به گزارش رجانیوز، حجت الاسلام محمدعلی گرامیقمی خاطره را این طور روایت می کند:« در سال های ۴۵ یا ۴۶ یک روز آقای بهجت به بنده گفتند که معلوم نیست که کارت [مبارزه علیه رژیم پهلوی] در نهایت به نفع باشد. بعد مقدمه صحیفه سجادیه را خواند که میگفت؛ هر کس قبل از ظهور حضرت حجت(عج) قیام کند؛ چه برای ابطال باطل و چه برای اقامه حق، بلایا اطرافش را میگیرند و قیام او باعث ناراحتی بیشتر ما و شیعیان ما میشود. من به آقای بهجت گفتم که منظور جهاد است؛ زیرا دفاع بر همه واجب است اما ایشان گفتند که دفاع هم منظور است و بین ما بگومگو درگرفت.این موضوع گذشت تا اینکه روز وفات آقای خویی، آقای بهجت را دیدم و گفتم که یادم میآید که بر سر مقدمه صحیفه دعوا کردم، ایشان هم گفتند که دعوا را به یاد ندارم اما حرفم همان است؛ یعنی گاهی شخص برای خدا هم قیام میکند اما متوجه نیست که چه عواقب و عوارضی دارد.
او در توضیح بیشتر، به سکوت مرحوم حاج شیخ [عبدالکریم حائرییزدی، موسس حوزه علمیه قم] در برابر رضاخان اشاره کرد و گفت: در آن زمان حاج شیخ وقتی در برابر رضاخان سکوت میکرد و تحرکی نشان نمیداد، نه فقط عوام، بلکه علما هم نسبت به ایشان خرده میگرفتند؛ چراکه یک روز آقای محمد روحانی برای من نقل کرد که ایشان روزی با پدرش به جلسهای که در منزل حاج شیخ بود، میرود. از قضا تمام آقایان هم در آنجا بودند و به ایشان فشار میآوردند که باید سکوت خود را بشکنید اما ایشان میگفت که من همه مطالب شما را میدانم اما اگر اقدام کنم، خطراتی که شما میگویید، زودتر میرسد. بعد از مشاجره فراوان، حاج شیخ در آخر عصبانی شد و گفت که خدا من را مرگ بدهد؛ از دست شما راحت شوم...»(منبع: جهاد در فقه معاصر شیعه، دفتر اول؛ سروشمحلاتی، محمد؛ تهران؛ انتشارات میراث قلم؛ چاپ اول؛ سال ۱۳۹۶؛ ص۱۷۲)
اما «ارتباط وثیق با راس نهضت یعنی امام و دیدارهای مکرر در زمان رژیم طاغوت»،«کمک به شاگردان مبارز خود»،«اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه»،«وجوب تشکیل حکومت با محوریت مجتهد صالح الحکومه و نافذ الحکم»،«رویکرد نظری و عملی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با حضرت امام و آیت الله خامنه ای» براهین قاطع در رد این خاطرات بدون سند است.
محمدتقی بهجت فومنی در 14 سالگی راهی عراق شد و ساکن کربلا گردید و در 18 سالگی به حوزه علمیه نجف پیوست و از محضر آیت الله خویی، آیت الله میلانی، سپس ابوالحسن اصفهانی، آقا ضیا عراقی و..بهره ها برد و سپس به محضر محمدحسین غروی اصفهانی (مشهور به کمپانی) و سید علی قاضی رسید.دو شخصیت اخیر، بر سلوک فردی و مبانی علمی بهجت تاثیر بسیار گذاشتند. در حقیقت،برکات علمی و عرفانی این دو شخصیت بزرگ در وجود آیت الله بهجت به کمال رسید.بنابراین بهجت، محصول دو مکتب اصولی و عرفانی حوزه علمیه نجف در سال های پایانی مشروطیت است که تعقل، عرفان و توجه به امور سیاسی از خصایص بارز آن به حساب می آیند. بهجت همانند سید کاظم یزدی، نظری مخالف با مشروطه داشت و همواره بی علاقگی خود به دیدگاه استادش، یعنی میرزای نائینی در حمایت از مشروطه را نشان می داد، اما هیچ گاه سیاست در کانون تاملات او قرار نگرفت و او نیز مانند بسیاری از نظریه پردازان سنتی که عمدتا متاثر از لطمات وارده بر روحانیت در سال های پس از مشروطه به سیاست بدبین بودند، در کرانه به سیاست می نگریست و هرگز خود را به گفت و گوهای روحانیون سیاسی متصل نکرد. با این همه، او نظام مشروطه را مصداق حکومت اسلامی نمی دانست و بر خلاف میرزای نائینی، آن را دفع فاسد به افسد(مشروطه) می انگاشت. شاید به همین دلیل بود که در نجف، در محفل کوچک درسی خود، به تفضیل از ولایت سیاسی فقیهان سخن گفت(بهجت عارفان در حدیث دیگران،ص107-108) و بعدها آن را تنها حکومتی دانست که می توانست متصف به وصف اسلامی در عصر غیبت شود(همان، ص167-168)
وی بعد از شانزده به قم برگشت. عده ای این تلقی را به وجود آوردند که بهجت در قم صرفا به عبادت و نماز می پرداخت. در حالی که این تصور اشتباه است. آیت الله مصباح یزدی که پانزده سال شاگردی وی را کرده در این خصوص می نویسد:«کسی که از نزدیک، بهجت را نشناسد خیال می کند هم و غم او عبادت، نماز و درس است و اساسا توجهی به امور سیاسی و اجتماعی ندارد. اما به نظر می رسد که وی به بسیاری از امور اجتماعی و سیاسی، التفات دارد. ولی بیش از آن که خود را درگیر چنین اموری بنماید، شاگردانش را سفارش می دهد که به این گونه مسائل اهمیت دهند. استدلال او بر چنین سفارشی نیز آن است که اگر کسانی که به مسائل معنوی و علمی تقید دارند به امور سیاسی نپردازند، روزگاری فرا می رسد سیاست و اجتماع به دست نااهلان می افتد و جامعه از مسیر خودش منحرف می گردد.» (بهجت عارفان، ص53)البته مراد او از پرداختن به چنین اموری نه تصدی گری سیاسی، بلکه فعالیت های فرهنگی است که منافانی با شئون طلبگی ندارد.(بهجت عارفان،ص53، به نقل از آیت الله مصباح یزدی)
بهجت همواره بر انقلاب و بر روحانیونی که به نهضت پیوسته اند تاثیر زیادی نهاده است. به گونه ای که برخی او را در کنار امام خمینی و علامه طباطبایی، سه رکن انقلاب در بعد تربیت روحانیونی انقلابی می دانند(فریادگر توحید، ص108) آیت الله محمد هادی فقهی می گوید: زمانی که امام خمینی را تبعید کردند ایشان در درس گفتند کسانی نیستند بروند این سران را بکشند(بهجت عارفان، ص124)
حجت الاسلام علی بهجت فرزند آیت الله بهجت، می گوید: «قبل از 15 خرداد سال 42 در طول یک سال، شاید حدود 13 بار حضرت امام و آیت الله بهجت با هم دیدار داشتند. یادم هست آیت الله بهجت خیلی انقلابی موضع می گرفت و با امام همراهی می کرد. همان روزهای اول به حضرت امام گفته بود آقا، شاه باید برود، حتی فرموده بود، اینهایی که اطراف شاه هستند، دنبال دنیا هستند یکی از اینها را بخواهید تا دنیایش را تامین کنیم و شاه را نابود کند.در جلسه دیگری به امام فرموده بودند؛ شما باید 40 نفر را تربیت کنید تا همین که شاه نابود شد، امور را دست اینها بدهید، بعد امام فرموده بودند؛ من چهار نفر هم ندارم.
البته این اظهار نظر امام در شرایطی بود که برخی در آن روزها فکر می کردند شاه را نمی شود دست زد، لذا به امام می گفتند؛ شاه بماند اما او را مدیریت کنیم و بقیه را باید اصلاح کنیم! در حالی که آیت الله بهجت از همان زمان همراه امام بود و می فرمود؛ شاه باید برود و این نشان از درک بالا و تیزبینی انقلابی آیت الله بهجت داشت.»
حجت الاسلام دکتر مرتضی آقاتهرانی نقل می کنند:« روزهای اول ورود امام(ره) به قم، یکی از دوستان خدمت آیت الله بهجت رسید و آقا فرموده بود می خواهم آقای خمینی را ببینم. بعد فرمودند: به هیچ کس دیگر هم نگو، فقط به خود امام بگو. او می گوید خانه امام آمدم و گفتم با آقا کار دارم و یک پیامی هم از یکی از آقایان مراجع دارم. پاسدارها گفتند نمی شود، اصرار کردم تا بالاخره خود حاج احمد آقا آمد گفتم یک پیامی از آیت الله بهجت دارم که باید فقط به خود امام بگویم. رفتم خدمت امام فرمودند، بفرمایید. گفتم از طرف آیت الله بهجت پیامی آورده ام. امام تا اسم آقای بهجت را شنیدند، احترام کردند. بعد فرمودند بفرمایید ایشان ساعت چهار بیایند. آقای بهجت به محل اقامت امام آمدند، بعدها که امام برای پاسخ به این دیدار به منزل آقای بهجت آمدند، وقتی بر آقای بهجت وارد شدند، نگذاشتند کسی در اتاق بماند حتی به سید احمد آقا هم گفتند بیرون برود، چفت در را هم بسته بودند و حدود دو ساعت با هم جلسه خصوصی داشتند.»
چطور میتوان خاطره حجت الاسلام گرامی را پذیرفت؟! از سویی آیت الله بهجت قیام امام را عامل بلایا بر اهل بیت و شیعیان آنان بداند و از طرفی دیگر با رأس آن قیام ارتباط وثیق داشته و در اوج نهضت پیام های مکرر به امام در راستای پیشرفت نهضت بفرستد؟آیت الله مصباح یزدی به نقل از پایگاه اطلاع رسانی خود بارها حامل انتقال پیام های مهم مبارزاتی به امام خمینی (ره) از طرف آیت الله بهجت بوده اند.
*آیا آیت الله بهجت همچون انجمن منحرفه حجتیه «قیام قبل از ظهور را باطل» می دانستند؟
آیت الله بهجت برخلاف طرفداران تعطیلی حکومت در سال های پیش از ظهور حضرت حجت(عج) از یک سو و نیز برخلاف مرحوم آیت الله بروجردی که به گفته او معتقد بود "اگر رژیم پهلوی را سرنگون کنیم نمی توانیم به جای او کشور را اداره کنیم" از طرف دیگر معتقد است " "ایجاد حکومت اسلامی" واجب است "و توان ادارة کشور را نیز داریم"؛ گرچه مراد او از توانستن، چیزی فراتر از علاقة عملی او به امر حکومت داری است، اما برآیند نظرات او برای جامعة مؤمنان آن است که "اگر بتوانیم این کار را بکنیم واجب است و باید جلوی آنهایی که مانع این کار هستند را گرفت و آنها را دفع کرد". (محمدحسین رخشاد، در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج 2، ص 163)
البته تأکید او بر اقامه حکومت اسلامی در عصر غیبت، منوط بر اجرای کامل دستورات الهی و دوری جستن از مصلحت اندیشی هایی است که احیاناً منجر به تعطیلی احکام گردد. اشارات او به نفی برخورد مصلحت اندیشانه با تکالیف شرعی در امر حکومت داری، گذشته از نقد تاریخی که بر استدلال شیخین ـ مبنی بر این که تعیین جانشین پیامبر(ص) هم برخلاف مصلحت امّت اسلامی است ـ روا می دارد ایرادی نیز بر مصلحت اندیشی های مشروطه خواهان و تائیدی بر اصرار مشروعه طلبان بر لزوم کامل مطابقت قوانین موضوعه بر شریعت محمدی است. (در محضر آیت الله العظمی بهجت، پیشین، ص 163 و 164) به همین دلیل مشروطه نمی توانست همانند خلافت اسلامی، متصف به وصف "اسلامی" شود و آمال متدینین در باب حکومت اسلامی را برآورده سازد.
آیت الله بهجت برخلاف کسانی که معتقد به تعویق افتادن وظایف اجتماعی و سیاسی معصوم(ع) تا ظهور امام زمان(عج) هستند معتقد به جریان زندگی سیاسی شیعیان در عصر غیبت است. از این رو، بر فرد یا گروهی از مؤمنان واجب است که به اقامه چنین وظایفی قیام کنند. استدلال او بر چنین مدعایی، بر این فرض استوار است که "به دلیل عقلی و نقلی باید دین مبین اسلام تا قیامت باقی باشد و هر کس دین دیگری غیر از اسلام را بجوید، هرگز از او پذیرفته نمی گردد
اما استدلالی که بر جریان زندگی سیاسی در عصر غیبت اقامه می کند دو گونه است: نخست آن که او زمان غیبت کبری را با برهان سبر و تقسیم، واجد سه صورت احتمالی، فرض می کند و صورت سوم را به اثبات می رساند.
- صورت اول: کتاب خدا و احکام و قوانین دین تعطیل شود.
- صورت دوم: خود به خود بماند؛ یعنی خودش وسیله بقای خود باشد.
- صورت سوم: نیاز به سرپرست و حاکم و مُبَینْ دارد که همان ولّی امر و مجتهد جامع الشرایط است. ( پرسشهای شما و پاسخ های آیت الله العظمی بهجت، ص 72)
فرض اول، عقلاً و نقلاً باطل است؛ زیرا دین مبین اسلام، آیین خاتم است و تا ختم نسل بشر باید راهنما و آیین امت باشد. فرض دوم نیز باطل است؛ زیرا قانون خود به خود اجرا نمی شود و نیاز به شخص یا اشخاصی دارد تا آن را حفظ کند و به اجرا در آورد. به ناچار باید به فرض سوم قایل باشیم و بگوئیم جامعة مسلمین را باید ولی امر با همه شئونات و ابعاد آن اداره کند. از سوی دیگر نیز روشن است که جامعه نیاز به تشکیلات فراوان از جمله ارتش، آموزش و پرورش، دادگستری و... دارد و لذا دست ولی فقیه در همة شئونات مادی و معنوی، مبین و شارح و راهنما و حلّال مشکلات است. در نتیجه ولی فقیه باید تمام شئونات امام معصوم(ع) به استثنای امامت و آنچه مخصوص امام معصوم(ع) است را داشته باشد تا بتواند اسلام را در جامعه پیاده کند و گرنه در صورت عدم تشکیلات حکومتی دشمنان اسلام نخواهند گذاشت که حکومت و آئین اسلامی پیاده شود(همان، ص 73 و نیز بهجت عارفان در حدیث دیگران، رضا باقی زاده، دفتر نخست، ص 168 ـ 166) و دوم آن که، "با برهان خلف" می توان گفت: «هیچ جامعه و کشوری با هرج و مرج پایدار نمی ماند و باید قانون و حاکم و حکومتی در آن حکم فرما باشد و اگر حکومت طاغوت حاکم باشد؛ دین مبین اسلام باقی نمی ماند و این خلاف فرض است؛ چون گفتیم به دلیل عقلی و نقلی باید دین مبین اسلام تا قیامت باقی بماند.»(همان)
به این ترتیب، آیت الله بهجت با برهانی که بیان می کند نظراً عصر غیبت را به عصر رسالت و امامت پیوند می دهد و فقیه را جز در شأن امامت، واجد تمام شئونات معصوم می داند تا با تشکیل دولتی اسلامی و طبعاً اقامه دین، دو سوی عصر غیبت را به هم متصل سازد. از نظر او فقیه، شارح بر سنت و نیز اقامه کننده آن است. گرچه او خود می داند که "مجتهد صالح الحکومه و نافذ الحکم" در روزگار کنونی ما نسبت به گذشته کم اند (در محضر آیت الله بهجت ، ج1، ص 204) و مراکز علمی ما "کمتر فقیه و مجتهد " تولید می کنند، اما همواره از برپایی حکومت اسلامی توسط فقیه جامع الشرایط حمایت می کند. شرایط چنین فقیهی همان شرایط عامه ای است که همگان گفته اند؛ با این تأکید که او فردی را از میان فقیهان صالح الحکومه می داند که خود حاکم بر "شهوت و غضب" خویش است و جالب اینکه او در دورة حیات امام خمینی(ره) ایشان را مصداق چنین فقیهی می دانست". (همان، ج2، ص 242)
از ظاهر عبارات آیت الله بهجت بر می آید که او مشروعیت ولایت فقیه را انتصابی می انگارد و اساساً وارد گفت وگوهای معمول روحانیون در باب ماهیت مردمی و یا الهی حکومت اسلامی نمی شود؛ و تنها از رویه های دموکراتیک در جمهوری اسلامی به عنوان قضیه خارجیه، حمایت و شرکت مردم در انتخابات را نه امری واجب، بلکه اختیاری می داند که به خود آنها وانهاده شده است. (پرسش های شما و پاسخ های آیت الله العظمی بهجت ، ص 74) با این همه، آیت الله بهجت با ردّ این سخن که "الحکم لمن غلب" و نیز بیان این جمله که "الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم" (بحار الانوار، ج72، ص331) به طور ضمنی می پذیرد که دولت پیشنهادی اش نه به زور می تواند به قدرت رسد و نه هنگام به قدرت رسیدن، ظلم و استبداد پیشه کند. به این ترتیب، برخلاف تصور عامه از آیت الله بهجت که او را نظریه پرداز سنتی می انگارند که نگاهی سلبی به زندگی سیاسی در عصر غیب دارد، وی نگاهی ایجابی به حکومت اسلامی داشته و خواهان اقامة تمام قوانین اسلام در عصر غیبت است.
با اینکه سخن بسیار است اما ختم این مقال را با سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی به پایان میبرم:
«سير تكاملي انسان يك سير خطي نيست كه درجه بندي مشخص داشته باشد و مثلا كسي كه به درجه بالايي برسد، قطعا واجد همه درجات پايينتر باشد و بر اساس آن بتوان بزرگان را رده بندي كرد و يكي را در صدر قرار داد و بقيه را به ترتيب سلوكشان بعد از او قرار داد، بلكه جهات روحي انسان، بسيار متنوع است." تجليات الهي براي اولياي خدا متنوع است " ؛ممكن است كساني در جهاتي ترقي داشته باشند و افرادي در جهاتي ديگر.
بنده بزرگاني را زيارت كردم كه هركدام ويژگيهاي خاصي داشتند كه عين آن ويژگي را نميتوان در فرد ديگر پيدا كرد. به عنوان نمونه آيتالله بهجت و آيتالله بهاء الديني هر دو از بزرگان بودند، اما گاهي كه هر دو براي شركت در مراسمي مانند ختم صلوات دعوت ميشدند، در همين مدت كوتاه نيز ميشد تفاوتها و اختلاف روشها را در اين دو بزرگوار مشاهده كرد، اما اين بدان معني نيست كه حتما يكي كاملتر از ديگري است.حتي گاهي چند نفر كه تحت نظر يك استاد تربيت شده اند، در مشي و روش و منش باهم متفاوت هستند، آيتالله بهجت، علامه طباطبائي و حاج شيخ عباس قوچاني هر سه از شاگردان آيتالله قاضي بودند، اما رفتارهاي آنان با يكديگر متفاوت بود، مثلا علامه طباطبائي درس فلسفه و تفسير داشتند و حاج شيخ عباس قوچاني در همان نجف كه تدريس فلسفه امري نامطلوب بود، در منزل خود به تدريس اسفارمي پرداختند، اما آيتالله بهجت حتي يك درس در علوم عقلي نيز نگفتند و حتي در بحث هايشان عدم استفاده از الفاظ فلسفي نمود داشت.
حتي اين بزرگان در روشهاي تربيت شاگرد و توصيه به افراد نيز با يكديگر تفاوت داشتند، مثلا علامه طباطبائي يك سري برنامههاي مترتب بر هم را توصيه ميكردند كه فرد با عمل به برنامه اول، برنامه دوم را انجام دهد، در حالي كه چنين روشي در خصوص آيتالله بهجت وجود نداشت و از سوي ديگر حضرت امام(ره) نيز به عنوان يكي از بزرگان، مشي و روشي كاملا متفاوت از اين بزرگواران داشتند، اما اين اختلاف سليقهها به معناي تضاد نيست.
اگر در آينده با بزرگاني كه داراي اختلاف سليقه با يكديگر بودند، برخورد كرديد، نبايد گمان كنيد حتما يكي درست ميگويد و ديگري اشتباه ميكند و از همين رو حضرت امام(ره) با وجود اختلاف مشي خود با آيتالله بهجت، به ايشان علاقه بسيار زيادي داشتند و آيتالله بهجت را به كساني معرفي ميکردند كه از ايشان براي پيدا كردن معلم اخلاق راهنمايي ميخواستند.نقطه مشترك بين اين بزرگان عليرغم وجود اختلاف سليقه در روش و مشي، باور به اين مسأله است كه انسان بايد بندگي خدا كند؛ و البته بندگي خداوند در عمل ممكن است نسبت به افراد مختلف متفاوت باشد، به عنوان نمونه همانگونه كه عبادات مالي متوجه كسي كه مالي ندارد نميشود، در زمينه تكامل نيز چنين است و گاهي استعدادهاي ذاتي و شرايط به گونهاي است كه براي شخصي اقتضاي يك نوع رفتار و براي ديگري اقتضاي رفتار ديگري دارد.
اين اختلاف روش در انجام وظيفه حتي در صدر اسلام نيز وجود داشت و امري طبيعي است، مثلا بعد از رحلت حضرت رسول اكرم(ص)، رفتار حضرت زهرا(س) با اميرالمؤمنين (ع) تفاوت داشت، ايشان با خليفه اول به محاجه پرداخت، ولي حضرت علي(ع) چنين نكرد، اين بدين معني نيست كه يكي به تكليفش عمل كرده و ديگري خير، بلكه وظايف و تكاليف هرشخصي متفاوت است.علاوه بر اينكه گاهي با توجه به شرايط مختلف، تكاليف واقعي افراد و روش انجام وظيفه براي افراد، متفاوت ميشود، گاهي در وظيفه ظاهري نيز غير معصوم ممكن است اشتباه كند و اين اشتباه به معناي فاسق بودن آن فرد نيست، همانگونه كه در زمان مشروطيت مراجع در خصوص حمايت يا مخالفت با مشروطه اختلاف نظر داشتند و در يك طرف صاحب كفايه به عنوان شاخص طرفداري از مشروطه و صاحب عروه به عنوان شاخص مخالفت با مشروطه حضور داشتند، اما هر دو وظيفه خود را چنين تشخيص دادند و هيچ گروهي، گروه ديگر را فاسق نميدانستند. ( در جمع تعدادي از اساتيد و طلاب مدرسه علميه رشد، 26/2/1391)
«آیت الله بهجت در درس خارج فقه توصيه مى كردند كه از مسايل سياسى و اجتماعى به خصوص در بعد فرهنگى دور نباشيم؛ حتى گاهى پيغام هاى خاصى به حضرت امام خمينى(قدس سره) درباره همين مسايل سياسى مى دادند كه در يك مورد بنده و يكى ديگر از دوستان، واسطه رساندن اين پيام به حضرت امام(قدس سره) بوديم. حضرت امام(قدس سره) هم به ايشان عنايت خاصى داشتند. مرحوم حاج آقا مصطفى از قول امام(قدس سره) نقل مى كردند: از آن جا كه حضرت امام(قدس سره) با مرحوم آيت الله بروجردى ارتباط نزديكى داشتند، مبلغى را براى آقاى بهجت به عنوان كمك به زندگى ساده ايشان گرفته بودند ولى آقاى بهجت قبول نكرده بودند و امام(قدس سره) هم مصلحت نمى ديدند كه اين وجه را برگردانند و به سختى و اصرار بر اين كه من از مال خودم به شما مى بخشم و اجازه بدهيد كه اين را برنگردانم، پول را به عنوان هبه از مال شخصى حضرت امام(قدس سره) قبول كرده بودند.
يكى از دوستانى كه زياد خدمت حضرت امام(قدس سره) رفت و آمد مى كردند، جناب آقاى مسعودى، توليت كنونى آستانه مقدسه هستند. ايشان نقل مى كردند گاهى كه گرفتارى خاصى براى امام(قدس سره) پيش مى آمد و يا مريضى سختى داشتند، مرا خدمت آقاى بهجت مى فرستادند و چند مرتبه پيش آمد كه خدمت ايشان رفتم و ايشان دستور دادند قربانى كنند و خود من از طرف حضرت امام(قدس سره) مأمور شدم گوسفندى بخرم و طبق دستور آيت الله بهجت قربانى كنم. (دو موردى كه يادم مى آيد مريضى بود.)
مرحوم آقامصطفى خمينى از پدر بزرگوارشان مرحوم امام اعلى الله مقامه نقل مى كردند كه ايشان معتقدند جناب آقاى بهجت داراى مقامات معنوى بسيار ممتازى هستند. از جمله مطالبى كه ايشان از پدرشان در مورد آقاى بهجت نقل كردند، اين بود كه ايشان داراى موت اختيارى هستند؛ يعنى قدرت دارند كه هر وقت بخواهند، روح را از بدن جدا و به اصطلاح خلع كنند و باز مراجعت كنند. اين از مقامات بلندى است كه بزرگان در مسير سير و سلوك عرفانى به آن مى رسند. همين طور مقامات معنوى ديگرى در معارف توحيدى كه زبان بنده توانايى بحث در زمينه آنها را ندارد. اين مطالب را هم اگر نشنيده بودم لياقت آن را نداشتم كه مطرح كنم. متأسفانه به رغم اينكه سال هاى طولانى خدمت ايشان بوديم، لياقت اين را پيدا نكرديم كه عنايتى به ما بفرمايند و چيزى به ما ياد بدهند و دست ما را بگيرند و مثلاً به مقامى برسانند؛ البته از اين كه مشمول دعاهاى ايشان بوديم، خداى را شكر مى كنيم؛ كما اينكه الان هم از ادعيه ايشان بهره منديم؛ ولى شخصاً استفاده اى نبرديم. اينها مقاماتى است كه بنده و امثال بنده نمى توانيم به درستى تصور كنيم؛ ولى اولياى خدا به واقعيت آنها رسيده اند و كسانى كه ريگى در كفش نداشته باشند و از مجارى صحيح اطلاع پيدا كرده باشند، منكر اين مقامات نمى شوند.»