بعد از شهادت حسین حریری به پدرش خبر میدهند برای تسویه حساب، به بانکی که فرزندش از آنجا وام گرفته مراجعه کند؛ پدر شهید با توجه به اینکه فرزندش نیازی به وام نداشته، جویای داستان میشود و متوجه میشود که حسین آقا وامهایی که گرفته را صرف کمک به فقرا کرده است.
به گزارش شهدای ایران، حسین حریری، متولد سوم آبان ۱۳۶۸ در مشهد، بازرس مترو، دانشجوی رشته مدیریت پروژه دانشگاه پیام نور و فارغالتحصیل دانشگاه قوه قضاییه؛ بعد از شهادت اولین شهید هستهای و با توجه به نبوغ و هوش بالایش تغییر رشته داد، به خاطر اعزام به جبهه مقاومت، تحصیلات ارشد را ادامه نداد و راهی جبهه مقاومت میشود و بعد از اعزام دومش، درحالیکه پدر و مادرش در مسیر کربلا بودند، به دیدار مولایش حسین(ع) میرود.
کودکی حسین حریری؛ باهوش و خوشاخلاق
زهرا ناعمی، مادر شهید در گفتوگو با ایکنا از کودکی حسین و مسجدی شدنش برایمان گفت و ابراز کرد: وقتی کوچک بود با خودم به مسجد میبردم و میگفتم اگر مکبری کنی یا با من نماز جمعه بیایی، چیزی که دوست داری را برایت میخرم؛ از کودکی با مسجد آشنایش کرده بودم و عضو بسیج هم شده بود.
ناعمی به برخی دیگر از ویژگیهای فرزند شهیدش در کودکی اشاره کرد و افزود: حسین بچه متین و آرامی بود و رفتارش با اعضای خانواده عالی بود، درسخوان و تیزهوش بود، به پدر و مادر احترام زیادی میگذاشت و بااینکه کوچکترین فرزند خانواده بود اما از همه باهوشتر بود و به اعضای خانواده مشورت میداد.
عباس حریری، پدر شهید نیز از ادب و احترام فوقالعاده جوانش تعریف کرد و ادامه داد: در کودکی و نوجوانی بیشتر با هم مأنوس بودیم اما بعد از جوانی، از حدود ۱۷، ۱۸ سالگی بهتدریج فاصله گرفته، خیلی مراعات ما را میکرد و بهشدت با ادب و احترام با ما برخورد میکرد؛ تا نمیگفتیم بنشین، میایستاد و وقتی هم اجازه میگرفت، دو زانو مینشست.
دوری از رفاهطلبی
حسین حریری به گفته پدر و مادرش، از همان ابتدا خودش را از تعلقات و لذتهای سطحی دنیا رها کرده بود؛ پدر شهید در اینباره ادامه داد: بسیار فعال بود، خیلی اهل استراحت و خورد و خوراک نبود، روی تختخواب نرم و راحت نمیخوابید و اگر نیاز به استراحت داشت، یک بالش کوچک را تا میکرد و روی زمین به قول خودش با یک قیلوله خوابش را میگرفت.
وی در همین موضوع اضافه کرد: وقتی به او میگفتیم لباست را دربیار و راحت بخواب، میگفت: «من همیشه باید آماده باشم، ممکن است با من تماس بگیرند و مأموریت داشته باشم»؛ همیشه آماده بود و وقتی ازش پرسیده بودند چه چیزی باعث شده این همه تخصص نظامی داشته باشد، پاسخ داده بود: «ما ادعا داریم منتظر امام زمان هستیم، پس نباید دست روی دست بگذاریم و همیشه باید آماده باشیم».
پدر شهید با اشاره به آمادگیهای نظامی حسین حریری توضیح داد: حسین آقا در دورههای مختلف فرماندهی برونمرزی شرکت کرده بود و تخصص اصلیاش تخریب بود.
حریری با اظهار این مطلب که ابتدا من خودم قصد حضور در جبهه را داشتم اما در نهایت به اعزام حسین آقا ختم شد، اضافه کرد: به من گفتند شما آمادگی جسمانی برای حضور در جبهه را ندارید و از من خواستند اجازه دهم فرزندم اعزام شود؛ مهم این بود یک نفر از ما برای نابود کردن این غده سرطانی اعزام شود، به همین خاطر من هم گفتم افتخار میکنم که فرزندم در این راه باشد و اجازه دادم.
پدر شهید در ادامه بیان کرد: وقتی به خانه برگشتم، دیدم حاجخانم(مادر شهید) میگویند حسین جان آماده اعزام است و از شما رضایت میخواهد اما شرم میکند بیاید پیشتان؛ من رضایت داده بودم و مادرش لوازمش را آماده کرد، از زیر قرآن ردش کرد و عازم جبهه شد.
مطمئن بودم فرزندم سزاوار شهادت بود
وی با ابراز اینکه میدانسته فرزندش لایق شهادت است و باید اینچنین عزتمندانه از دنیا برود، بیان کرد: با توجه به ویژگیهایی حسین آقا، من مطمئن بودم اگر در دوران دفاع مقدس حضور داشت، در اولین عملیات پرواز میکرد؛ او در آن دوران نبود اما خداوند طوری سببسازی کرده بود که در این زمان شهید شود، چون سزاوار شهادت بود.
عباس حریری از حال و هوای خانواده بعد از اعزام حسین آقا گفت و افزود: بار اولی که اعزام شد حاجخانم(مادر شهید) به هم ریخت و هفتهای چند بار پیش روانپزشک میرفتیم، چون بهشدت تحت تأثیر قرار گرفته بودند؛ ما با دیدن وحشیگریهای تروریستها مدام پای شبکه خبر و پیگیر اخبار مدافعان حرم بودیم اما بار دومی که رفت، ما هم عازم کربلا بودیم و تحمل رفتنش به اندازه بار اول سخت نبود.
پدر شهید درباره اتفاقی که باعث شده بود شهید حریری بین دو اعزام، چند ماه مرخصی اجباری داشته باشد توضیح داد: وقتی شهید عارفی به شهادت رسیده بود، داعشیها نتوانستند پیکرش را ببرند، فقط تلفن همراهش را برداشته بودند و از همین گوشی موبایل متوجه شده بودند که حسین حریری از طراحان و ایده پردازان عملیات تِدمُر است و شناسایی شده بود؛ به همین دلیل چند ماه محروم شده بود و سپاه از همان زمان، همراه داشتن تلفن همراه را برایشان ممنوع کرده بود، بعد از اینکه سپاه حسین آقا را برگرداند، قول داده بود خط مقدم نرود.
زهرا ناعمی، مادر شهید با بیان اینکه حسین آقا در اولین بار حضورش در جبهه پایش تیر خورده بود اما برای اینکه ما ناراحت نشویم چیزی نگفته بود، ادامه داد: وقتی شلوار سوراخشدهاش را دیدم، گفت تیر از شلوار رد شده و به من اصابت نکرده اما به همسرش گفته بود پایش جراحی شده و خواسته بود به ما چیزی نگوید؛ بعد از اولین حضورش در جبهه، شنواییاش هم کمتر شده و فراموشی هم پیدا کرده بود اما به ما نمیگفت چه اتفاقی برایش افتاده تا ناراحت و نگران نشویم.
مادر شهید درباره آخرین دیدار فرزندش پیش از شهادت بیان کرد: بعد از اینکه اولین بار به مشهد بازگشت، گفتم باید ازدواج کنی و ازآنجاکه خیلی حرفگوشکن بود، قبول کرد، عقدی خوانده شد و بعد از چند ماه دوباره قرار بود اعزام شود؛ ما هرسال در روزهای اربعین میرویم کربلا و آن سال گفتم اول حسین آقا باید برود، سوریه بعدش ما میرویم کربلا؛ زمان خداحافظی بهش گفتم میری جبهه از آن شربتها نخوری ها! خندید، چیزی نگفت و رفت؛ خواهرش ناراحتی میکرد اما من میگفتم شما باید افتخار کنید و نباید ناراحت باشید.
وقتی پدر و مادر حسین حریری در راه کربلا هستند، او شهید میشود اما هیچکس نمیداند خبر شهادتش را چطور به پدر و مادر بدهند؛ ناعمی بیان کرد: هنوز به کربلا نرسیده بودیم که قلب حاجآقا(پدر شهید) ناراحت بود، دکترها به ما گفتند با این وضعیت نباید بروید کربلا، پدرخانم حسین آقا هم از شهادتش خبر داشت و برای اینکه ما به مشهد برگردیم، پیش ما آمد و گفت مادربزرگ همسر حسین آقا سرطان داشته و فوت کرده است؛ من گفتم خدا رحمتشان کند اما من تا کربلا نروم، برنمیگردم اما حاجآقا واقعاً احساس ناراحتی میکرد و مجبور به بازگشت شدیم.
روضهای که خبر شهادت حسین را به مادرش رساند
مادر شهید ادامه داد: وقتی رسیدیم مشهد، دیدیم چشم بچهها سرخ شده، برای اینکه ما چیزی متوجه نشویم، گفتند ما این بار با شما کربلا نیامدیم و گریه ما از بابت آن است؛ موبایلهای ما را خاموش کرده بودند، رنگ رخسار خانمش پریده بود، کمکم مهمانها آمدند و خانه شلوغ شده بود؛ نماز جماعت برگزار شد؛ بعد از نماز بود که افرادی از بنیاد شهید آمدند و از ما پرسیدند برای حسین آقا چه دعایی کردید؟ گفتم دعا کردم به آرزویش برسد، دیدم گریه کردند، من باز هم چیزی دستگیرم نشد و گفتند به روضه گوش کنید؛ روضه شروع شد، اول، اسم شهید جهانی آمد و بعد، میان روضه نام یک شهید دیگر هم ذکر شد: شهید ... حریری ... آنجا بود که احساس کردم مرغی از دلم پرکشید.
شاید هیچ دردی غمانگیزتر و سختتر از شنیدن خبر شهادت جوان برای یک مادر نباشد اما مادر شهید حریری اینچنین ابراز میکند: وابستگی ما خیلی زیاد بود و ازآنجاکه کوچکترین فرزند خانواده بود، وقتی هیئت، حرم و ... میرفتیم با هم بودیم. خود حضرت زینب(س) به ما صبر داده بود؛ بعد از اینکه شنیدم حسین آقا شهید شده، گفتم این سه پسرم هم فدای حضرت زینب(س).
وی همچنین ادامه داد: بعد از خبر شهادتش توانستیم خیلی کم، روضهها را متوجه شویم و درک کنیم که از دست دادن جوان چه حسی دارد.مادر شهید در همین مورد بیان کرد: وقتی میرفتیم حرم نمیگفت شهادت خواستم فقط میگفت از امام رضا(ع) سه چیز خواستم؛ یک موردش این بود که دعا کرده بود به مرگ طبیعی از دنیا نرود و شهید شود.
پدر شهید در همین مورد با ابراز اینکه بعد از شهادت حسین، بیشتر از یک سال است که ما حتی یک شب هم نتوانستیم راحت بخوابیم، اظهار کرد: هرچند، اصل مسئله برای ما افتخار است و این دلتنگیها مال دنیاست. وقتی امام حسین(ع) با آن عظمت علیاکبرش را میدهد ما که هستیم؟
قرض گرفتن برای فقرا
وقتی از پدر و مادر شهید پرسیدیم آیا حسین حریری کار ناتمامی هم باقی گذاشته بود هردو پاسخ دادند: هیچ! با حسابی پاک از این دنیا رفته بود اما یک بدهی داشت؛ پدر شهید برایمان توضیح داد: بعد از شهادتش یکی از دوستانش گفته بود من ضمانت کردم حسین آقا وام بگیرد؛ من تعجب کرده بودم، حسین که موقعیت شغلی خوبی دارد و کمخرج است چرا باید وام بگیرد؟! وقتی پیگیر شدیم، متوجه شدیم هر سال دو بار، قبل از ماه مبارک رمضان وام میگرفته و خرج فقرا میکرده است؛ رئیس شعبه به ما گفت حسین آقا وامهایش را بیمه کرده تا باری بر دوش خانواده نماند، الآن هم یک قسط مانده که من خودم پرداخت کردم.
موضوع توجه شهید حریری به فقرا که به میان آمد، پدرش ادامه داد: هیچوقت پساندازی نداشت و میگفت من چیزهایی میبینم که خجالت میکشم صدهزارتومانم هم بدون استفاده باشد.
در بخش دیگر گفتوگویمان از پدر و مادر شهید خواستیم چند خاطره از فرزندشان برایمان بگویند؛ مادر شهید با اشاره به مسئولیت حسین آقا در مترو مشهد یعنی بازرسی، اظهار کرد: در اتاق مخصوص خودش، مسئول بازرسی ایستگاه بود اما از اینکه برخی خانمهای بدحجاب را حتی از صفحه مانیتور میدید معذب بود؛ یکبار سه خانم بدحجاب با او صحبت میکردند و او نگاهشان نمیکرد، آنها پرسیده بودند چرا نگاه نمیکنید؟ پاسخ داده بود شما به نگاه من چه کاری دارید؟ حرفتان را بزنید و جواب بگیرید.
۲۷ سال سن؛ ۲۵ سفر کربلا
حسین آقا به گفته مادرش، وقتی دلش میگرفت، تنها چیزی که حالش را خوب میکرد کربلا رفتن بود؛ در ۲۷ سال سنش، ۲۵ بار زیارت رفته بود؛ ناعمی ادامه داد: سالی چهار پنج بار زمینی با دوستانش میرفت کربلا، همسرش را هم در چهار ماهی که عقد بودند، برد کربلا؛ یکبار زیارت سهروزه رفته بود و یک عرب به او گفته بود أنت مجنون؟ پرسیده بود مگر دیوانهای که هنوز نیامده برمیگردی؟ حسین پاسخ داده بود: أنا مجنون الحسین(ع)، بله من دیوانه حسینم.
مادر شهید با اشاره به اولین سفری که به همراه فرزند شهیدشان به کربلا مشرف شده بودند، خاطرهای از آن زمان بازگو کرد و افزود: خیلی اهل خرید نبود و وقتی از خواستیم ما را برای خرید سوغاتی ببرد بازار، گفت فقط یک فروشگاه میرویم هرچه خواستید بخرید؛ وقت برگشتن از نجف، گفت آنقدر بدم میآید بعضیها با پررویی میروند کفن میخرند و تبرک میکنند! مگر امام حسین(ع) کفن داشت که ما از قبل مرگ به فکر کفن باشیم؟ و یا میگفت: چطور عدهای میتوانند آب فرات را تبرک ببرند(درحالیکه اهلبیت امام حسین(ع) در کنار فرات تشنه بودند)؟
پدر شهید با اشاره به قولی که شهید حریری به آنها داده بود، بیان کرد: یکبار یکی از همسایهها به حاجخانم گفت اگر دخترشان را حافظ قرآن کند، میفرستدش کربلا؛ من گفتم باید معذرتخواهی کنید چراکه در جایگاهی نیستید بخواهید مادر شهید را ببرید کربلا؛ چون پسرش آنقدر برایش درست کرده که هر وقت اراده کند میتواند برود کربلا؛ حسین آقا گفته بود شما دعا کنید به آنچه میخواهم برسم، آخرت که جای خود، من کار این دنیا را برایتان درست میکنم و سرافرازتان میکنم و همینطور هم شد.
وی در همین مورد افزود: از بنیاد شهید به ما گفتند شما هر وقت خواستید بروید کربلا فقط یک پیامک و پاسپورت برایمان بفرستید، بقیهاش بر عهده ما.
کودکی حسین حریری؛ باهوش و خوشاخلاق
زهرا ناعمی، مادر شهید در گفتوگو با ایکنا از کودکی حسین و مسجدی شدنش برایمان گفت و ابراز کرد: وقتی کوچک بود با خودم به مسجد میبردم و میگفتم اگر مکبری کنی یا با من نماز جمعه بیایی، چیزی که دوست داری را برایت میخرم؛ از کودکی با مسجد آشنایش کرده بودم و عضو بسیج هم شده بود.
ناعمی به برخی دیگر از ویژگیهای فرزند شهیدش در کودکی اشاره کرد و افزود: حسین بچه متین و آرامی بود و رفتارش با اعضای خانواده عالی بود، درسخوان و تیزهوش بود، به پدر و مادر احترام زیادی میگذاشت و بااینکه کوچکترین فرزند خانواده بود اما از همه باهوشتر بود و به اعضای خانواده مشورت میداد.
عباس حریری، پدر شهید نیز از ادب و احترام فوقالعاده جوانش تعریف کرد و ادامه داد: در کودکی و نوجوانی بیشتر با هم مأنوس بودیم اما بعد از جوانی، از حدود ۱۷، ۱۸ سالگی بهتدریج فاصله گرفته، خیلی مراعات ما را میکرد و بهشدت با ادب و احترام با ما برخورد میکرد؛ تا نمیگفتیم بنشین، میایستاد و وقتی هم اجازه میگرفت، دو زانو مینشست.
دوری از رفاهطلبی
حسین حریری به گفته پدر و مادرش، از همان ابتدا خودش را از تعلقات و لذتهای سطحی دنیا رها کرده بود؛ پدر شهید در اینباره ادامه داد: بسیار فعال بود، خیلی اهل استراحت و خورد و خوراک نبود، روی تختخواب نرم و راحت نمیخوابید و اگر نیاز به استراحت داشت، یک بالش کوچک را تا میکرد و روی زمین به قول خودش با یک قیلوله خوابش را میگرفت.
وی در همین موضوع اضافه کرد: وقتی به او میگفتیم لباست را دربیار و راحت بخواب، میگفت: «من همیشه باید آماده باشم، ممکن است با من تماس بگیرند و مأموریت داشته باشم»؛ همیشه آماده بود و وقتی ازش پرسیده بودند چه چیزی باعث شده این همه تخصص نظامی داشته باشد، پاسخ داده بود: «ما ادعا داریم منتظر امام زمان هستیم، پس نباید دست روی دست بگذاریم و همیشه باید آماده باشیم».
پدر شهید با اشاره به آمادگیهای نظامی حسین حریری توضیح داد: حسین آقا در دورههای مختلف فرماندهی برونمرزی شرکت کرده بود و تخصص اصلیاش تخریب بود.
حریری با اظهار این مطلب که ابتدا من خودم قصد حضور در جبهه را داشتم اما در نهایت به اعزام حسین آقا ختم شد، اضافه کرد: به من گفتند شما آمادگی جسمانی برای حضور در جبهه را ندارید و از من خواستند اجازه دهم فرزندم اعزام شود؛ مهم این بود یک نفر از ما برای نابود کردن این غده سرطانی اعزام شود، به همین خاطر من هم گفتم افتخار میکنم که فرزندم در این راه باشد و اجازه دادم.
پدر شهید در ادامه بیان کرد: وقتی به خانه برگشتم، دیدم حاجخانم(مادر شهید) میگویند حسین جان آماده اعزام است و از شما رضایت میخواهد اما شرم میکند بیاید پیشتان؛ من رضایت داده بودم و مادرش لوازمش را آماده کرد، از زیر قرآن ردش کرد و عازم جبهه شد.
مطمئن بودم فرزندم سزاوار شهادت بود
وی با ابراز اینکه میدانسته فرزندش لایق شهادت است و باید اینچنین عزتمندانه از دنیا برود، بیان کرد: با توجه به ویژگیهایی حسین آقا، من مطمئن بودم اگر در دوران دفاع مقدس حضور داشت، در اولین عملیات پرواز میکرد؛ او در آن دوران نبود اما خداوند طوری سببسازی کرده بود که در این زمان شهید شود، چون سزاوار شهادت بود.
عباس حریری از حال و هوای خانواده بعد از اعزام حسین آقا گفت و افزود: بار اولی که اعزام شد حاجخانم(مادر شهید) به هم ریخت و هفتهای چند بار پیش روانپزشک میرفتیم، چون بهشدت تحت تأثیر قرار گرفته بودند؛ ما با دیدن وحشیگریهای تروریستها مدام پای شبکه خبر و پیگیر اخبار مدافعان حرم بودیم اما بار دومی که رفت، ما هم عازم کربلا بودیم و تحمل رفتنش به اندازه بار اول سخت نبود.
پدر شهید درباره اتفاقی که باعث شده بود شهید حریری بین دو اعزام، چند ماه مرخصی اجباری داشته باشد توضیح داد: وقتی شهید عارفی به شهادت رسیده بود، داعشیها نتوانستند پیکرش را ببرند، فقط تلفن همراهش را برداشته بودند و از همین گوشی موبایل متوجه شده بودند که حسین حریری از طراحان و ایده پردازان عملیات تِدمُر است و شناسایی شده بود؛ به همین دلیل چند ماه محروم شده بود و سپاه از همان زمان، همراه داشتن تلفن همراه را برایشان ممنوع کرده بود، بعد از اینکه سپاه حسین آقا را برگرداند، قول داده بود خط مقدم نرود.
زهرا ناعمی، مادر شهید با بیان اینکه حسین آقا در اولین بار حضورش در جبهه پایش تیر خورده بود اما برای اینکه ما ناراحت نشویم چیزی نگفته بود، ادامه داد: وقتی شلوار سوراخشدهاش را دیدم، گفت تیر از شلوار رد شده و به من اصابت نکرده اما به همسرش گفته بود پایش جراحی شده و خواسته بود به ما چیزی نگوید؛ بعد از اولین حضورش در جبهه، شنواییاش هم کمتر شده و فراموشی هم پیدا کرده بود اما به ما نمیگفت چه اتفاقی برایش افتاده تا ناراحت و نگران نشویم.
مادر شهید درباره آخرین دیدار فرزندش پیش از شهادت بیان کرد: بعد از اینکه اولین بار به مشهد بازگشت، گفتم باید ازدواج کنی و ازآنجاکه خیلی حرفگوشکن بود، قبول کرد، عقدی خوانده شد و بعد از چند ماه دوباره قرار بود اعزام شود؛ ما هرسال در روزهای اربعین میرویم کربلا و آن سال گفتم اول حسین آقا باید برود، سوریه بعدش ما میرویم کربلا؛ زمان خداحافظی بهش گفتم میری جبهه از آن شربتها نخوری ها! خندید، چیزی نگفت و رفت؛ خواهرش ناراحتی میکرد اما من میگفتم شما باید افتخار کنید و نباید ناراحت باشید.
وقتی پدر و مادر حسین حریری در راه کربلا هستند، او شهید میشود اما هیچکس نمیداند خبر شهادتش را چطور به پدر و مادر بدهند؛ ناعمی بیان کرد: هنوز به کربلا نرسیده بودیم که قلب حاجآقا(پدر شهید) ناراحت بود، دکترها به ما گفتند با این وضعیت نباید بروید کربلا، پدرخانم حسین آقا هم از شهادتش خبر داشت و برای اینکه ما به مشهد برگردیم، پیش ما آمد و گفت مادربزرگ همسر حسین آقا سرطان داشته و فوت کرده است؛ من گفتم خدا رحمتشان کند اما من تا کربلا نروم، برنمیگردم اما حاجآقا واقعاً احساس ناراحتی میکرد و مجبور به بازگشت شدیم.
روضهای که خبر شهادت حسین را به مادرش رساند
مادر شهید ادامه داد: وقتی رسیدیم مشهد، دیدیم چشم بچهها سرخ شده، برای اینکه ما چیزی متوجه نشویم، گفتند ما این بار با شما کربلا نیامدیم و گریه ما از بابت آن است؛ موبایلهای ما را خاموش کرده بودند، رنگ رخسار خانمش پریده بود، کمکم مهمانها آمدند و خانه شلوغ شده بود؛ نماز جماعت برگزار شد؛ بعد از نماز بود که افرادی از بنیاد شهید آمدند و از ما پرسیدند برای حسین آقا چه دعایی کردید؟ گفتم دعا کردم به آرزویش برسد، دیدم گریه کردند، من باز هم چیزی دستگیرم نشد و گفتند به روضه گوش کنید؛ روضه شروع شد، اول، اسم شهید جهانی آمد و بعد، میان روضه نام یک شهید دیگر هم ذکر شد: شهید ... حریری ... آنجا بود که احساس کردم مرغی از دلم پرکشید.
شاید هیچ دردی غمانگیزتر و سختتر از شنیدن خبر شهادت جوان برای یک مادر نباشد اما مادر شهید حریری اینچنین ابراز میکند: وابستگی ما خیلی زیاد بود و ازآنجاکه کوچکترین فرزند خانواده بود، وقتی هیئت، حرم و ... میرفتیم با هم بودیم. خود حضرت زینب(س) به ما صبر داده بود؛ بعد از اینکه شنیدم حسین آقا شهید شده، گفتم این سه پسرم هم فدای حضرت زینب(س).
وی همچنین ادامه داد: بعد از خبر شهادتش توانستیم خیلی کم، روضهها را متوجه شویم و درک کنیم که از دست دادن جوان چه حسی دارد.مادر شهید در همین مورد بیان کرد: وقتی میرفتیم حرم نمیگفت شهادت خواستم فقط میگفت از امام رضا(ع) سه چیز خواستم؛ یک موردش این بود که دعا کرده بود به مرگ طبیعی از دنیا نرود و شهید شود.
پدر شهید در همین مورد با ابراز اینکه بعد از شهادت حسین، بیشتر از یک سال است که ما حتی یک شب هم نتوانستیم راحت بخوابیم، اظهار کرد: هرچند، اصل مسئله برای ما افتخار است و این دلتنگیها مال دنیاست. وقتی امام حسین(ع) با آن عظمت علیاکبرش را میدهد ما که هستیم؟
قرض گرفتن برای فقرا
وقتی از پدر و مادر شهید پرسیدیم آیا حسین حریری کار ناتمامی هم باقی گذاشته بود هردو پاسخ دادند: هیچ! با حسابی پاک از این دنیا رفته بود اما یک بدهی داشت؛ پدر شهید برایمان توضیح داد: بعد از شهادتش یکی از دوستانش گفته بود من ضمانت کردم حسین آقا وام بگیرد؛ من تعجب کرده بودم، حسین که موقعیت شغلی خوبی دارد و کمخرج است چرا باید وام بگیرد؟! وقتی پیگیر شدیم، متوجه شدیم هر سال دو بار، قبل از ماه مبارک رمضان وام میگرفته و خرج فقرا میکرده است؛ رئیس شعبه به ما گفت حسین آقا وامهایش را بیمه کرده تا باری بر دوش خانواده نماند، الآن هم یک قسط مانده که من خودم پرداخت کردم.
موضوع توجه شهید حریری به فقرا که به میان آمد، پدرش ادامه داد: هیچوقت پساندازی نداشت و میگفت من چیزهایی میبینم که خجالت میکشم صدهزارتومانم هم بدون استفاده باشد.
در بخش دیگر گفتوگویمان از پدر و مادر شهید خواستیم چند خاطره از فرزندشان برایمان بگویند؛ مادر شهید با اشاره به مسئولیت حسین آقا در مترو مشهد یعنی بازرسی، اظهار کرد: در اتاق مخصوص خودش، مسئول بازرسی ایستگاه بود اما از اینکه برخی خانمهای بدحجاب را حتی از صفحه مانیتور میدید معذب بود؛ یکبار سه خانم بدحجاب با او صحبت میکردند و او نگاهشان نمیکرد، آنها پرسیده بودند چرا نگاه نمیکنید؟ پاسخ داده بود شما به نگاه من چه کاری دارید؟ حرفتان را بزنید و جواب بگیرید.
۲۷ سال سن؛ ۲۵ سفر کربلا
حسین آقا به گفته مادرش، وقتی دلش میگرفت، تنها چیزی که حالش را خوب میکرد کربلا رفتن بود؛ در ۲۷ سال سنش، ۲۵ بار زیارت رفته بود؛ ناعمی ادامه داد: سالی چهار پنج بار زمینی با دوستانش میرفت کربلا، همسرش را هم در چهار ماهی که عقد بودند، برد کربلا؛ یکبار زیارت سهروزه رفته بود و یک عرب به او گفته بود أنت مجنون؟ پرسیده بود مگر دیوانهای که هنوز نیامده برمیگردی؟ حسین پاسخ داده بود: أنا مجنون الحسین(ع)، بله من دیوانه حسینم.
مادر شهید با اشاره به اولین سفری که به همراه فرزند شهیدشان به کربلا مشرف شده بودند، خاطرهای از آن زمان بازگو کرد و افزود: خیلی اهل خرید نبود و وقتی از خواستیم ما را برای خرید سوغاتی ببرد بازار، گفت فقط یک فروشگاه میرویم هرچه خواستید بخرید؛ وقت برگشتن از نجف، گفت آنقدر بدم میآید بعضیها با پررویی میروند کفن میخرند و تبرک میکنند! مگر امام حسین(ع) کفن داشت که ما از قبل مرگ به فکر کفن باشیم؟ و یا میگفت: چطور عدهای میتوانند آب فرات را تبرک ببرند(درحالیکه اهلبیت امام حسین(ع) در کنار فرات تشنه بودند)؟
پدر شهید با اشاره به قولی که شهید حریری به آنها داده بود، بیان کرد: یکبار یکی از همسایهها به حاجخانم گفت اگر دخترشان را حافظ قرآن کند، میفرستدش کربلا؛ من گفتم باید معذرتخواهی کنید چراکه در جایگاهی نیستید بخواهید مادر شهید را ببرید کربلا؛ چون پسرش آنقدر برایش درست کرده که هر وقت اراده کند میتواند برود کربلا؛ حسین آقا گفته بود شما دعا کنید به آنچه میخواهم برسم، آخرت که جای خود، من کار این دنیا را برایتان درست میکنم و سرافرازتان میکنم و همینطور هم شد.
وی در همین مورد افزود: از بنیاد شهید به ما گفتند شما هر وقت خواستید بروید کربلا فقط یک پیامک و پاسپورت برایمان بفرستید، بقیهاش بر عهده ما.
انس حسین با حضرت زهرا(س)
حریری در پاسخ به این سؤال که فرزند شهیدش با کدامیک از اهلبیت انس بیشتری داشت، ابراز کرد: وقتی ازش پرسیده بودم هدفش از رفتن چیست پیام فرستاده بود که میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم؛ در سختیهای زندگی هم «یا زهرا(س)» روی لبانش بود؛ میرفت از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند اما حواسش به بقیع و مدینه بود و به حضرت زهرا(س) خیلی ارادت داشت.
*ایکنا