معلم و حافظ قرآن بود و برای عمل به آیات قرآن راهی جبهه شد، یک بار شدیداً مجروح شد و دوباره با حال وخیمش راهی شد و نهایتاً در عملیات مسلمبن عقیل به شهادت رسید.
به گزارش شهدای ایران، در سیوششمین دیدار جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا در سال ۱۳۹۶ هیأتی قرآنی متشکل از سعید زکیلو استاد قرآن، حجتالاسلام آجرلو نماینده فرهنگسرای قرآن، لیموچی دبیر مجمع جوانان جهان اسلام، قربانی رئیس سازمان قرآن و عترت تهران بزرگ، فریدونی نماینده شورای توسعه فرهنگ قرآنی و جمعی از نمایندگان رسانههای قرآنی به دیدار خانواده شهید کاظم ربطی رفتند.
در ابتدای دیدار ابراهیم ربطی برادر بزرگ شهید به بیان خصوصیاتی از برادر شهیدش پرداخت و گفت: این شهید عزیز سال ۱۳۳۵ در یکی از محلههای تهران به دنیا آمد. خانواده ما بسیار مذهبی بود و همه فرزندان آموزههای دینی و قرآنی را از پدر آموخته بودیم. پدرم از همان کودکی ما را با مسجد و قرآن کریم آشنا کرد اما کاظم گوی سبقت را از همه ما ربود و بیش از همه با قرآن مأنوس شد تا جایی که در مسجد و در برخی مدارس به بچهها قرآن درس میداد و حتی خود ما در جلساتش شرکت میکردیم.
فعالیتهایش در مسجد تنها مربوط به جلسه قرآن نبود و تقریباً همه برنامههای فرهنگی مسجد امام جعفر صادق(ع) را مدیریت میکرد و مسئول پایگاه بسیج هم بود. تدریس در مدارس را با قبولی در دانشگاه تربیت مدرس آغاز کرد و در ادامه به عضویت در سپاه درآمد. پس از شهادت پایگاه بسیج به نامش مزین شد.
با آغاز جنگ به همراه دیگر دوستان و برادران راهی جبهه شد، پس از مدتی از ناحیه سر به شدت مجروح شد ۱۵ روز در بیمارستان بستری بود، چند روزی هم در منزل استراحت کرد اما بیش از این تاب نیاورد و دوباره راهی جبهه شد تا اینکه سال ۱۳۶۱ در حمله مسلمبن عقیل دوباره به شدت مجروح شد و به تهران بازگردانده شد، چند روز در بیمارستان در کما بود و به شهادت رسید.
عارف ربطی دیگر برادر شهید با توصیف جلسات قرآن برادر شهیدش سخن را آغاز کرد و گفت: کاظم حضور در جلسات قرآن را از هیأت آلمحمد شروع کرد و در این هیأت بزرگ شد و در ادامه خودش به آموزش قرآن پرداخت. بسیار در کارش منظم بود و جلسه قرآن را از حدود ساعت ۴ و بلافاصله پس از بازگشت از مدرسه آغاز میکرد و تا نماز مغرب ادامه میداد. حافظ قرآن هم بود و در راه قرآن پدرم خیلی به او کمک کرد.
ما چهار برادر بودیم که با هم در جبهه حضور داشتیم اما کاظم همیشه اصرار داشت که باید بیشتر عمرمان را در منطقه بگذرانیم. پس از مجروحیت شدید از ناحیه سر و درحالی که هنوز بهبودی نسبی هم پیدا نکرده بود راهی جبهه شد، ما فهمیدیم که روح بسیار بزرگی دارد و با ما متفاوت است.
جعفر ربطی دیگر برادر شهید است که در ادامه صحبتهای برادرانش درباره شهید ربطی گفت: من دو سال از شهید کوچکتر هستم و این اختلاف سنی کم سبب رابطه خوبی بین ما شده بود، ما با هم به بسیج رفتیم و در بسیاری از برنامهها کنارش بودم و افتخارم این است که نماز و قرآن را از وی آموختم.
باید بگویم به معنای واقعی از قرآن درس گرفته بود و آموزههای آیات الهی را در زندگی به کار میبست. کمک به مردم و مستضعفان از ویژگیهایش بود و پس از شهادت انسانهای بسیاری آمدند و به ما گفتند که این شهید عزیز به ما کمک می کرد. احترام به پدر و مادر از نکاتی بود که ما باید از وی میآموختیم و در این زمینه بسیار مهربان بود.
در ادامه چند نفر از دوستان و همرزمان شهید به بیان خصوصیاتش پرداختند و یکی از این عزیزان با بیان خاطرهای از شهید گفت: پس از ترورهای متعدد منافقان در تهران دستور برپایی ایست و بازرسی به پایگاه های بسیج اعلام شده بود و ما شبها در خیابانها مشغول ایست و بازرسی میشدیم.
در یکی از شبها مردی در اعتراض به برپایی ایست و بازرسی از خودرواش پیاده شد و یک سیلی محکم به صورت کاظم زد، برادر شهید با دیدن این صحنه ناراحت شد و برای برخورد با آن مرد جلو آمد اما شهید ربطی با آرامش برادرش را به عقب راند و گفت تو دخالت نکن شاید از جایی ناراحت بوده و نتوانسته خود را کنترل کند. بدانید اینها هموطنان ما هستند و نباید آنها را با دشمن اشتباه بگیریم.
سادهزیستی خصوصیتی از شهید ربطی بود که خواهرش به آن اشاره کرد و گفت: کاظم بسیار مهربان و کمحرف بود و مظلومانه زندگی کرد. یک بار پدرم برایش کفش گران قیمت خریده بود، کاظم از این کار بسیار ناراحت شد و گفت: چرا این کار را کردید، بسیاری از بچهها توان خرید یک کفش معمولی را ندارند و بدانید من هیچ وقت این کفشها را نمیپوشم.
وصیتنامه شهید
شهادت سرآغاز زندگی است
نترسم زمرگی که خود زندگی است
خدا را شکر میکنم که سالهای عمرم را تا فرارسیدن یومالله قرار داده است؛ اکنون یومالله دیگری است که پیرو یومالله امام حسین(ع) است همان یوم اللهی که از هزار و سیصد اندی سال پیش از این امام حسین(ع) در میدان شهادت در آن ندای «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد اینک ما میگوییم حسین جان اگر در آن روز و در آن فضای داغ و خونین کسی به فریادت نرسید و ندای تو را لبیک نگفت ما پیروانت در فضای گرم و خونین ایران دست مردانگی مشت کرده و به ندای غریبی و تنهاییت لبیک میگوییم. حسین جان لبیک و ای زاده حسین لبیک و ای رهبر لبیک و این روش یک عاشق است و باید اینگونه باشیم که پرچم اسلام را یاور باشیم و در غیر این صورت یزیدی هستیم.
با سلام و درود به رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) و به امت شهید پرور ایران و درود و رحمت بر مزار پاک شهیدان گلگون کفن از صدر اسلام تاکنون. این است متن وصیتنامه این بنده سرا پا تقصیر «کاظم ربطی» امید است که کلیه برادران و خواهران مسلمان مواردی که را که امام امت میفرمایند مو به مو مورد عمل در آورند تا جامعه اسلامی ما رو به رشد و تعالی رود. من آگاهانه در این راه قدم گذاشتم و فقط برای پیروزی اسلام و قرآن در جبههها حاضر شدم از عموم برادران و خواهران میخواهم که این بنده حقیر را حلال کنند.
پدر و مادر عزیزم امیدوارم که مرا ببخشید و مورد لطف خود قرار دهید و از خدای بزرگ برایم طلب مغفرت نمایید تا شاید خداوند به واسطه وجود گرامی شما مرا ببخشد و مرا عفو کند. پدر و مادر عزیزم شما میدانید که روزی انسان رفتنی است و باید برود پس چه بهتر از اینکه با افتخار بمیرم و با مرگی با عزت جان خود را در راه اسلام عزیز فدا کنم. پدر، مادر، برادران و خواهران عزیزم امیدوارم که مرا حلال کنید و از اینکه اذیتتان کردم و موجبات آزار شما را فراهم آوردم مرا ببخشید
من مقداری نماز و روزه قضا دارم اگر میتوانید آنرا ادا کنید و اگر نمیتوانید از حقوقم مقداری به یکنفر بدهید تا آنرا ادا کند و همچنین مبلغ ۳۰۰ تومان از حقوقم را کمپوت خریده و به جنگزدگان اهدا کنید. در خاتمه از همه دوستان و آشنایان حلالیت میطلبم و امیدوارم که مرا ببخشند. از اینکه خدای نخواسته موجبات آزار آنها را فراهم آوردم و از همه میخواهم که تبعیت از رهبر را فراموش نکنند و امام را دعا کنند.
۲۵ / ۶ / ۶۱ کاظم ربطی
اللهم الزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک
مناجاتی از شهید
پروردگارا! ای روح روانم ای نام تو تسکیندهنده قلب پرهیجانم
به من نیرویی ده تا در راه تو محکم و استوار بمانم.
بارالها من کسی نیستم و چیزی نیستم به جز بنده حقیر و ذلیل تو پس مرا دریاب و به من توفیق معرفت عطا فرما تا تو را از روی شناخت، اطلاعات و عبادت کنم.
خدایا نکند قلب من با ریا آمیخته باشد خود ندانم؛ خدایا نکند هوای نفس مرا احاطه کرده باشد و خود ندانم که چه میکنم؛ من از اطاعت کورکورانه بیزارم.
خدایا بیدارم کن، پاکم کن، خاکم کن
شنیدم ای سرود عاشقانه
من از مرغان دور از آشیانه
که غیر از لاله وحشی نجویید
نشان از عاشقان به نشانه
من از آن بلبل گم کرده لانه
شنیدم این نوای عاشقانه
که هر جا لالهای روییده از خاک
بود از لاله رخساری نشانه
*دانشجو
در ابتدای دیدار ابراهیم ربطی برادر بزرگ شهید به بیان خصوصیاتی از برادر شهیدش پرداخت و گفت: این شهید عزیز سال ۱۳۳۵ در یکی از محلههای تهران به دنیا آمد. خانواده ما بسیار مذهبی بود و همه فرزندان آموزههای دینی و قرآنی را از پدر آموخته بودیم. پدرم از همان کودکی ما را با مسجد و قرآن کریم آشنا کرد اما کاظم گوی سبقت را از همه ما ربود و بیش از همه با قرآن مأنوس شد تا جایی که در مسجد و در برخی مدارس به بچهها قرآن درس میداد و حتی خود ما در جلساتش شرکت میکردیم.
فعالیتهایش در مسجد تنها مربوط به جلسه قرآن نبود و تقریباً همه برنامههای فرهنگی مسجد امام جعفر صادق(ع) را مدیریت میکرد و مسئول پایگاه بسیج هم بود. تدریس در مدارس را با قبولی در دانشگاه تربیت مدرس آغاز کرد و در ادامه به عضویت در سپاه درآمد. پس از شهادت پایگاه بسیج به نامش مزین شد.
با آغاز جنگ به همراه دیگر دوستان و برادران راهی جبهه شد، پس از مدتی از ناحیه سر به شدت مجروح شد ۱۵ روز در بیمارستان بستری بود، چند روزی هم در منزل استراحت کرد اما بیش از این تاب نیاورد و دوباره راهی جبهه شد تا اینکه سال ۱۳۶۱ در حمله مسلمبن عقیل دوباره به شدت مجروح شد و به تهران بازگردانده شد، چند روز در بیمارستان در کما بود و به شهادت رسید.
عارف ربطی دیگر برادر شهید با توصیف جلسات قرآن برادر شهیدش سخن را آغاز کرد و گفت: کاظم حضور در جلسات قرآن را از هیأت آلمحمد شروع کرد و در این هیأت بزرگ شد و در ادامه خودش به آموزش قرآن پرداخت. بسیار در کارش منظم بود و جلسه قرآن را از حدود ساعت ۴ و بلافاصله پس از بازگشت از مدرسه آغاز میکرد و تا نماز مغرب ادامه میداد. حافظ قرآن هم بود و در راه قرآن پدرم خیلی به او کمک کرد.
ما چهار برادر بودیم که با هم در جبهه حضور داشتیم اما کاظم همیشه اصرار داشت که باید بیشتر عمرمان را در منطقه بگذرانیم. پس از مجروحیت شدید از ناحیه سر و درحالی که هنوز بهبودی نسبی هم پیدا نکرده بود راهی جبهه شد، ما فهمیدیم که روح بسیار بزرگی دارد و با ما متفاوت است.
جعفر ربطی دیگر برادر شهید است که در ادامه صحبتهای برادرانش درباره شهید ربطی گفت: من دو سال از شهید کوچکتر هستم و این اختلاف سنی کم سبب رابطه خوبی بین ما شده بود، ما با هم به بسیج رفتیم و در بسیاری از برنامهها کنارش بودم و افتخارم این است که نماز و قرآن را از وی آموختم.
باید بگویم به معنای واقعی از قرآن درس گرفته بود و آموزههای آیات الهی را در زندگی به کار میبست. کمک به مردم و مستضعفان از ویژگیهایش بود و پس از شهادت انسانهای بسیاری آمدند و به ما گفتند که این شهید عزیز به ما کمک می کرد. احترام به پدر و مادر از نکاتی بود که ما باید از وی میآموختیم و در این زمینه بسیار مهربان بود.
در ادامه چند نفر از دوستان و همرزمان شهید به بیان خصوصیاتش پرداختند و یکی از این عزیزان با بیان خاطرهای از شهید گفت: پس از ترورهای متعدد منافقان در تهران دستور برپایی ایست و بازرسی به پایگاه های بسیج اعلام شده بود و ما شبها در خیابانها مشغول ایست و بازرسی میشدیم.
در یکی از شبها مردی در اعتراض به برپایی ایست و بازرسی از خودرواش پیاده شد و یک سیلی محکم به صورت کاظم زد، برادر شهید با دیدن این صحنه ناراحت شد و برای برخورد با آن مرد جلو آمد اما شهید ربطی با آرامش برادرش را به عقب راند و گفت تو دخالت نکن شاید از جایی ناراحت بوده و نتوانسته خود را کنترل کند. بدانید اینها هموطنان ما هستند و نباید آنها را با دشمن اشتباه بگیریم.
سادهزیستی خصوصیتی از شهید ربطی بود که خواهرش به آن اشاره کرد و گفت: کاظم بسیار مهربان و کمحرف بود و مظلومانه زندگی کرد. یک بار پدرم برایش کفش گران قیمت خریده بود، کاظم از این کار بسیار ناراحت شد و گفت: چرا این کار را کردید، بسیاری از بچهها توان خرید یک کفش معمولی را ندارند و بدانید من هیچ وقت این کفشها را نمیپوشم.
وصیتنامه شهید
شهادت سرآغاز زندگی است
نترسم زمرگی که خود زندگی است
خدا را شکر میکنم که سالهای عمرم را تا فرارسیدن یومالله قرار داده است؛ اکنون یومالله دیگری است که پیرو یومالله امام حسین(ع) است همان یوم اللهی که از هزار و سیصد اندی سال پیش از این امام حسین(ع) در میدان شهادت در آن ندای «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد اینک ما میگوییم حسین جان اگر در آن روز و در آن فضای داغ و خونین کسی به فریادت نرسید و ندای تو را لبیک نگفت ما پیروانت در فضای گرم و خونین ایران دست مردانگی مشت کرده و به ندای غریبی و تنهاییت لبیک میگوییم. حسین جان لبیک و ای زاده حسین لبیک و ای رهبر لبیک و این روش یک عاشق است و باید اینگونه باشیم که پرچم اسلام را یاور باشیم و در غیر این صورت یزیدی هستیم.
با سلام و درود به رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) و به امت شهید پرور ایران و درود و رحمت بر مزار پاک شهیدان گلگون کفن از صدر اسلام تاکنون. این است متن وصیتنامه این بنده سرا پا تقصیر «کاظم ربطی» امید است که کلیه برادران و خواهران مسلمان مواردی که را که امام امت میفرمایند مو به مو مورد عمل در آورند تا جامعه اسلامی ما رو به رشد و تعالی رود. من آگاهانه در این راه قدم گذاشتم و فقط برای پیروزی اسلام و قرآن در جبههها حاضر شدم از عموم برادران و خواهران میخواهم که این بنده حقیر را حلال کنند.
پدر و مادر عزیزم امیدوارم که مرا ببخشید و مورد لطف خود قرار دهید و از خدای بزرگ برایم طلب مغفرت نمایید تا شاید خداوند به واسطه وجود گرامی شما مرا ببخشد و مرا عفو کند. پدر و مادر عزیزم شما میدانید که روزی انسان رفتنی است و باید برود پس چه بهتر از اینکه با افتخار بمیرم و با مرگی با عزت جان خود را در راه اسلام عزیز فدا کنم. پدر، مادر، برادران و خواهران عزیزم امیدوارم که مرا حلال کنید و از اینکه اذیتتان کردم و موجبات آزار شما را فراهم آوردم مرا ببخشید
من مقداری نماز و روزه قضا دارم اگر میتوانید آنرا ادا کنید و اگر نمیتوانید از حقوقم مقداری به یکنفر بدهید تا آنرا ادا کند و همچنین مبلغ ۳۰۰ تومان از حقوقم را کمپوت خریده و به جنگزدگان اهدا کنید. در خاتمه از همه دوستان و آشنایان حلالیت میطلبم و امیدوارم که مرا ببخشند. از اینکه خدای نخواسته موجبات آزار آنها را فراهم آوردم و از همه میخواهم که تبعیت از رهبر را فراموش نکنند و امام را دعا کنند.
۲۵ / ۶ / ۶۱ کاظم ربطی
اللهم الزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک
مناجاتی از شهید
پروردگارا! ای روح روانم ای نام تو تسکیندهنده قلب پرهیجانم
به من نیرویی ده تا در راه تو محکم و استوار بمانم.
بارالها من کسی نیستم و چیزی نیستم به جز بنده حقیر و ذلیل تو پس مرا دریاب و به من توفیق معرفت عطا فرما تا تو را از روی شناخت، اطلاعات و عبادت کنم.
خدایا نکند قلب من با ریا آمیخته باشد خود ندانم؛ خدایا نکند هوای نفس مرا احاطه کرده باشد و خود ندانم که چه میکنم؛ من از اطاعت کورکورانه بیزارم.
خدایا بیدارم کن، پاکم کن، خاکم کن
شنیدم ای سرود عاشقانه
من از مرغان دور از آشیانه
که غیر از لاله وحشی نجویید
نشان از عاشقان به نشانه
من از آن بلبل گم کرده لانه
شنیدم این نوای عاشقانه
که هر جا لالهای روییده از خاک
بود از لاله رخساری نشانه
*دانشجو