شاید بارها و بارها با دین فیلم ها و عکس های تاریخی از خود پرسیده ایم که این افراد اکنون کجا هستند و چه می کنند؟ تصویر معروف میدان بهارستان تهران یا همان میدان مجسمه، شخصی که دو سال بعد از این ماجرا در حالی که 19 سال سن داشت به شهادت رسید.
به گزارش شهدای ایران ، شاید بارها و بارها با دین فیلم ها و عکس های تاریخی از خود پرسیده ایم که این افراد اکنون کجا هستند و چه می کنند؟ تصویر معروف میدان بهارستان تهران یا همان میدان مجسمه، یکی از همان تصاویر است که هر بیننده ای حداقل یک بار آن را مشاهده کرده است.
گاهی برخی تصاویر آنقدر گویا هستند که نیاز به هیچ توضیحی ندارند و انگار یک تاریخ را در دل خود نهفته دارند. تصاویری که به سندی مهم، در برهه ای خاص از تاریخ یک ملت تبدیل می شوند. تصویر معروف میدان بهارستان تهران یا همان میدان مجسمه، یکی از همان تصاویر است که بارها و بارها از تلویزیون پخش شده و هر بیننده ای حداقل یک بار آن را مشاهده کرده است. چند جوان که مجسمه شاه را سرنگون کرده و عکسهای امام خمینی را در دست دارند. شاید بارها و بارها با دین فیلمها و عکسهای تاریخی از خود پرسیده ایم که این افراد اکنون کجا هستند و چه می کنند؟
«محسن شهبازی»، یکی از اشخاص حاضر در این تصویر تاریخی است. شخصی که دو سال بعد از این ماجرا دفتر زندگی دنیایی اش بسته شد و به خیل شهدای این مرز و بوم پیوست. این شهید سرافراز، هنگام شهادت 19 ساله بود و یک فرزند یک سال و نیمه به نام محمد داشت. پسر دیگر شهید، 40 روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و به همین خاطر نام پدرش را برای او انتخاب کردند.
محمد شهبازی فرزند شهید محسن شهبازی درباره این تصویر تاریخی می گوید:
شورو حال روزهای انقلاب هر پیر و جوانی را به خیابان ها کشانده بود. پدرم نیز به همراه دیگر دوستانش برای پایین کشیدن مجسمه شاه لحظه شماری میکردند. بعد از سرنگونی مجسمه، در حالی که با خوشحالی تصاویر امام خمینی را در دست داشتند، این لحظه تاریخی توسط دوربین ها ثبت شد تا صحنه ماندگاری از تاریخ انقلاب اسلامی رقم بخورد.
وی ادامه می دهد: پدرم متولد سال 1340 در محله دولاب بود. آنطور که از گفته های اطرافیان بر می آید کسب روزی حلال برای او الویت داشت و لذا از همان نوجوانی مشغول بنایی شد. همزمان با شروع تظاهرات ها نیز در این مراسم ها شرکت کرده و بعد از آن میز به عضویت کمیته لرزاده در آمد. بعد از مدتی نیز به پاکدشت مهاجرت کرد و در کمیته آنجا مشغول به کار شد.
شهبازی با اشاره به احساس مسئولیت پدرش می گوید: شهید شهبازی بعد از مهاجرت به پاکدشت، به خاطر خصوصیاتی از جمله کمک به مردم و فداکاری و .. تبدیل به فرد شناخته شده ای می شود که هنوز هم بعد از گذشت سالها از وی به نیکی یاد می کنند. او هیچگاه از فعالیت ها و اقداماتی که برای مصون ماندن مردم از تحرکات ضد انقلاب در روزهای بعد از پیروزی انجام می داد سخنی به میان نمی آورد، اما شرح فعالیت های وی بعد از سالها هنوز ورد زبان مردم منطقه است.
فرزند شهید شهبازی، میگوید: من اولین فرزند شهید محسن شهبازی هستم. پدرم در سال 59 و زمانی که من تنها یک سال و نیم سن داشتم به شهادت رسید. من خاطره چندانی از پدر ندارم و هر چه درباره او شنیده ام نقل قول اطرافیان است. هنوز هم همه به نیکی از وی یاد می کنند و این موضوع برای من تا همیشه باعث افتخار است.
وی ادامه می دهد: برادرم محسن، هرگز پدر را ندید و آغوش گرم او را حس نکرد، زیرا چهل روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و به همین خاطر نام محسن را برای او انتخاب کردند. مادرم نیز بعد از گذراندن یک دوره بیماری در سال 79 از دنیا رفت.
وی با نقل خاطره مادرش درباره آخرین شب حیات شهید شهبازی می گوید: آن شب پدرم به خانه آمد و به مادرم گفت محمد را بیاور میخواهم او را در آغوش بگیرم و ببوسم، شاید این آخرین دیدار ما باشد. مادر نیز ناراحت و هراسان مرا به نزد پدر می آورد و از او میخواهد که این حرفها را تکرار نکند. اما گویا پدرم میدانست که تا ساعاتی دیگر دفتر زندگی پرافتخارش بسته خواهد شد. دو سال از پیروزی انقلاب می گذشت و ارتش بعث عراق نیز جنگ بر علیه ایران را آغاز کرده بود و منطقه پارچین را کاملا زیر نظر داشت. آن شب خاموشی اعلام شده بود، پدرم و شهید جعفر بنی مصطفی برای سرکشی به منطقه رفته بودند، موتور آنها تصادف می کند و اسلحه به شدت با سر او برخورد کرده و هر دو نفر به شهادت می رسند.
آن شب، 5 مهر 1359 بود. یعنی شبی که دفتر زندگی محسن شهبازی بسته شد و در کنار همرزمان شهیدش آرام گرفت.
گاهی برخی تصاویر آنقدر گویا هستند که نیاز به هیچ توضیحی ندارند و انگار یک تاریخ را در دل خود نهفته دارند. تصاویری که به سندی مهم، در برهه ای خاص از تاریخ یک ملت تبدیل می شوند. تصویر معروف میدان بهارستان تهران یا همان میدان مجسمه، یکی از همان تصاویر است که بارها و بارها از تلویزیون پخش شده و هر بیننده ای حداقل یک بار آن را مشاهده کرده است. چند جوان که مجسمه شاه را سرنگون کرده و عکسهای امام خمینی را در دست دارند. شاید بارها و بارها با دین فیلمها و عکسهای تاریخی از خود پرسیده ایم که این افراد اکنون کجا هستند و چه می کنند؟
«محسن شهبازی»، یکی از اشخاص حاضر در این تصویر تاریخی است. شخصی که دو سال بعد از این ماجرا دفتر زندگی دنیایی اش بسته شد و به خیل شهدای این مرز و بوم پیوست. این شهید سرافراز، هنگام شهادت 19 ساله بود و یک فرزند یک سال و نیمه به نام محمد داشت. پسر دیگر شهید، 40 روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و به همین خاطر نام پدرش را برای او انتخاب کردند.
محمد شهبازی فرزند شهید محسن شهبازی درباره این تصویر تاریخی می گوید:
شورو حال روزهای انقلاب هر پیر و جوانی را به خیابان ها کشانده بود. پدرم نیز به همراه دیگر دوستانش برای پایین کشیدن مجسمه شاه لحظه شماری میکردند. بعد از سرنگونی مجسمه، در حالی که با خوشحالی تصاویر امام خمینی را در دست داشتند، این لحظه تاریخی توسط دوربین ها ثبت شد تا صحنه ماندگاری از تاریخ انقلاب اسلامی رقم بخورد.
وی ادامه می دهد: پدرم متولد سال 1340 در محله دولاب بود. آنطور که از گفته های اطرافیان بر می آید کسب روزی حلال برای او الویت داشت و لذا از همان نوجوانی مشغول بنایی شد. همزمان با شروع تظاهرات ها نیز در این مراسم ها شرکت کرده و بعد از آن میز به عضویت کمیته لرزاده در آمد. بعد از مدتی نیز به پاکدشت مهاجرت کرد و در کمیته آنجا مشغول به کار شد.
شهبازی با اشاره به احساس مسئولیت پدرش می گوید: شهید شهبازی بعد از مهاجرت به پاکدشت، به خاطر خصوصیاتی از جمله کمک به مردم و فداکاری و .. تبدیل به فرد شناخته شده ای می شود که هنوز هم بعد از گذشت سالها از وی به نیکی یاد می کنند. او هیچگاه از فعالیت ها و اقداماتی که برای مصون ماندن مردم از تحرکات ضد انقلاب در روزهای بعد از پیروزی انجام می داد سخنی به میان نمی آورد، اما شرح فعالیت های وی بعد از سالها هنوز ورد زبان مردم منطقه است.
فرزند شهید شهبازی، میگوید: من اولین فرزند شهید محسن شهبازی هستم. پدرم در سال 59 و زمانی که من تنها یک سال و نیم سن داشتم به شهادت رسید. من خاطره چندانی از پدر ندارم و هر چه درباره او شنیده ام نقل قول اطرافیان است. هنوز هم همه به نیکی از وی یاد می کنند و این موضوع برای من تا همیشه باعث افتخار است.
وی ادامه می دهد: برادرم محسن، هرگز پدر را ندید و آغوش گرم او را حس نکرد، زیرا چهل روز بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و به همین خاطر نام محسن را برای او انتخاب کردند. مادرم نیز بعد از گذراندن یک دوره بیماری در سال 79 از دنیا رفت.
وی با نقل خاطره مادرش درباره آخرین شب حیات شهید شهبازی می گوید: آن شب پدرم به خانه آمد و به مادرم گفت محمد را بیاور میخواهم او را در آغوش بگیرم و ببوسم، شاید این آخرین دیدار ما باشد. مادر نیز ناراحت و هراسان مرا به نزد پدر می آورد و از او میخواهد که این حرفها را تکرار نکند. اما گویا پدرم میدانست که تا ساعاتی دیگر دفتر زندگی پرافتخارش بسته خواهد شد. دو سال از پیروزی انقلاب می گذشت و ارتش بعث عراق نیز جنگ بر علیه ایران را آغاز کرده بود و منطقه پارچین را کاملا زیر نظر داشت. آن شب خاموشی اعلام شده بود، پدرم و شهید جعفر بنی مصطفی برای سرکشی به منطقه رفته بودند، موتور آنها تصادف می کند و اسلحه به شدت با سر او برخورد کرده و هر دو نفر به شهادت می رسند.
آن شب، 5 مهر 1359 بود. یعنی شبی که دفتر زندگی محسن شهبازی بسته شد و در کنار همرزمان شهیدش آرام گرفت.
*بسیج