شهدای ایران shohadayeiran.com

ویترین حیاتم
به گزارش سرویس وبلاگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ وبلاگ ویترین حیاتم نوشت:
 
 
 آرام نفس بکش ! آرام ..آرامتر ......


گاهی حال و روزت به جایی کشیده می شود که دلت میخواهد عاشق شوی .... عاشق ! .. دلت میخواهد کسی بیاید قلبت را باز کند و یک مُشت حس ِ خوب حقیقت را روی آن بپاشد ....  آن وقت است که به نفس نفس می افتی ....


حس ربیع الاول دارم  ! یک حس ِ ناب ِ خیس .... انگار که کسی آمده باشد و بلیط کربلا را روی چشم هایت گذاشته باشد ! انگار که گفته باشند امروز عطر گل ها ، خیابان منتهی به امامزاده صالح را پر کرده است ...

حس کنی امروز ، آسمان را شسته اند و چشم ها ، عجیب بوی باران بدهد ... .

سر چهار راه همه دستفروش ها را ببینی که گل های نرگس هایشان را می بوسند و روی چشم هایشان میگذارند و گریه می کنند !

ببینی در مسجد ، نمازگزاران روی پاهای مادران سجده کرده اند و ذکر می گویند  ! 
 
و می بینی  آنقدر دود اسپند بلند شده است که یقین کنی خبری، مهمانی یا ....در راه است ! آن وقت بی اراده لب هایت تکان میخورد و میگویی : اللهم عجل عجل عجل ..... و لکنت میگیری !

بهتر بگویم ، حس میکنی در کنج امامزاده ، کسی قرآن به سر گرفته است !

شک میکنی ، نکند امشب ، شب قدر اوست ؟ مگر می شود ؟

چقدر امروز همه چیز برایت عجیب است ، فقط امروز ؟ امشب ؟ ..این شب ها ....

وقتی همه چیز عجیب میشود ، قبل تر ها که ناشی بود ، نمیفهمید چه خبر است  ... نمیفهمید این انقلاب محیط ، از کجا آب میخورد ! این خیابان که تا دیروز همان خیابان بوده ..این دست فروش ها ..این آسمان ...این مهر و تسبیح سجاده ...پس این روزها چه شده که همه چیز خوشمزه شده است ؟

این شب ها کم کم دارد میفهمد چه اتفاقی  دارد می افتد ، می فهمد... خوب میفهمد  .... کار ، کار عشق است !

بوی جهادی که بپیچد دیگر هیچ هیچ نمیفهمد ..... می آید و دیوانه ات میکند ، آنقدر دیوانه می شوی که هر روز را صدبار تسبیح میکنی ! باز کم میاوری ....میشماری ...می شماری تا غرق شوی در لحظات جهادی ! ...


جهادی ، یک خاصیت عجیبی دارد ! یک میان بُر عالیست برای کندن از شهر ! یک  قطار عمودی رو به آسمان ! انگار که گیت ورودی هم نداشته باشد و تو با هر مقدار گناه هم که بار کرده باشی ببرندت ! یک فرصت کوتاه کوتاه  تا بفهمی چقد لذیذ است عاشق شدن !

یک دریچه به آسمان تا آغوشش را ببینی .... اینکه ببینی چقدر کیف دارد فقط و فقط برای « او » باشی ! چقدر کیف دارد دفتر اعمالت را برادری و قول بدهی که دیگر فقط میخواهی برای او باشی و خط بزنی بد بودن هایت را  ....

چقدر کیف دارد بفهمی همه این ها که اسیرش شده ای ، فقط بال هایت را زخمی کرده ... چقدر کیف دارد پریدن را تمرین کنی ، وقتی او دارد تو را میبیند و منتظر پروازت است .... چقدر کیف دارد او را روبرویت ببینی و حواست پرت شود  بی آنکه بلد باشی آداب پرواز را ، اما به شوق او بال بال بزنی ......

انگار که رنگ روحت با هر خصوصیت اخلاقی َت تیره و تیره تر شده باشد ، حتی با هر فکر و حس ِ بد وجودت ، در روح تو به معنای حقیقی عینیت پیدا کرده  و حالاااااا تو چقدرررر محتاج تطهیری.... کاش باورت میشد ریحان ! روح ، چقدر لطیف است و چقدر مراقبت می خواهد !  و تو خوب میدانی تا طاهر نشوی از هجوم این رنگ های تیره ، بالت جان ِ پرواز نخواهد داشت ..... 

در جهادی ، یادت می آید که شرط ورود به عالم عاشقی ، این است که کارهایت را فقط  و فقط برای خدا  باید انجام دهی تا او  کیف کند ! کیف ..کیف .....


آنگاه وجودت بال می گیرد .... نهایت لذت را می چشی ... دلت می سوزد برای خود ِ شهری َت که برای همه  چیز پوچ ِ شهر و تعلقات ِ هوشمند ش ، تا به حال اسیر شده است ....

دلت میخواهد ، یک سجاده را فقط برای کیف های نابت  در شهر ، از کویرهای کرمان به تهران بیاوری ...دلت میخواهد عاشق بمانی ! 

مخلص کلام اینکه جهادی بستر عاشقیست .....

جهادی ؛ عاشق می کند ....

 

و حالا بعد از یکسال حسرت ِ تام ، لحظه لحظه هایم را سجده میکنم تا باز تصاویر ممتدی که از پشت پنجره ی قطار تهران - کرمان (بخوانید زمین به آسمان ! ) میگذرد را ببوسم ..... ببوسم .... همه آن کویر را .... همه همه ی آن مقدمه ی عاشقی را !

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار