شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۶۱۸۹
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۵:۳۷
سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛خاطره منتشر نشده از حاج عبدالکریم فضیلت پور  به روایت خود ایشان.

گشت های مرزی خودجوش توسط نیروهای سپاه

پاییز ۵۸ ماموریت داشتیم در پاسگاه چمسری  در منطقه مرزی بین فکه تا دهلران مستقر و با راه اندازی تیم های گشتی امنیت منطقه را رصد کنیم. چرا که پس از پیروزی انقلاب ارتش شاهنشاهی ایران پاشیده شده بود و تنها نیروهای انقلابی ارتش مانده بودند به همین خاطر برخی پاسگاه های مرزی به دلیل کمبود نیرو توسط ژاندارمری تخلیه شده بود. لذا به صورت خودجوش فرماندهی سپاه دزفول تصمیم گرفت با حضور نیروهای سپاه در حد مقدورات امنیت مرز را رصد و نیروی مورد نیاز پاسگاه چم سری (واوی) را تکمیل کند.

فرمانده پاسگاه سیدمجید موسوی، مسئول اطلاعات سردار شهید حاج احمد سوداگر و بنده مسئول عملیات بودم. برنامه روزانه ما این بود که هر روز بعد از انجام کارهای معمول پاسگاه، سوار جیپ شهباز می شدیم و به گشت های مرزی می رفتیم.

خوردن نان و پنیر و خرما در ۵۰۰ متری نیروهای عراقی

گهگاهی نیز نزدیک پاسگاه شرهانی  پاسگاه مرزی عراق- که روبه روی پاسگاه چمسری بود می رفتیم. پس از گشتزنی و بررسی منطقه مرزی حدودا ۵۰۰ متری پاسگاه شرهانی می نشستیم و بعد از خوردن نان و پنیر و خرما با سه شماره که توسط فرمانده گشت اعلام می شد باید سوار ماشین می شدیم و حرکت می کردیم. شمارش هم به این صورت بود که وقتی سید مجید موسوی شماره یک را اعلام می کرد همه در حال انجام هرکاری که بودند باید از جایشان بلند می شدند، پس از اعلام شماره دو باید به سمت ماشین حرکت می کردند و با اعلام شماره سه ماشین باید حرکت می کرد. این حالت هم یک نوع حالت نظامی بود.

یک روز به یکی از بچه های گشت به نام حسن محکی گفتم بیا وقتی سیدمجید شماره یک را اعلام کرد از جایمان بلند نشویم. وقتی شماره دو را اعلام کرد ما به سمت ماشین حرکت نکنیم و با شماره ۳ سوار ماشین نشویم، ببینیم آیا فرمانده پاسگاه ما را جا خواهد گذاشت یا نه …؟

ممکن بود اسیر شویم …

از آنجایی که منطقه مرزی عراق بود حسن محکی گفت ممکن است جا بمانیم و توسط نیروهای عراقی اسیر شویم. من گفتم ما مسلح هستیم در صورت حمله نیروهای عراقی می جنگیم و بنای تسلیم و اسیر شدن را هم نداریم. بالاخره حسن موافقت کرد.

وقتی سید شماره یک را اعلام کرد من و حسن از جایمان تکان نخوردیم، سید شماره دو را اعلام کرد و ما حرکت نکردیم و با شماره سه ماشین حرکت کرد و ما جا ماندیم.

نقشه خطرناک…

فاصله ما تا پاسگاه تقریبا ۵-۴ کیلومتر بود. باید پیاده بر می گشتیم. منطقه هم تپه ماهور و رملی بود. خلاصه اینکه پس از انتخاب مسیر با پای پیاده به سمت پاسگاه خودمان حرکت کردیم. در راه برگشت روی یک زمین صاف و شنی متوجه خطوطی شدیم که با چوب روی شن ها کشیده شده بود. وقتی خود دقت کردیم این خطوط نقشه حمله و تصرف پاسگاه چمسری است. بلافاصله به بالای تپه مجاور رفتیم و متوجه شدیم دقیقا این نقشه با مشخصات و مختصات منطقه جور در می آید. نهایتا بی درنگ این خبر را به فرمانده پاسگاه و فرمانده سپاه دزفول مخابره کردیم و آنها بلافاصله برای بررسی به این نقطه آمدند و همگی دریافتیم که این یکی از علامت های شروع جنگ بود که خبر از یک حمله قریب الوقوع می داد.
انتشار یافته: ۲
غیر قابل انتشار: ۰
علی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۳۶ - ۱۳۹۲/۰۶/۳۱
0
0
یاد آن دلاور مردیهایتان بخیر که با سن کم رو بسوی جبهه ها گذاشته و حالو صفایی کردید
علی محمد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۴۰ - ۱۳۹۲/۰۶/۳۱
0
0
فرمانده ای که دلیریش همچون حیدر کرار و وجودش همچون مالکها ست که نیرو های بسیجی در خود پرورش داد
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار