تیتر نشریه امریکایی این بود: «موشک جمینی...»، یکی از دوستان شیطنت کرده و تیتر را به این شکل تغییر داده بود: «موشک خمینی...»، بحثمان بالا گرفت و دوستی مان به هم خورد...
شهدای ایران: من با نام حضرت امام قبل از اینکه ایشان را تبعید کنند، آشنا شدم. سال 42 دانشجو بودم (سال قبل از تبعید امام بود) به دوستم گفتم: سید، قم می روی، ببین ما زیر علم کدام آخوند داریم سینه می زنیم، آخوندهای جور واجور ما دیدیم. ایشان رفت و آمد گفت این اصلا یک چیز دیگر است. ما جوان بودیم جوان 17 ـ 18 ساله، این در ذهن ما ماند: اسم «آقای خمینی».
آن زمان امریکایی ها اینجا سفارت که داشتند، دفتر اطلاعاتی داشتند. یک نشریه مجانی می دادند به نام مرز های نو (راجع به پیشرفت های امریکا) یک موشکی اینها فرستاده بودند، به نام موشک جمینی. دوستی خیاط داشتیم آدرس داده بود نشریه را مجانی برای او می فرستادند. تیتر بزرگ نوشته بود: «موشک جمینی فلان جا رفت». یکی از دوستان، شیطنت کرده بود و روی نقطه جیم نوار چسب گذاشته بود، آن نقطه را کنده بود و یک «خ» گذاشته بود. به او گفتیم: می دانی خمینی کیست که این کار را با او کردی؟ روشن فکر بودیم شروع کردیم به بحث و جدل و رفاقت ما به هم خورد.
بعد به مدرسه صنعتی[1] آمدم و معلم آنجا شدم. با شهید رجایی درس می دادیم. افتادیم در گروه اسلامی، جامعه اسلامی مهندسینی که مهندس بازرگان و نهضت آزادی در مدرسه داشتند که بعدها آقای رجایی را گرفتند.
بعد ما شدیم یک قطره ای از اقیانوس، مشت ها گره شد و شد خمینی. خانه ما آن زمان میدان ژاله سابق ـ میدان شهدا ـ بود که هنگام واقعه17 شهریور آنجا بودم. آقای رجایی که از زندان آزاد شد، نمی دانستیم چه اتفاقی می افتد. در یکی از راهپیمایی ها من و ایشان مثل یک آدم عادی در میان مردم بودیم. یک تصور خیلی دور و درازی داشتیم که چه اتفاقی خواهد افتاد. دوستان تلویزیون مداربسته را دایر کردند. آماده شدیم روزنامه درآوردیم چون من هم سابقه روزنامه نگاری داشتم که انقلاب پیروز شد. «حکومت نظامی نداریم، بریزید در خیابان»[2] رژیم به هم ریخت.
1. هنرستان کارآموز در نارمک.
2. مضمون فرمان تاریخی امام خمینی در آخرین روز حکومت شاهنشاهی (57/11/21).
*جماران
آن زمان امریکایی ها اینجا سفارت که داشتند، دفتر اطلاعاتی داشتند. یک نشریه مجانی می دادند به نام مرز های نو (راجع به پیشرفت های امریکا) یک موشکی اینها فرستاده بودند، به نام موشک جمینی. دوستی خیاط داشتیم آدرس داده بود نشریه را مجانی برای او می فرستادند. تیتر بزرگ نوشته بود: «موشک جمینی فلان جا رفت». یکی از دوستان، شیطنت کرده بود و روی نقطه جیم نوار چسب گذاشته بود، آن نقطه را کنده بود و یک «خ» گذاشته بود. به او گفتیم: می دانی خمینی کیست که این کار را با او کردی؟ روشن فکر بودیم شروع کردیم به بحث و جدل و رفاقت ما به هم خورد.
بعد به مدرسه صنعتی[1] آمدم و معلم آنجا شدم. با شهید رجایی درس می دادیم. افتادیم در گروه اسلامی، جامعه اسلامی مهندسینی که مهندس بازرگان و نهضت آزادی در مدرسه داشتند که بعدها آقای رجایی را گرفتند.
بعد ما شدیم یک قطره ای از اقیانوس، مشت ها گره شد و شد خمینی. خانه ما آن زمان میدان ژاله سابق ـ میدان شهدا ـ بود که هنگام واقعه17 شهریور آنجا بودم. آقای رجایی که از زندان آزاد شد، نمی دانستیم چه اتفاقی می افتد. در یکی از راهپیمایی ها من و ایشان مثل یک آدم عادی در میان مردم بودیم. یک تصور خیلی دور و درازی داشتیم که چه اتفاقی خواهد افتاد. دوستان تلویزیون مداربسته را دایر کردند. آماده شدیم روزنامه درآوردیم چون من هم سابقه روزنامه نگاری داشتم که انقلاب پیروز شد. «حکومت نظامی نداریم، بریزید در خیابان»[2] رژیم به هم ریخت.
1. هنرستان کارآموز در نارمک.
2. مضمون فرمان تاریخی امام خمینی در آخرین روز حکومت شاهنشاهی (57/11/21).
*جماران