سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ ؛«وطنم بیش از آنکه در جغرافیا تجلی کند، در فرهنگ و زبان و تاریخش تجلی دارد. مرزهای این جغرافیای متغیر، تدریجا، از آمودریا تا نیل به هیرمند تا اروند، تنزل کرده، اما فرهنگ پرآوازهاش در گذر سالها، مرزهای اقالیم را درنوردیده است.»
به گزارش ایسنا، عبدالجبار کاکایی طی یادداشتی در شماره امروز شرق با این مقدمه ادامه داد: «پهلوان میانداری که فلسفه یونان و عرفان هند و ایمان قوم سامی را در هم آمیخت و در ترانههای زرتشت ریخت و ملتی که قرآن و شمشیر را از اعراب گرفت و به آرایه تفسیر و تاویل و منطق و عرفان و فلسفه از ترکان آسیای میانه و سیهچردگان بنگال و شبهقاره تا شمال آفریقا را در تصرف معنویت خود درآورد، هراسی از جنگ و جنگاوران ندارد.
جنگ هشتساله هم حلقهای از بیداد تاریخی بر پارسایان پارسیگوی بود که به مدد نسلی دردمند و بیدار، به منظومهای حماسی آراسته شد و نقطه روشنی دیگر در زمان گذرنده ...
مرزهای زبان و فرهنگ، شکننده نیست! اما مرزهای جغرافیا در طول تاریخ تدریجا عقب نشسته است و تا به این غایت رسیده که امروز ایرانش میخوانیم و میدانیم. به همین دلیل در هر آشوب و غوغایی، مرزبانان ایرانشهر به رویارویی برخاستهاند و خاک، خاطرات نهفته فراوانی از این شهامتها به یاد دارد. از پیشانیبند سرخ قزلباشان جنگ چالدران تا پیشانیبند سبز سربازان غرب و جنوب ایران، صحنه شورآفرین این میدانداریهاست. نامها در این میان گمند که سرباز ایران رساترین و پرافتخارترین نام تاریخ ماست.
با این حال اگر جلالالدین خوارزمشاهی و عباسمیرزایی در نقطه طلایی مقاومت ملی و مردمی درخشیدند، این هشتسال عباسمیرزاها و جلالالدینهای بسیاری داشت که جنگ دهشتناک امروز بسیار پرغوغاتر از جنگهای دیروز است ... به قول آن پیرمرد تویسرکانی:
نشستی تو بسیار بر ترگ زین
گذر کردهای هرگز از روی مین؟
«جهانآرا» از زمره شیرآهنکوهمردان جنگ هشتساله بود که زهر تلخ اشغال را چشید اما شربت شیرین آزادسازی را ناچشیده رفت. محمد نبود تا ببیند ... که سربازها کلمه شدند و کلمهها در متنی حماسی قرار گرفتند و آهنگ موزون زمان گذرنده، فتحنامهای ساخت بیمانند ...
محمد نبود تا ببیند ... دستهای قطع شده و پاهای بریده، جوانه زدند و تفنگهای فاتح به میلههای مرزی رسیدند و از آن نیز گذشتند.
محمد نبود تا ببنید ... زخمهای او اما متاع بازار برخی خردهفروشان و کاسبان شد و مقیاس درصد شرط فداکاری و ایثار ماند در جنگی که هر سال رونمایی شد در سالنهای مکرر ...
محمد نبود تا ببیند ... صدای سرفهها و عصاها تنها روایتگران واقعی جنگ بودند در این سالها ...
محمد نبود تا ببیند... .
اما، من قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت ...»