن جمع، من برای خواندن آن متن داوطلب شدم. کاغذ را گرفتم و نزد حضرت امام رفتیم و متن را خواندم؛ و همانجا بود که ایشان آن جمله معروف "امید من به دانش آموزان است" را گفتند. فردای آن روز صدای خودم را برای اولین بار از رادیو شنیدم. آنقدر برایم جذاب بود که از مغازه ای به مغازه دیگر میرفتم به بهانه های مختلف، تا صدای خودم را بشنوم. مدام هم به صاحب مغازه ها با ذوق می گفتم «این منم دارم حرف میزنما». هیچ کس باورش نمی شد.
سلطانی درباره فعالیتش در دوران جنگ اشاره کرد: از همان ابتدای سالهای جنگ در پایگاه مرکزی اهواز مشغول به کار شدم و مهر سال ۶۱ به تهران آمدم. ما در جنگ اهواز روزهای تلخ و شیرینی را گذراندیم. در کار ما ابتدا که خبر را میبینیم به عنوان خبر خوب و بد نگاهش نمیکنیم؛ اما حتما اگر جایی در ایران سیل و زلزله بیاید با یک اذیتی آن را میخوانیم و اگر روز شادی باشد، با یک دنیا وجد آن خبر را میخوانیم.
وی با بیان یک خاطره گفت: در سالهای آخر عمر شریف امام، وقتی ایشان روی تخت بیمارستان بودند، حاج حسن آقا متنی را نوشته بودند و من در زمان پخش آن متن، یکی از غزلیات حافظ را هم خواندم. در کار ما یک بار فقط میشود همه چیز را تجربه کرد که ان شاء الله سر بزنگاه خود باشد.
سلطانی در پایان این برنامه با یادی از شهدای هشت سال دفاع مقدس، خبر آزاد سازی خرمشهر را بازسازی کرد و درباره خصوصیات و سبک زندگی حجت الاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی گفت.
خندوانهایها همچنین، در شب سالروز آزادسازی خرمشهر، میزبان یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به نام ماشاءالله شاهمرادی بودند. شاهمرادی از خاطرات خود در جبهههای جنگ گفت.
وی در ابتدا گفت: همیشه در جبههها من سخنران جهنمی بودم، هر وقت در سخنرانیهای خط، فرماندهای نبود حرف بزند، همه میگفتند به جهنم ماشاءالله حرف بزند. این شد که اسم من کم کم شد سخنران جهنمی. بعد هم که از جبهه میآمدم، باید میرفتم مدارس و روایتگری میکردم. پس از جنگ هم از مهد کودک تا حوزه علمیه خاطرات جبهه را میگویم تا اینکه یک روز در یک دانشگاه از من خواستند از آزادسازی خرمشهر بگویم. من هم راستش را بخواهید اصلا آن روز خرمشهر نبودم. در بین دانشجوها کمی صبر کردم و گفتم راستش آن روز من کرمانشاه بودم و خبردار نشدم.
وی در ادامه اجرای خود، به خاطره گویی پرداخت و گفت: یک روز برای نماز جماعت، پیش نماز گردان رفت برای وضو و لباس و عمامه خودش را بیرون آویزان کرد. من هم لباس را تنم کردم و به نماز ایستادم و لشکری پشت من نماز اقامه کردند. تا رسیدم به رکوع و بعد از آن که همه گردان سرهایشان پایین بود، فرار کردم و همه متوجه شدند که شوخی بود. البته شوخی کردن در جبههها یک حد و حدودی داشت و رزمندهها هم جنبه داشتند.
سپس، حسن سلطانی در استودیو خندوانه حاضر شد و ضمن تبریک به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان، درخصوص اوضاع و حال این چند روز خود گفت: حال عمومی الحمد لله خوب است، اما حال خصوصی ام چند روزی خوب نیست. در این روزها یک دوست، معلم و هادی، استاد قاسم افشار را از دست دادیم و پس از آن در اولین جمعه ماه رمضان در تشییع یک معلم اخلاق و روحانی جلیل القدر حجت الاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی عزیز شرکت کردیم که این بسیار ناراحت کننده است.
این مجری رادیو و تلویزیون با بیان یکلطیفه و یادی از قاسم افشار اظهار کرد: احوال افشار آن طور که در فضای مجازی منتشر میشود و میگویند منزوی و گوشه گیر بود، نبود.
وی با اشاره به روایتی از امیرالمونین (ع) مبنی بر شناخت حق و حقانیت گفت: یک روز یک نفر پیش امام علی (ع) آمد و از حق و حقانیت پرسید. امام چهار انگشت خودش را بین چشمان و گوش قرار دادند و گفتند آنچه می بینید حق است و آنچه میشنوید باطل. افشار اصلا گوشهگیر و منزوی نبود. او فقط یک غصه در دلش بود و به همین دلیل بعد از اینکه از تلویزیون خداحافظی کرد، یک موسسه خیریه تاسیس کرد و کارش رسیدگی به یتیمان و مستضعفان شد.
سلطانی با اشاره به نخستین روزهای حضور خود در استودیوی خبر و اجرایش گفت: اولین بار در سال ۵۸ به استودیو خبر رفتم و تا مدتها فقط حق داشتم نگاه کنم و یاد بگیرم. بعدش هم فقط اعلام مکان کنم و بگویم "اینجا همدان؛ صدای جمهوری اسلامی ایران". همین یکجمله را با ترس و لرز خواندم و بعدش که تمام شد، آرام شدم. چند روز بعد اطلاعیه ای را به دستم دادند و گفتند باید بخوانی. من هم که خیلی نگران بودم گفتم «نمیشه فردا این رو بخونم». به من خندیدند و گفتند اطلاعیه برای امروز است. خلاصه قرار شد بعد از اذان آن اطلاعیه را بخوانم. آن روز خدا خدا می کردم که این اذان طولانی تر از همیشه باشد؛ آنقدر که نگران بودم. هنوز هم هربار آن اذان را می شنوم، برای همسرم این خاطره را تعریف می کنم.
وی افزود: اما صدای خودم را اولین بار از رادیو در سال ۱۳۵۷ شنیدم. درست زمانی که امام به ایران و قم آمدند. در مسیر دانش آموزان زیاد بودند و گروه گروه سرود میخواندند. در آن روز، یکباره آقایی جلو آمد و متنی را داد تا آن را برای امام خمینی بخوانند. هیچ کس حاضر به این کار نشد. از میان آن جمع، من برای خواندن آن متن داوطلب شدم. کاغذ را گرفتم و نزد حضرت امام رفتیم و متن را خواندم؛ و همانجا بود که ایشان آن جمله معروف "امید من به دانش آموزان است" را گفتند. فردای آن روز صدای خودم را برای اولین بار از رادیو شنیدم. آنقدر برایم جذاب بود که از مغازه ای به مغازه دیگر میرفتم به بهانه های مختلف، تا صدای خودم را بشنوم. مدام هم به صاحب مغازه ها با ذوق می گفتم «این منم دارم حرف میزنما». هیچ کس باورش نمی شد.
سلطانی درباره فعالیتش در دوران جنگ اشاره کرد: از همان ابتدای سالهای جنگ در پایگاه مرکزی اهواز مشغول به کار شدم و مهر سال ۶۱ به تهران آمدم. ما در جنگ اهواز روزهای تلخ و شیرینی را گذراندیم. در کار ما ابتدا که خبر را میبینیم به عنوان خبر خوب و بد نگاهش نمیکنیم؛ اما حتما اگر جایی در ایران سیل و زلزله بیاید با یک اذیتی آن را میخوانیم و اگر روز شادی باشد، با یک دنیا وجد آن خبر را میخوانیم.
وی با بیان یک خاطره گفت: در سالهای آخر عمر شریف امام، وقتی ایشان روی تخت بیمارستان بودند، حاج حسن آقا متنی را نوشته بودند و من در زمان پخش آن متن، یکی از غزلیات حافظ را هم خواندم. در کار ما یک بار فقط میشود همه چیز را تجربه کرد که ان شاء الله سر بزنگاه خود باشد.
سلطانی در پایان این برنامه با یادی از شهدای هشت سال دفاع مقدس، خبر آزاد سازی خرمشهر را بازسازی کرد و درباره خصوصیات و سبک زندگی حجت الاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی گفت.