وقتی خبر شهادت «محمدعلی ملک» را به آیتالله مرعشی دادند، گریه کرد و گفت: «برای خودم گریه میکنم. ۸۰ سال دود چراغ خوردهام، حالا بچه تو شهید میشود و من در رختخواب خواهم مُرد».
به گزارششهدای ایران، آسمان انقلاب اسلامی ایران، ستارههای زیادی را به خود دیده است که فارغ از هرگونه لباس و مقام و جایگاه، در راه دفاع از دین و مملکت خود، به عشق اسلام، میهن، حضرت امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی، پای در رکاب گذاشته و با دشمن بعثی و حامیانش به مبارزه پرداختند و جان شیرینشان را تقدیم اهداف خود نمودند.
آیت الله مرعشی
یکی از این ستارگان، روحانی شهید «محمدعلی ملک» است، شهید طلبهای که جانشین و فرمانده گردان حمزه از لشکر ۲۵ کربلا بود، شهیدی که هم فرمانده گردان بود و هم امام گردان. وی عالِم عامِل به آنچه که میگفت بود و به آن عمل میکرد و خود نیز دوشادوش رزمندگان اسلام به مجاهدت میپرداخت، تا اینکه در ۲۴ دیماه سال ۶۵، در عملیات «کربلای ۵» در «شلمچه» آسمانی شد.
«امام گردان» عنوان کتابی است که به بیان خاطرات و یادداشتهای روحانی شهید «محمدعلی ملک» پرداخته است. این کتاب توسط آقای «رحیم مخدومی» و به همت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان گلستان و ستاد کنگره بزرگداشت ۴۰۰۰ شهید استان منتشر شده است. که در ادامه بخشی از خاطرات این شهید را مرور میکنید.
تیر خلاص
یک بار که مجروح شده بود، از او خواستم چگونگی مجروحیتش را بگوید. گفت: «در عملیات «فتحالمبین» مجروح شدم. با تعدادی از مجروحین در سنگری دراز کشیده بودیم. دستور عقب نشینی صادر شد. ما با آن وضعیت نتوانستیم به عقب برویم و همان جا ماندیم. ساعتی بعد از عقب نشینی، عراقیها سر رسیدند و یکی یکی به مجروحین تیر خلاص زدند. وقتی به من رسیدند، لوله کلاش را روی قلبم گذاشتند و شلیک کردند. تیر از بالای قلبم عبور کرد و من که خودم را به مردن زده بودم، بعد از شلیک تیر، بی هوش شدم. وقتی چشم باز کردم، دیدم در بیمارستان هستم.
از این که زنده بودم تعجب کردم. گویا بعد از عقب نشینی، بچهها دوباره عملیات میکنند و وقتی میبینند زنده هستم، مرا به عقب انتقال میدهند.
(به نقل از: مفید اسماعیلی سراجی)
آخرین زمزمه محمد
صبح، قبل از عملیات، این طرف آب گرفتگی شلمچه در منطقه «کربلای ۵»، به سنگر فرماندهی لشکر رفتیم. ضمن توجیه منطقه عملیات، از کنار آب گرفتگی سوار قایقها شدیم و با ارکان گردان برای شناسایی به منطقه مورد نظر رفتیم. آن طرف اب گرفتگی، سوار ۲ ماشین تویوتا شدیم.
آن قدر دشمن از دو طرف جاده، داخل دریاچه ماهی آتش ریخت تا جاده خاکی کاملا گِل شد. جاده لغزنده شده بود تا جایی که ماشین تویوتا – که شهید ملک و دیگر دوستان داخل آن بودند – حدود صد متر مانده به خاک خودی، توقف کرد. به محض توقف، گلوله مستقیم تانک به تویوتا خورد و محمدعلی به شدت مجروح شد.
یکی از برادران گیلانی به یک ماشین تویوتا دسترسی پیدا کرد و مجروحین را با سرعت تمام به انتهای دریاچه ماهی، جایی که نیروهای خودی در آنجا بودند، انتقال داد. در بین راه، آمبولانس هدف گلوله قرار گرفت و چپ کرد. محمد، با زمزمه «یاحسین یاحسین» به شهادت رسید.
(به نقل از: نورعلی رمضاننژاد)
هشتاد سال دود چراغ خوردهام، اما ...
در آن مدرسه (مدرسه آیتالله مرعشی نجفی در قم) حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ طلبه درس میخواندند. محمد کتابهای زیادی داشت. وقتی شهید شد آن کتابها را به کتابخانه آیتالله مرعشی بردم و به ایشان گفتم: «حاج آقا! کتابهای محمد را خدمت شما آوردهام.»
ایشان گفتند: «مگر محمد درسش را رها کرده؟»
گفتم: نه! محمد شهید شده. سه ماه از شهادتش گذشته بود. گفتند: «چرا در این سه ماه به من خبر ندادید؟» و شروع کردند به گریه. گفتم: «حاج آقا! اگر میدانستم این قدر ناراحت میشوید، اصلا نمیآمدم.»
آیتالله مرعشی گفتند: «من برای بچه تو گریه نمیکنم. برای خودم گریه میکنم. ۸۰ سال دود چراغ خوردهام، حالا بچه تو شهید میشود و من در رختخواب خواهم مُرد».
(به نقل از: حاج قنبر ملک، پدر شهید)
*دفاع پرس
آیت الله مرعشی
یکی از این ستارگان، روحانی شهید «محمدعلی ملک» است، شهید طلبهای که جانشین و فرمانده گردان حمزه از لشکر ۲۵ کربلا بود، شهیدی که هم فرمانده گردان بود و هم امام گردان. وی عالِم عامِل به آنچه که میگفت بود و به آن عمل میکرد و خود نیز دوشادوش رزمندگان اسلام به مجاهدت میپرداخت، تا اینکه در ۲۴ دیماه سال ۶۵، در عملیات «کربلای ۵» در «شلمچه» آسمانی شد.
«امام گردان» عنوان کتابی است که به بیان خاطرات و یادداشتهای روحانی شهید «محمدعلی ملک» پرداخته است. این کتاب توسط آقای «رحیم مخدومی» و به همت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان گلستان و ستاد کنگره بزرگداشت ۴۰۰۰ شهید استان منتشر شده است. که در ادامه بخشی از خاطرات این شهید را مرور میکنید.
تیر خلاص
یک بار که مجروح شده بود، از او خواستم چگونگی مجروحیتش را بگوید. گفت: «در عملیات «فتحالمبین» مجروح شدم. با تعدادی از مجروحین در سنگری دراز کشیده بودیم. دستور عقب نشینی صادر شد. ما با آن وضعیت نتوانستیم به عقب برویم و همان جا ماندیم. ساعتی بعد از عقب نشینی، عراقیها سر رسیدند و یکی یکی به مجروحین تیر خلاص زدند. وقتی به من رسیدند، لوله کلاش را روی قلبم گذاشتند و شلیک کردند. تیر از بالای قلبم عبور کرد و من که خودم را به مردن زده بودم، بعد از شلیک تیر، بی هوش شدم. وقتی چشم باز کردم، دیدم در بیمارستان هستم.
از این که زنده بودم تعجب کردم. گویا بعد از عقب نشینی، بچهها دوباره عملیات میکنند و وقتی میبینند زنده هستم، مرا به عقب انتقال میدهند.
(به نقل از: مفید اسماعیلی سراجی)
آخرین زمزمه محمد
صبح، قبل از عملیات، این طرف آب گرفتگی شلمچه در منطقه «کربلای ۵»، به سنگر فرماندهی لشکر رفتیم. ضمن توجیه منطقه عملیات، از کنار آب گرفتگی سوار قایقها شدیم و با ارکان گردان برای شناسایی به منطقه مورد نظر رفتیم. آن طرف اب گرفتگی، سوار ۲ ماشین تویوتا شدیم.
آن قدر دشمن از دو طرف جاده، داخل دریاچه ماهی آتش ریخت تا جاده خاکی کاملا گِل شد. جاده لغزنده شده بود تا جایی که ماشین تویوتا – که شهید ملک و دیگر دوستان داخل آن بودند – حدود صد متر مانده به خاک خودی، توقف کرد. به محض توقف، گلوله مستقیم تانک به تویوتا خورد و محمدعلی به شدت مجروح شد.
یکی از برادران گیلانی به یک ماشین تویوتا دسترسی پیدا کرد و مجروحین را با سرعت تمام به انتهای دریاچه ماهی، جایی که نیروهای خودی در آنجا بودند، انتقال داد. در بین راه، آمبولانس هدف گلوله قرار گرفت و چپ کرد. محمد، با زمزمه «یاحسین یاحسین» به شهادت رسید.
(به نقل از: نورعلی رمضاننژاد)
هشتاد سال دود چراغ خوردهام، اما ...
در آن مدرسه (مدرسه آیتالله مرعشی نجفی در قم) حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ طلبه درس میخواندند. محمد کتابهای زیادی داشت. وقتی شهید شد آن کتابها را به کتابخانه آیتالله مرعشی بردم و به ایشان گفتم: «حاج آقا! کتابهای محمد را خدمت شما آوردهام.»
ایشان گفتند: «مگر محمد درسش را رها کرده؟»
گفتم: نه! محمد شهید شده. سه ماه از شهادتش گذشته بود. گفتند: «چرا در این سه ماه به من خبر ندادید؟» و شروع کردند به گریه. گفتم: «حاج آقا! اگر میدانستم این قدر ناراحت میشوید، اصلا نمیآمدم.»
آیتالله مرعشی گفتند: «من برای بچه تو گریه نمیکنم. برای خودم گریه میکنم. ۸۰ سال دود چراغ خوردهام، حالا بچه تو شهید میشود و من در رختخواب خواهم مُرد».
(به نقل از: حاج قنبر ملک، پدر شهید)
*دفاع پرس