هر سال به بیستم فروردین که میرسیم، هرکس از زاویه دید خود به تحلیل شخصیت و چهره آوینی میپردازد و هرکس از دریچه چشم خود به او مینگرد. ما در این مطلب در پی پاسخ به سوال چه کسی بودن شهیدآوینی نیستیم و فقط میخواهیم در حد توانمان بیانکننده صداها و تفسیرهای مختلفی باشیم که در مورد سیدمرتضی آوینی وجود دارد و در نهایت هم به این مسئله خواهیم پرداخت که مشکل جریان حزباللهی با سید مرتضی آوینی بر سر چه بود و منشا سوءتفاهمهای به وجود آمده میان این جریان و شهیدآوینی به چه مسائلی برمیگشت.
شهدای ایران:روبهرو شدن با یک شخصیتی که وسعتی به وسعت اقیانوس دارد کار سختی است. من نه در جایگاهی هستم که بتوانم به اقیانوس شخصت سیدمرتضی آوینی ورود کنم و نه ورودم به پاسخ سوال کی بودن شهید آوینی راه به جایی خواهد برد. تا به امروز خیلی از همنسلیهای سیدمرتضی آوینی در مورد همنشینی خود با او نوشتند و گفتند. برخی از این خیلیها به شنیدهها و گفتههای خود در دیدارشان با سیدمرتضی اکتفا کردند و برخی دیگر از ابتدا همه چیز را در همان دیدار اول فهمیده بودند و در روایتها و یادداشتهای خود سعی کردند که به جای بیان سلوک و گفتار و منش و رفتار سیدمرتضی آوینی به نگاه اولیه خود شاخ و برگ بدهند و از مرتضی روایتی را داشته باشند که خود دوست داشتند. در بین نسلهای جدید نیز برخی با مطالعه آثار و نوشتههای دست اول شهیدآوینی یعنی آثاری که به قلم خود آوینی نوشته شدهاند سعی کردند شهیدآوینی و نگاهش را بشناسند و برخی دیگر که تعداد آنها هم کم نیست به روایتها و نقلقول و آثار دست دوم که حتی بعضا با شش هفت واسطه به دستشان رسیده اکتفا کردند. ما در این مقال در پی پاسخ به سوال چه کسی بودن شهیدآوینی نیستیم و فقط میخواهیم در حد توانمان بیانکننده صداها و تفسیرهای مختلفی باشیم که در مورد سیدمرتضی آوینی وجود دارد و در نهایت هم به این مسئله خواهیم پرداخت که مشکل جریان حزباللهی با سید مرتضی آوینی بر سر چه بود و منشا سوءتفاهمهای به وجود آمده میان این جریان و شهیدآوینی به چه مسائلی برمیگشت.
از یک راه طی شده با شما حرف میزنم
به نظرم در ابتدا بهتر است به گفته خود سیدمرتضی گوش بدهیم و ببینیم که او خود را چگونه تعریف میکند. شهید آوینی زندگینامه خودش را اینگونه روایت میکند: «من بچه شاهعبدالعظیم هستم و در خانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که در هر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز بر میخوردی. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام، موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام و کتاب «انسان تکساحتی» هربرت مارکوزه را بیآنکه آن زمان خوانده باشم طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند؛ عجب فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد! اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که من ناچار شدم رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جانشین دانایی نمیشود و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس اگر به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت. و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم اما کاری که بعدها انجام دادم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. بنده هرچه آموختم از خارج دانشگاه است و با یقین کامل میگوییم که تخصص حقیقی در سایه تعهد اسلامی به دست میآید، ولاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختم اگرچه با سینما آشنایی داشتم اشتغال اساسیم در آن زمان ادبیات بوده است اما با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه و اشعار را در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم دیگر چیزی را که حدیث نفس باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم.»
رهایی از تاریکی
سیدمرتضی آوینی 21 شهریور 1326 در شهرری متولد شده بود. مسعود بهنود درباره او میگوید: «بعضی از چهرهها هستند که در یک دوره زمانی میدرخشند و در حافظه تاریخی جامعه قرار میگیرند و بعد جامعه به آنها یک تصویری میدهد و علاقهمند است که آن تصویر را حفظ کند... او از نسل ما بود فوقالعاده حریص و کنجکاو برای شناخت جهان و به همین جهت هم به هر گوشهای سرزد؛ یک مدتی هیپی شد، یک مدتی به شدت معتاد شد، یک مدتی مذهبی شد و در زمانی که مذهبی شد این بخت را پیدا کرد که انقلاب اسلامی شد. مقارن شدن این دو با همدیگر باعث شد که کامران تبدیل شد به مرتضی آوینی.» مرتضی در نامهای که به برادرش سیدمحمد آوینی مینویسد چرایی تحولش را اینگونه شرح میدهد: «گرفتار تاريكي بوديم كه امام خميني از قلب تاريخي كه ميرفت تا فراموش شود، چون محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم فرياد برآورد كه: «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرّقوا» - همه به ريسمان خداوند چنگ بزنيد و بياويزيد و پراكنده نشويد - و ما كه هنوز دست و پا ميزديم تا به خويشتن خويش بازگرديم، از اين سخن تازه شديم و دريافتيم كه آنچه ميجستيم، يافتهايم و به يقين رسيديم... برادر! او را نديدهاي: دست خداست بر زمين؛ آن همه به صفات خداوندي آراسته است كه هنگامي كه دست محبتش را بر سر شيفتگان بالا ميآورد، سايهاش زمين و آسمان را ميپوشاند، و آن زمان كه از حكمت و عرفان سخن ميگويد، ميبيني كه او خود نفس حقيقت است. من بوي خوشش را از نزديك شنيدهام و صورتش را ديدهام كه قهر موسي را دارد و لطف عيسي را و آرامش سنگين محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم را.» جملات آخر تعابیری است که آوینی در مورد امام خمینی(ره) به کار برده است.
چگونگی شکلگیری جهت سیاسی آوینی
برای پی بردن به راه طی شده مرتضی حتما نیاز است که پردهای از چگونگی زیست او در دوران قبل از انقلاب را هم بازخوانی کنیم. چراکه بازخوانی بیقراریهای او در دوران دانشجویی در فهمیدن چرایی رسیدن او به حقیقت انقلاب خیلی موثر است. شهرزاد بهشتی از دوستان غزاله علیزاده و نزدیکان مرتضی در دوران دانشجویی، در گفتوگو با شماره فروردین و اردیبهشت 1383 ماهنامه سوره اندیشه خاطراتی را در مورد آوینی در دوران دانشجوییاش که به قبل از انقلاب برمیگردد بیان میکند. او میگوید: «آوینی قبل از انقلاب با آوینی بعد از انقلاب کاملا متفاوت است... حساسیتهای روحیش در اوج بود. انسان ملتهب آن دوران ما، سرگشتهای بود که به دنبال جهت بود و در پی انتخاب راه، حتی مسیر را زیگزاگ میرفت و مثبت و منفی را امتحان میکرد. گاهی راههای شخصی را انتخاب میکند تا به آن التهابها پاسخ بدهد و حتی در این مسیر ممکن است اشتباهات فراوانی بکند. دقیقا آوینی از همان تیپهایی بود که به شکل وحشتناکی هیجان و به همان اندازه استعداد داشت. هیجانی که میخواست جایگاه روح خود را در این سرزمین بیابد و ببیند کجاست و چه باید کرد.» «آوینی جهت سیاسیاش را بعد از انقلاب مشخص کرد و قبل از انقلاب به دنبال راهحلهای مشخصی میگشت. نسبت به حرکتهای سیاسی و اجتماعی و حتی چریکی هیچ عکسالعملی نداشت... او میخواست خودش برسد و راه را پیدا کند. پس اساسا حضور در تشکلهای سیاسی و اجتماعی و پیگیری آنها اصلا مسئله و دغدغهاش نبود.»
گذشته آوینی هیچ وقت برایمان مهم نبود
مسعود بهنود با یادآوری لحظه شهادت شهیدآوینی بیان میکند که انگار در آن لحظه یک قرار عمومی گذاشته شد که «تمام گذشته او، تمام کنجکاویهایی که کرده بود، تمام هنرهایی که داشت، زندگی شخصیای که کرده بود، زندگیای که با غزاله علیزاده گذراندند و زندگیای که در دوران دانشجویی کرده بود، همه انگار در یک قرار عمومی قرار شد فراموش شود.» ابراهیم حاتمیکیا در گفتوگویی که در اسفند سال 1395 با مجله مهرنامه داشت در پاسخ به این سوال که آیا هیچ وقت پیگیر نبود که مرتضی آوینی قبلا چه بوده و چهجور تغییر کرده میگوید: «تا این اواخر نه. این اواخر هم از این جهت مهم شد که دیدم عدهای دارند آقامرتضی را تکساختی میکنند و کنجکاو شدم که ببینم این گذشته چه بوده. ولی آن چیزهایی که میشنیدم هیچ وقت برای من مهم نبود.» نادر طالب زاده در گفتوگو با حلقهوصل ورود به این قضایا را فضولباشیبازی میداند و میگوید: «آقای آوینی سلوک معنوی جدیای داشتند. برایم جالب بود که از کجا به کجا رسیده بود، ولی مثل برخی از جوانها که الان کارهای رسانهای میکنند فضولی نمیکردم. نمیپرسیدم قبلا کجا بودید، با کی بودید، کجا میرفتید. این فضولیها را نمیکردم. ساعتها با او تنها بودم ولی نمیپرسیدم اینجا چکار میکنید؟ آن روز کجا میرفتید؟ از یکی شنیدم که اینطور اتفاقی برای شما افتاده است؟ و... فضولباشیبازی و پروبازیباشی اینگونه در نمیآوردم. خودم را طلبه این رشته میدانستم که در مقابل علامه آن نشستم و دارم یاد میگیرم و میگفتم نباید به خودم جرات بدم و سوال کنم که او کجا بوده است؟»
اختلاف حزباللهیها با مرتضی برسر چه بود
هر چه بود همه تصمیم گرفتند که دیگر در مورد کامران نپرستند و سیدمرتضی آوینی برایشان موضوعیت داشته باشد. اما باز ماجرا تمام نشد. سیدمرتضی، دیگر برای جریان جبهه فرهنگی انقلاب بود ولی در جبهه فرهنگی انقلاب هم سلوک، رفتار و یادداشتهای سیدمرتضی را خیلیها تحمل نمیکردند یا بهتر است بگوییم یادداشتها و برخی از موضعگیریهایش با مخالفتهایی مواجه میشد. ابراهیم حاتمیکیا میگوید: «خود من با او سر کتاب «هیچکاک» مشکل داشتم و اصلا در کتم نمیرفت که این کار مفید است. مراودتهای آقا مرتضی با آقای افخمی و آقای فراستی داشت او را به زندگیای نزدیک میکرد که من خیلی دوست نداشتم. من با واکنش او به «عروس» موافق نبودم و معتقد بودم که فیلم، نظربازی است. در مورد کتاب هیچکاک هم میگفتم کاری نکنید که اگر اسم هیچکاک آمد، همه فکر کنند که باید صلوات بفرستند.» جریان جبهه فرهنگی انقلاب سه مسئله اصلی با سیدمرتضی آوینی داشت؛ مسئله اول «مخاطب» بود. شهید آوینی این سوال را مطرح میکرد که نسبت سينمای انقلابی ما با مخاطب باید چه باشد؟ آيا قرار است سینما خواصپسند باشد و فقط يک عده خاصي را جذب کند؟ شهید آوینی در آثارش به وضوح بيان ميکند که سينما فقط در صورتي به درد ما ميخورد که مخاطب عام داشته باشد و مردم بيايند و فيلمها را ببينند. و مسئله دوم مسئله و دعوای همیشگی میان فرم و محتوا که جریان حزب اللهی انقلاب اولویت را به محتوا میداد و سیدمرتضی معتقد بود که محتوا از پس فرم میآید نه پیش از آن (به نقل از مسعود فراستی در ماهنامه فرم و نقد). و دعوای سوم بر سر ابزار بودن با نبودن سینما یا ظرف مظروف بودن یا نبودن سینما بود. جریان قالب جبهه فرهنگی انقلاب ميگفتند که سينما وسيله و ابزاري است در خدمت منويات انقلاب و دين و اصطلاحاتي مانند ابزار بودن و وسيله بودن به کار ميبردند و ميگفتند که ما بايد آن را در راستاي اهدافمان رام کنيم، درحالی که به گفته حسین معززینیا «سر اين موضوع يک موضع 180 درجه مخالف ميگيرد و ميگويد که سينما به هيچ وجه ابزار نيست و اگر درباره آن به عنوان ابزار فکر کنيد، به هيچ جايي نميرسيد.»
سعید قاسمی: هیچ ادعایی نسبت به آوینیشناسی ندارم
حسین معززینیا در گفتوگو با حلقهوصل ضمن گلایه از کسانی که در مورد آقای آوینی مقاله، یادداشت یا خاطره میگویند گفت: اين عزيزان، مدتي همنشيني با شهيد آويني يا گپوگفت کوتاه با ايشان را کافي ميدانند که خودشان را شارح نظرات شهيد آويني بدانند. او تاکید میکند: معني حرف من اين نيست که اين کار را احيانا از روي بدخواهي يا مثلا سوءنيتي انجام ميدهند و خودشان هم معترف هستند که ما داريم قرائت خودمان را ميگوييم، نه. آنها فکر ميکنند که نظرات آقاي آويني واقعا اينگونه است. معززینیا مشخصا از سعید قاسمی نام میبرد و بیان میکند اگر در یک نشستی حاضر میشویم که در مورد نگاه سینمایی آقای آوینی میپرسند وقتی اطلاعات کافی نداریم نباید ورود کنیم و بهتر است که بگوییم من در لحظه شهادت در کنار ایشان بودم و نسبت به نگاه سینمایی ایشان شناختی ندارم. سعید قاسمی خواه یا ناخواه به عنوان نماد افرادی که نظرات شهید آوینی را به خودش میچسباند و میخواهد از این طریق اعتبار کسب کند. قاسمی در پاسخ به این انتقادها میگوید: «همين اول بگويم كه خیلی سئوال شده است که این سعید قاسمی کیست که خودش را به آوینی میچسباند؟ اصلاً چقدر با آوینی بوده است؟ همین جا اعتراف میکنم که سر جمع بیشتر از دو هفته با آوینی نبودهام و هیچ ادعایی نسبت به آوینیشناسی ندارم. این را اول قصه بنویسید. این هم که خودم را به آوینی میچسبانم به خاطر این است که دوست دارم بچسبانم. به آوینی نچسبانم به چه کسی بچسبانم؟ ولو یک ساعت درک کرده باشم، ولو دو جمله درک کرده باشم، اگر اسمش را میگذارید دودرهبازی باشد دودرهبازی است. اگر کسب آبرو کردن است، ما که غیر از این چیزی نداریم. از شهدا کسب آبرو نکنیم، از چه کسی بکنیم؟ من خودم را به اینها میچسبانم و از اینها کسب آبرو میکنم. شما ناراحتید؟ دو روز و دو ساعت با آوینی بودی هی میروی این طرف و آن طرف صحبت میکنی؟ بله، هنرم این است. شما با هر کدام از خوبها بودهاید بروید این طرف و آن طرف بگویید. من بروم از بدیهایم و از جاهایی که باطل بوده است بگویم؟ چرا ناراحت میشوید؟»
کوثرآوینی: آوینی خوب، آوینی مرده است
در این میان تندترین واکنش در مورد روایت رسمی یا به اصطلاح حکومتی از شهید آوینی را کوثر آوینی، دختر دوم شهیدآوینی داشته است. او در یادداشتی با عنوان «آوینی خوب، آوینی مرده است» مینویسد: «مرتضی آوینی در دوران حیات، دامن خود را به این بزدلی آلوده نکرد، اما پس از مرگش، و در گذر ایام، جمعی از بزدلان آن روزها به ستایشش مشغول شدهاند. آنها که در سالهای حیات مرتضی آوینی از راهی که او برگزیده بود میهراسیدند، و با انواع تهمتها و بدگوییها سعی در حذف او داشتند، پس از مرگش هم از روبهرو شدن با آثار و تفکرات او وحشت دارند؛ میترسند که در اثر مجاورت با تفکر او، ویران شوند. آنها که جرأت مردانه زندگی کردن را ندارند، تفکر آوینی را تا حد خود پایین آوردهاند و تصورات خودشان را به نام او مینویسند و بسط میدهند. وجوهی از زندگی و تفکرات او را که به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا کردهاند و یک «شهید آوینی» مطلوب و شبیه به خودشان ساختهاند تا بتوانند با خیال آسوده به زندگیشان ادامه دهند، چرا که به حکم غریزه فهمیدهاند در جستوجوی حقیقت بودن، مانع از خواب خوش و زندگی آسان است. بزدلانه روبهرو شدن با مردی که خانه خود را در دامنه آتشفشان بنا کرده بود، اگرچه اتفاقی است از جنس این روزگار، عملی است بس ناجوانمردانه و حقیر. پانزده سال زمانی کوتاه برای از یاد نبردن، و زمانی کافی برای فراموش کردن است.» کوثر آوینی بعدها در گفتوگو با ایسنا هم گفته بود: « تکهتکه کردن شخصیت پدرم اصلیترین مشکلی است که در این سالها اتفاق افتاده و تاثیراتش آنقدر گسترش یافته که به نظرم الان دیگر راه برگشتی وجود ندارد. حالا یک تصور رسمی از او شکل گرفته و جوانهایی که در این سالهای اخیر به سنی رسیدهاند که بتوانند با شخصیت او و نوشتههایش آشنا شوند، مشغول همین تصویر رسمی شدهاند.»
کیومرث پوراحمد: عارفی وارسته و نجیب بود
«کیومرث پوراحمد در اواخر سال ۱۳۷۲ یعنی همان سالی که سید مرتضی آوینی در اولین روزهایش به شهادت رسید، فیلم خوب و قدرندیدهای ساخت به نام «مرتضی و ما». در این فیلم با نزدیک به چهل نفر از اهل نظر گفتوگو شده و افرادی از طیفهای مختلف درباره شخصیت و افکار و آثار آوینی نکاتی را بیان میکنند. همه در این فیلم حاضرند، از شمس آلاحمد و دکتر رضا داوری و مهدی چمران و مسعود بهنود گرفته تا فریدون جیرانی و مهدی فخیمزاده و سیروس الوند و رسول صدرعاملی و علی معلم و امید روحانی و خیلیهای دیگر. در میان همه حرفهای متنوع آن فیلم، بهروز افخمی از ابتدا تا انتها بر طرح موضوعی پافشاری میکند که شاید در آن سالها بیش از حد نومیدانه و سیاه به نظر میرسید؛ او در تمام مدت گفتوگویش اصرار دارد که دوران توجه فعلی به مظلومیت آوینی به سرعت طی خواهد شد و همه اینها فراموش خواهد شد و خیلی زود روزی خواهد رسید که مخالفان و دشمنان آوینی مسلط میشوند و دوباره همان رفتارهای سابق را در پیش میگیرند» (برگرفته از مقاله حسین معززینیا با عنوان «آوینی را مصادره نکنید»). کیومرث پوراحمد، مرتضی آوینی مینویسد: «سید مرتضی آوینی آنچنان بود که مینمود و آنچنان مینمود که بود، با همه صداقت و صراحتش، با همه گرما و خلوصش و خلوص و خلوت... آخر مگر میشود در این وانفسا این همه خالص بود، این همه ناب، این همه صیقل یافته، این همه شفاف، پاک و زلال؟ آن قدر زلال که در نینی چشمهایش تا ته ته دلش را میدیدی و البته آن کرانه کوچکی از دریای دلش را که تو میفهمیدی، که معشوقه، به قد همت عاشق باشد، و من هرگز آنقدر شفاف نبودم که بتوانم همه بیکرانگی دریای دلش را ببینم، بعضی ها بزرگند و نه اینکه فقط در ذهنهای حقیر بزرگ باشند، و سید مرتضی آوینی آن کیمیای کمیابی بود که به راستی بزرگ بود، گرم و مؤمنانه حرف میزد، و چه وسیع بود و دریادل، میتوانستی سرسختانه مخالفش باشی اما ذرهای از برق نجیبانه نگاهش کم نشود، برق نجیبانه و صادقانهای که نمیتوانستی مجذوبش نشوی... در سخنانش روشنایی و روشنبینی موج میزد و چه انباشتی بود از آمال و آرزوها و در همه آرزوها، ردپای حتی کمرنگ از من خودش پیدا نبود و هرچه بود برای دیگران بود، برای مردم، برای سینما، برای هنر، برای حقیقت و زیبایی و برای عشق خدا. عارفی وارسته و نجیب بود و بینیازی و وارستگی و نجابت متاعی نیست که بر سر هر بازار بفروشند، این گوهرها به صد خون دل از کان وجود برمیآید و کان وجود او سرشار از گوهر بود، گنج بود. داغ پرپر شدن وجود نازنین او..!»
چه کسانی نخواستند آوینی معرفی شود
در ابتدای این مطلب هم عنوان کردیم که شخصیت و زندگی سیدمرتضی آوینی به یک اقیانوس شباهت دارد و شخصیت او ابعاد مختلفی دارد که هیچ کس نمیتواند به انتهای شاختش از او نقطه بگذارد و بگوید شهید آوینی این بود و ولاغیر. اما چیزی که واضح است این است که مرتضی آوینی با شهادتش شناخته شد. نادر طالب زاده در گفتوگو با حلقهوصل به این مسله میپردازد و میگوید: «آقای آوینی بعد از شهادتشان برای اولینبار شناخته شدند. تا آن موقع کسی آقای آوینی را نمیشناخت. تا آن موقع باید با آقای آوینی دهها بار مصاحبه میکردند و میپرسیدند که ایشان کیست و چه میگوید؟ در آن دوره این اتفاق نیفتاد و متاسفانه و متاسفانه ما چیز زیادی از آن دوره نداریم و خداوند هم ایشان را برد. آن موقع تلویزیون چقدر خواب بود که هیچ وقت بر روی تلاشهای ایشان متمرکز نشد تا ببیند ایشان کیست و چه میگوید و چکارها کرده است. باید ما یک آسیبشناسی بزرگی انجام بدهیم که چرا در زمان شهید آوینی این کار انجام نشد و مشخص شود که چه کسانی نخواستند که ایشان به جامعه ما معرفی شود.»
محمدسجاد آوینی: آوینی هیچ عکسی با سبیل نیچهای نداشت
ماهنامه مهرنامه در شماره 51 خود به بهانه انتشار مستند «انحصارورثه» پروندهای درباره سیدمرتضی آوینی کار کرده بود. محمدسجاد آوینی در شماره 52 این ماهنامه حاشیه و نظری بر این پرونده نوشته است که تیتر آن «آوینی هیچ عکسی با سبیل نیچهای نداشت» است. او در این یادداشت مینویسد: «برخلاف تصور رایج؛ مرتضی آوینی قبل و بعد از انقلاب یک فردند در دو دوره از حیات: مرتضی آوینی در دوره فروبستگی و خیره به مغاک/ پس از انقلاب مرتضی با شگفتی و طراوت در دوره بهارش. اگر در ابتدای راه آن چیره شدن بر اضطراب و ترس تاریکی درون در کار نبود، پایان راه نیز با این جملات رقم نمیخورد: «غایت خلقت جهان پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد، بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند»». پسر شهید آوینی خودزندگینامه معروف شهیدآوینی تحت عنوان «یک راهطی شده» که در ابتدای این مطلب بازخوانی شد را یکی از عواملی دانست که به این سادهگیری عمومی نسبت به شهید آوینی دامن میزند. او معتقد است؛ «بهزعم من عبارات این نوشته حاوی اغراقهای خودخواسته هستند، ورژنی از همان صنعت معروف به تجاهلالعارف و برای ارسال این پیام که روشنفکری جهان سومی ما فقط به ظواهر کار دارد، از نیچه فقط سیبیلش را میپسندد و...» او فضای امروز جامعه ایران را یک فضای واکنشی و دو قطبی میداند و مینویسد: «این اتمسفریست که در آن نفس میکشیم؛ ماجرای دوقطبی استقلال/ پرسپولیس تنها مربوط به حوزه فوتبال یا ورزش نمیشود بلکه بیشتر ابعاد جامعهمان را نیز در بر میگیرد؛ دو حزب، دو تیم، و حالا نیز دو نگاه ضد هم که هر کدام انگار مرتضی آوینی را از آنِ خود میداند.»
از یک راه طی شده با شما حرف میزنم
به نظرم در ابتدا بهتر است به گفته خود سیدمرتضی گوش بدهیم و ببینیم که او خود را چگونه تعریف میکند. شهید آوینی زندگینامه خودش را اینگونه روایت میکند: «من بچه شاهعبدالعظیم هستم و در خانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که در هر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز بر میخوردی. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام، موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام و کتاب «انسان تکساحتی» هربرت مارکوزه را بیآنکه آن زمان خوانده باشم طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند؛ عجب فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد! اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که من ناچار شدم رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جانشین دانایی نمیشود و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس اگر به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهد یافت. و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم اما کاری که بعدها انجام دادم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. بنده هرچه آموختم از خارج دانشگاه است و با یقین کامل میگوییم که تخصص حقیقی در سایه تعهد اسلامی به دست میآید، ولاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختم اگرچه با سینما آشنایی داشتم اشتغال اساسیم در آن زمان ادبیات بوده است اما با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه و اشعار را در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم دیگر چیزی را که حدیث نفس باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم.»
رهایی از تاریکی
سیدمرتضی آوینی 21 شهریور 1326 در شهرری متولد شده بود. مسعود بهنود درباره او میگوید: «بعضی از چهرهها هستند که در یک دوره زمانی میدرخشند و در حافظه تاریخی جامعه قرار میگیرند و بعد جامعه به آنها یک تصویری میدهد و علاقهمند است که آن تصویر را حفظ کند... او از نسل ما بود فوقالعاده حریص و کنجکاو برای شناخت جهان و به همین جهت هم به هر گوشهای سرزد؛ یک مدتی هیپی شد، یک مدتی به شدت معتاد شد، یک مدتی مذهبی شد و در زمانی که مذهبی شد این بخت را پیدا کرد که انقلاب اسلامی شد. مقارن شدن این دو با همدیگر باعث شد که کامران تبدیل شد به مرتضی آوینی.» مرتضی در نامهای که به برادرش سیدمحمد آوینی مینویسد چرایی تحولش را اینگونه شرح میدهد: «گرفتار تاريكي بوديم كه امام خميني از قلب تاريخي كه ميرفت تا فراموش شود، چون محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم فرياد برآورد كه: «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرّقوا» - همه به ريسمان خداوند چنگ بزنيد و بياويزيد و پراكنده نشويد - و ما كه هنوز دست و پا ميزديم تا به خويشتن خويش بازگرديم، از اين سخن تازه شديم و دريافتيم كه آنچه ميجستيم، يافتهايم و به يقين رسيديم... برادر! او را نديدهاي: دست خداست بر زمين؛ آن همه به صفات خداوندي آراسته است كه هنگامي كه دست محبتش را بر سر شيفتگان بالا ميآورد، سايهاش زمين و آسمان را ميپوشاند، و آن زمان كه از حكمت و عرفان سخن ميگويد، ميبيني كه او خود نفس حقيقت است. من بوي خوشش را از نزديك شنيدهام و صورتش را ديدهام كه قهر موسي را دارد و لطف عيسي را و آرامش سنگين محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم را.» جملات آخر تعابیری است که آوینی در مورد امام خمینی(ره) به کار برده است.
چگونگی شکلگیری جهت سیاسی آوینی
برای پی بردن به راه طی شده مرتضی حتما نیاز است که پردهای از چگونگی زیست او در دوران قبل از انقلاب را هم بازخوانی کنیم. چراکه بازخوانی بیقراریهای او در دوران دانشجویی در فهمیدن چرایی رسیدن او به حقیقت انقلاب خیلی موثر است. شهرزاد بهشتی از دوستان غزاله علیزاده و نزدیکان مرتضی در دوران دانشجویی، در گفتوگو با شماره فروردین و اردیبهشت 1383 ماهنامه سوره اندیشه خاطراتی را در مورد آوینی در دوران دانشجوییاش که به قبل از انقلاب برمیگردد بیان میکند. او میگوید: «آوینی قبل از انقلاب با آوینی بعد از انقلاب کاملا متفاوت است... حساسیتهای روحیش در اوج بود. انسان ملتهب آن دوران ما، سرگشتهای بود که به دنبال جهت بود و در پی انتخاب راه، حتی مسیر را زیگزاگ میرفت و مثبت و منفی را امتحان میکرد. گاهی راههای شخصی را انتخاب میکند تا به آن التهابها پاسخ بدهد و حتی در این مسیر ممکن است اشتباهات فراوانی بکند. دقیقا آوینی از همان تیپهایی بود که به شکل وحشتناکی هیجان و به همان اندازه استعداد داشت. هیجانی که میخواست جایگاه روح خود را در این سرزمین بیابد و ببیند کجاست و چه باید کرد.» «آوینی جهت سیاسیاش را بعد از انقلاب مشخص کرد و قبل از انقلاب به دنبال راهحلهای مشخصی میگشت. نسبت به حرکتهای سیاسی و اجتماعی و حتی چریکی هیچ عکسالعملی نداشت... او میخواست خودش برسد و راه را پیدا کند. پس اساسا حضور در تشکلهای سیاسی و اجتماعی و پیگیری آنها اصلا مسئله و دغدغهاش نبود.»
گذشته آوینی هیچ وقت برایمان مهم نبود
مسعود بهنود با یادآوری لحظه شهادت شهیدآوینی بیان میکند که انگار در آن لحظه یک قرار عمومی گذاشته شد که «تمام گذشته او، تمام کنجکاویهایی که کرده بود، تمام هنرهایی که داشت، زندگی شخصیای که کرده بود، زندگیای که با غزاله علیزاده گذراندند و زندگیای که در دوران دانشجویی کرده بود، همه انگار در یک قرار عمومی قرار شد فراموش شود.» ابراهیم حاتمیکیا در گفتوگویی که در اسفند سال 1395 با مجله مهرنامه داشت در پاسخ به این سوال که آیا هیچ وقت پیگیر نبود که مرتضی آوینی قبلا چه بوده و چهجور تغییر کرده میگوید: «تا این اواخر نه. این اواخر هم از این جهت مهم شد که دیدم عدهای دارند آقامرتضی را تکساختی میکنند و کنجکاو شدم که ببینم این گذشته چه بوده. ولی آن چیزهایی که میشنیدم هیچ وقت برای من مهم نبود.» نادر طالب زاده در گفتوگو با حلقهوصل ورود به این قضایا را فضولباشیبازی میداند و میگوید: «آقای آوینی سلوک معنوی جدیای داشتند. برایم جالب بود که از کجا به کجا رسیده بود، ولی مثل برخی از جوانها که الان کارهای رسانهای میکنند فضولی نمیکردم. نمیپرسیدم قبلا کجا بودید، با کی بودید، کجا میرفتید. این فضولیها را نمیکردم. ساعتها با او تنها بودم ولی نمیپرسیدم اینجا چکار میکنید؟ آن روز کجا میرفتید؟ از یکی شنیدم که اینطور اتفاقی برای شما افتاده است؟ و... فضولباشیبازی و پروبازیباشی اینگونه در نمیآوردم. خودم را طلبه این رشته میدانستم که در مقابل علامه آن نشستم و دارم یاد میگیرم و میگفتم نباید به خودم جرات بدم و سوال کنم که او کجا بوده است؟»
اختلاف حزباللهیها با مرتضی برسر چه بود
هر چه بود همه تصمیم گرفتند که دیگر در مورد کامران نپرستند و سیدمرتضی آوینی برایشان موضوعیت داشته باشد. اما باز ماجرا تمام نشد. سیدمرتضی، دیگر برای جریان جبهه فرهنگی انقلاب بود ولی در جبهه فرهنگی انقلاب هم سلوک، رفتار و یادداشتهای سیدمرتضی را خیلیها تحمل نمیکردند یا بهتر است بگوییم یادداشتها و برخی از موضعگیریهایش با مخالفتهایی مواجه میشد. ابراهیم حاتمیکیا میگوید: «خود من با او سر کتاب «هیچکاک» مشکل داشتم و اصلا در کتم نمیرفت که این کار مفید است. مراودتهای آقا مرتضی با آقای افخمی و آقای فراستی داشت او را به زندگیای نزدیک میکرد که من خیلی دوست نداشتم. من با واکنش او به «عروس» موافق نبودم و معتقد بودم که فیلم، نظربازی است. در مورد کتاب هیچکاک هم میگفتم کاری نکنید که اگر اسم هیچکاک آمد، همه فکر کنند که باید صلوات بفرستند.» جریان جبهه فرهنگی انقلاب سه مسئله اصلی با سیدمرتضی آوینی داشت؛ مسئله اول «مخاطب» بود. شهید آوینی این سوال را مطرح میکرد که نسبت سينمای انقلابی ما با مخاطب باید چه باشد؟ آيا قرار است سینما خواصپسند باشد و فقط يک عده خاصي را جذب کند؟ شهید آوینی در آثارش به وضوح بيان ميکند که سينما فقط در صورتي به درد ما ميخورد که مخاطب عام داشته باشد و مردم بيايند و فيلمها را ببينند. و مسئله دوم مسئله و دعوای همیشگی میان فرم و محتوا که جریان حزب اللهی انقلاب اولویت را به محتوا میداد و سیدمرتضی معتقد بود که محتوا از پس فرم میآید نه پیش از آن (به نقل از مسعود فراستی در ماهنامه فرم و نقد). و دعوای سوم بر سر ابزار بودن با نبودن سینما یا ظرف مظروف بودن یا نبودن سینما بود. جریان قالب جبهه فرهنگی انقلاب ميگفتند که سينما وسيله و ابزاري است در خدمت منويات انقلاب و دين و اصطلاحاتي مانند ابزار بودن و وسيله بودن به کار ميبردند و ميگفتند که ما بايد آن را در راستاي اهدافمان رام کنيم، درحالی که به گفته حسین معززینیا «سر اين موضوع يک موضع 180 درجه مخالف ميگيرد و ميگويد که سينما به هيچ وجه ابزار نيست و اگر درباره آن به عنوان ابزار فکر کنيد، به هيچ جايي نميرسيد.»
سعید قاسمی: هیچ ادعایی نسبت به آوینیشناسی ندارم
حسین معززینیا در گفتوگو با حلقهوصل ضمن گلایه از کسانی که در مورد آقای آوینی مقاله، یادداشت یا خاطره میگویند گفت: اين عزيزان، مدتي همنشيني با شهيد آويني يا گپوگفت کوتاه با ايشان را کافي ميدانند که خودشان را شارح نظرات شهيد آويني بدانند. او تاکید میکند: معني حرف من اين نيست که اين کار را احيانا از روي بدخواهي يا مثلا سوءنيتي انجام ميدهند و خودشان هم معترف هستند که ما داريم قرائت خودمان را ميگوييم، نه. آنها فکر ميکنند که نظرات آقاي آويني واقعا اينگونه است. معززینیا مشخصا از سعید قاسمی نام میبرد و بیان میکند اگر در یک نشستی حاضر میشویم که در مورد نگاه سینمایی آقای آوینی میپرسند وقتی اطلاعات کافی نداریم نباید ورود کنیم و بهتر است که بگوییم من در لحظه شهادت در کنار ایشان بودم و نسبت به نگاه سینمایی ایشان شناختی ندارم. سعید قاسمی خواه یا ناخواه به عنوان نماد افرادی که نظرات شهید آوینی را به خودش میچسباند و میخواهد از این طریق اعتبار کسب کند. قاسمی در پاسخ به این انتقادها میگوید: «همين اول بگويم كه خیلی سئوال شده است که این سعید قاسمی کیست که خودش را به آوینی میچسباند؟ اصلاً چقدر با آوینی بوده است؟ همین جا اعتراف میکنم که سر جمع بیشتر از دو هفته با آوینی نبودهام و هیچ ادعایی نسبت به آوینیشناسی ندارم. این را اول قصه بنویسید. این هم که خودم را به آوینی میچسبانم به خاطر این است که دوست دارم بچسبانم. به آوینی نچسبانم به چه کسی بچسبانم؟ ولو یک ساعت درک کرده باشم، ولو دو جمله درک کرده باشم، اگر اسمش را میگذارید دودرهبازی باشد دودرهبازی است. اگر کسب آبرو کردن است، ما که غیر از این چیزی نداریم. از شهدا کسب آبرو نکنیم، از چه کسی بکنیم؟ من خودم را به اینها میچسبانم و از اینها کسب آبرو میکنم. شما ناراحتید؟ دو روز و دو ساعت با آوینی بودی هی میروی این طرف و آن طرف صحبت میکنی؟ بله، هنرم این است. شما با هر کدام از خوبها بودهاید بروید این طرف و آن طرف بگویید. من بروم از بدیهایم و از جاهایی که باطل بوده است بگویم؟ چرا ناراحت میشوید؟»
کوثرآوینی: آوینی خوب، آوینی مرده است
در این میان تندترین واکنش در مورد روایت رسمی یا به اصطلاح حکومتی از شهید آوینی را کوثر آوینی، دختر دوم شهیدآوینی داشته است. او در یادداشتی با عنوان «آوینی خوب، آوینی مرده است» مینویسد: «مرتضی آوینی در دوران حیات، دامن خود را به این بزدلی آلوده نکرد، اما پس از مرگش، و در گذر ایام، جمعی از بزدلان آن روزها به ستایشش مشغول شدهاند. آنها که در سالهای حیات مرتضی آوینی از راهی که او برگزیده بود میهراسیدند، و با انواع تهمتها و بدگوییها سعی در حذف او داشتند، پس از مرگش هم از روبهرو شدن با آثار و تفکرات او وحشت دارند؛ میترسند که در اثر مجاورت با تفکر او، ویران شوند. آنها که جرأت مردانه زندگی کردن را ندارند، تفکر آوینی را تا حد خود پایین آوردهاند و تصورات خودشان را به نام او مینویسند و بسط میدهند. وجوهی از زندگی و تفکرات او را که به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا کردهاند و یک «شهید آوینی» مطلوب و شبیه به خودشان ساختهاند تا بتوانند با خیال آسوده به زندگیشان ادامه دهند، چرا که به حکم غریزه فهمیدهاند در جستوجوی حقیقت بودن، مانع از خواب خوش و زندگی آسان است. بزدلانه روبهرو شدن با مردی که خانه خود را در دامنه آتشفشان بنا کرده بود، اگرچه اتفاقی است از جنس این روزگار، عملی است بس ناجوانمردانه و حقیر. پانزده سال زمانی کوتاه برای از یاد نبردن، و زمانی کافی برای فراموش کردن است.» کوثر آوینی بعدها در گفتوگو با ایسنا هم گفته بود: « تکهتکه کردن شخصیت پدرم اصلیترین مشکلی است که در این سالها اتفاق افتاده و تاثیراتش آنقدر گسترش یافته که به نظرم الان دیگر راه برگشتی وجود ندارد. حالا یک تصور رسمی از او شکل گرفته و جوانهایی که در این سالهای اخیر به سنی رسیدهاند که بتوانند با شخصیت او و نوشتههایش آشنا شوند، مشغول همین تصویر رسمی شدهاند.»
کیومرث پوراحمد: عارفی وارسته و نجیب بود
«کیومرث پوراحمد در اواخر سال ۱۳۷۲ یعنی همان سالی که سید مرتضی آوینی در اولین روزهایش به شهادت رسید، فیلم خوب و قدرندیدهای ساخت به نام «مرتضی و ما». در این فیلم با نزدیک به چهل نفر از اهل نظر گفتوگو شده و افرادی از طیفهای مختلف درباره شخصیت و افکار و آثار آوینی نکاتی را بیان میکنند. همه در این فیلم حاضرند، از شمس آلاحمد و دکتر رضا داوری و مهدی چمران و مسعود بهنود گرفته تا فریدون جیرانی و مهدی فخیمزاده و سیروس الوند و رسول صدرعاملی و علی معلم و امید روحانی و خیلیهای دیگر. در میان همه حرفهای متنوع آن فیلم، بهروز افخمی از ابتدا تا انتها بر طرح موضوعی پافشاری میکند که شاید در آن سالها بیش از حد نومیدانه و سیاه به نظر میرسید؛ او در تمام مدت گفتوگویش اصرار دارد که دوران توجه فعلی به مظلومیت آوینی به سرعت طی خواهد شد و همه اینها فراموش خواهد شد و خیلی زود روزی خواهد رسید که مخالفان و دشمنان آوینی مسلط میشوند و دوباره همان رفتارهای سابق را در پیش میگیرند» (برگرفته از مقاله حسین معززینیا با عنوان «آوینی را مصادره نکنید»). کیومرث پوراحمد، مرتضی آوینی مینویسد: «سید مرتضی آوینی آنچنان بود که مینمود و آنچنان مینمود که بود، با همه صداقت و صراحتش، با همه گرما و خلوصش و خلوص و خلوت... آخر مگر میشود در این وانفسا این همه خالص بود، این همه ناب، این همه صیقل یافته، این همه شفاف، پاک و زلال؟ آن قدر زلال که در نینی چشمهایش تا ته ته دلش را میدیدی و البته آن کرانه کوچکی از دریای دلش را که تو میفهمیدی، که معشوقه، به قد همت عاشق باشد، و من هرگز آنقدر شفاف نبودم که بتوانم همه بیکرانگی دریای دلش را ببینم، بعضی ها بزرگند و نه اینکه فقط در ذهنهای حقیر بزرگ باشند، و سید مرتضی آوینی آن کیمیای کمیابی بود که به راستی بزرگ بود، گرم و مؤمنانه حرف میزد، و چه وسیع بود و دریادل، میتوانستی سرسختانه مخالفش باشی اما ذرهای از برق نجیبانه نگاهش کم نشود، برق نجیبانه و صادقانهای که نمیتوانستی مجذوبش نشوی... در سخنانش روشنایی و روشنبینی موج میزد و چه انباشتی بود از آمال و آرزوها و در همه آرزوها، ردپای حتی کمرنگ از من خودش پیدا نبود و هرچه بود برای دیگران بود، برای مردم، برای سینما، برای هنر، برای حقیقت و زیبایی و برای عشق خدا. عارفی وارسته و نجیب بود و بینیازی و وارستگی و نجابت متاعی نیست که بر سر هر بازار بفروشند، این گوهرها به صد خون دل از کان وجود برمیآید و کان وجود او سرشار از گوهر بود، گنج بود. داغ پرپر شدن وجود نازنین او..!»
چه کسانی نخواستند آوینی معرفی شود
در ابتدای این مطلب هم عنوان کردیم که شخصیت و زندگی سیدمرتضی آوینی به یک اقیانوس شباهت دارد و شخصیت او ابعاد مختلفی دارد که هیچ کس نمیتواند به انتهای شاختش از او نقطه بگذارد و بگوید شهید آوینی این بود و ولاغیر. اما چیزی که واضح است این است که مرتضی آوینی با شهادتش شناخته شد. نادر طالب زاده در گفتوگو با حلقهوصل به این مسله میپردازد و میگوید: «آقای آوینی بعد از شهادتشان برای اولینبار شناخته شدند. تا آن موقع کسی آقای آوینی را نمیشناخت. تا آن موقع باید با آقای آوینی دهها بار مصاحبه میکردند و میپرسیدند که ایشان کیست و چه میگوید؟ در آن دوره این اتفاق نیفتاد و متاسفانه و متاسفانه ما چیز زیادی از آن دوره نداریم و خداوند هم ایشان را برد. آن موقع تلویزیون چقدر خواب بود که هیچ وقت بر روی تلاشهای ایشان متمرکز نشد تا ببیند ایشان کیست و چه میگوید و چکارها کرده است. باید ما یک آسیبشناسی بزرگی انجام بدهیم که چرا در زمان شهید آوینی این کار انجام نشد و مشخص شود که چه کسانی نخواستند که ایشان به جامعه ما معرفی شود.»
محمدسجاد آوینی: آوینی هیچ عکسی با سبیل نیچهای نداشت
ماهنامه مهرنامه در شماره 51 خود به بهانه انتشار مستند «انحصارورثه» پروندهای درباره سیدمرتضی آوینی کار کرده بود. محمدسجاد آوینی در شماره 52 این ماهنامه حاشیه و نظری بر این پرونده نوشته است که تیتر آن «آوینی هیچ عکسی با سبیل نیچهای نداشت» است. او در این یادداشت مینویسد: «برخلاف تصور رایج؛ مرتضی آوینی قبل و بعد از انقلاب یک فردند در دو دوره از حیات: مرتضی آوینی در دوره فروبستگی و خیره به مغاک/ پس از انقلاب مرتضی با شگفتی و طراوت در دوره بهارش. اگر در ابتدای راه آن چیره شدن بر اضطراب و ترس تاریکی درون در کار نبود، پایان راه نیز با این جملات رقم نمیخورد: «غایت خلقت جهان پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد، بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند»». پسر شهید آوینی خودزندگینامه معروف شهیدآوینی تحت عنوان «یک راهطی شده» که در ابتدای این مطلب بازخوانی شد را یکی از عواملی دانست که به این سادهگیری عمومی نسبت به شهید آوینی دامن میزند. او معتقد است؛ «بهزعم من عبارات این نوشته حاوی اغراقهای خودخواسته هستند، ورژنی از همان صنعت معروف به تجاهلالعارف و برای ارسال این پیام که روشنفکری جهان سومی ما فقط به ظواهر کار دارد، از نیچه فقط سیبیلش را میپسندد و...» او فضای امروز جامعه ایران را یک فضای واکنشی و دو قطبی میداند و مینویسد: «این اتمسفریست که در آن نفس میکشیم؛ ماجرای دوقطبی استقلال/ پرسپولیس تنها مربوط به حوزه فوتبال یا ورزش نمیشود بلکه بیشتر ابعاد جامعهمان را نیز در بر میگیرد؛ دو حزب، دو تیم، و حالا نیز دو نگاه ضد هم که هر کدام انگار مرتضی آوینی را از آنِ خود میداند.»