در حالی که بارش اولین برف زمستانی شهر را سپید کرده بود، ماموران کلانتری آماده می شدند تا پاتوق خلافکاران سابقه دار را پاکسازی کنند.
به گزارش شهدای ایران، در حالی که بارش اولین برف زمستانی شهر را سپید کرده بود، ماموران کلانتری آماده می شدند تا پاتوق خلافکاران سابقه دار را پاکسازی کنند.
آن ها در پی یک سابقه دار به مخفیگاهی رسیده بودند که افراد مشکوکی به آن جا رفت و آمد داشتند. عملیات ماموران در حالی با صدور دستوری رئیس کلانتری آغاز شد که پاتوق مذکور تنها نام خانه را یدک می کشید.
صاحب خانه زنی معتاد Addicted بود که از شدت خماری نای حرف زدن نداشت و در کنار مردی سابقه دار مشغول استعمال مواد مخدر Drugs بود دقایقی بعد دستبندهای آهنین در حالی به دستان زن و مرد سابقه دار گره خورد که عکس زیبای دختر بچه ای بر سینه دیوار سیاه خودنمایی می کرد. سخت می شد باور کرد در آن مکان که هیچ شباهتی به خانه نداشت و حتی بزرگ ترها در آن آرامشی نداشتند دختری 8 ساله زندگی می کند، اما وجود کتاب های دوم ابتدایی که گوشه و کنار آن آثار سوختگی داشت این امر را امکان پذیر می کرد دیگر هیچ گونه لوازم و یا حتی اسباب بازی که مربوط به کودکی خردسال باشد در آن خانه به چشم نمی خورد.
پتوهای کثیفی که به دلیل استعمال مواد مخدر سوخته و پاره بودند و یا چند تکه ظرف کثیف که فیلترهای خاموش شده سیگار داخل آن ها قرار داشت در گوشه اتاق روی هم تلنبار شده بود و یک تلویزیون قدیمی که اطراف آن سی دی های مبتذل و مستهجن ریخته بود در گوشه دیگر اتاق خودنمایی می کرد.
پایپ های شکسته و دیگر آلات مصرف مواد مخدر از تباهی و تلخ کامی حکایت داشت، اما گویی دختر 8 ساله در این خانه سیاه چیزی جز مردان غریبه ای را نمی دید که در کنار مادرش مشغول کثافت کاری و مصرف مواد مخدر می شدند. مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نیز که به همراه ماموران در محل حضور یافته بود با خود می اندیشید وقتی مدرسه تعطیل می شود آیا این دختر 8 ساله نیز با شادمانی و لی لی کنان به این خانه باز می گردد؟ آیا او نیز چون کودکان دیگر با غذای گرم و دستپخت مادرش روبه رو خواهد شد؟... در این هنگام بود که صدای زن معتاد رشته افکار مشاور کلانتری را برید.
او خطاب به ماموران گفت: با پدر دخترم تماس بگیرید تا او را که از مدرسه باز می گردد همراه خود ببرد. دقایقی بعد با تماس ماموران انتظامی پیرمردی عصا به دست وارد خانه شد. او از این که همسر دوم و سابق خود را کنار مرد بیگانه ای می دید هیچ تعجب نکرد گویی مشاهده این صحنه ها برایش کاملا طبیعی بود.
پیرمرد دوست داشت همسر سابقش زندانی Prisoner نشود چرا که همسر اول او از ازدواج دوم و فرزند دخترش اطلاعی نداشت، اما دیگر دیر شده بود و او نمی توانست دختر زیبایش را بی کس و تنها رها کند.
وقتی آن دختر به منزل نزدیک شد پیرمرد به ناچار دست او را گرفت و در حالی که برف ها رقص کنان خود را بر آسفالت خیابان رها می کردند با سرنوشت نامعلوم دخترک همراه شد. دقایقی بعد ماموران زن و مرد دستگیر شده را به جرم Crime سرقت Stealing واستعمال مواد مخدر به کلانتری هدایت کردند اما تصویر چشمان نگران آن دختر همچنان بر سینه دیوار سیاه باقی ماند تا..
*ركنا
آن ها در پی یک سابقه دار به مخفیگاهی رسیده بودند که افراد مشکوکی به آن جا رفت و آمد داشتند. عملیات ماموران در حالی با صدور دستوری رئیس کلانتری آغاز شد که پاتوق مذکور تنها نام خانه را یدک می کشید.
صاحب خانه زنی معتاد Addicted بود که از شدت خماری نای حرف زدن نداشت و در کنار مردی سابقه دار مشغول استعمال مواد مخدر Drugs بود دقایقی بعد دستبندهای آهنین در حالی به دستان زن و مرد سابقه دار گره خورد که عکس زیبای دختر بچه ای بر سینه دیوار سیاه خودنمایی می کرد. سخت می شد باور کرد در آن مکان که هیچ شباهتی به خانه نداشت و حتی بزرگ ترها در آن آرامشی نداشتند دختری 8 ساله زندگی می کند، اما وجود کتاب های دوم ابتدایی که گوشه و کنار آن آثار سوختگی داشت این امر را امکان پذیر می کرد دیگر هیچ گونه لوازم و یا حتی اسباب بازی که مربوط به کودکی خردسال باشد در آن خانه به چشم نمی خورد.
پتوهای کثیفی که به دلیل استعمال مواد مخدر سوخته و پاره بودند و یا چند تکه ظرف کثیف که فیلترهای خاموش شده سیگار داخل آن ها قرار داشت در گوشه اتاق روی هم تلنبار شده بود و یک تلویزیون قدیمی که اطراف آن سی دی های مبتذل و مستهجن ریخته بود در گوشه دیگر اتاق خودنمایی می کرد.
پایپ های شکسته و دیگر آلات مصرف مواد مخدر از تباهی و تلخ کامی حکایت داشت، اما گویی دختر 8 ساله در این خانه سیاه چیزی جز مردان غریبه ای را نمی دید که در کنار مادرش مشغول کثافت کاری و مصرف مواد مخدر می شدند. مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نیز که به همراه ماموران در محل حضور یافته بود با خود می اندیشید وقتی مدرسه تعطیل می شود آیا این دختر 8 ساله نیز با شادمانی و لی لی کنان به این خانه باز می گردد؟ آیا او نیز چون کودکان دیگر با غذای گرم و دستپخت مادرش روبه رو خواهد شد؟... در این هنگام بود که صدای زن معتاد رشته افکار مشاور کلانتری را برید.
او خطاب به ماموران گفت: با پدر دخترم تماس بگیرید تا او را که از مدرسه باز می گردد همراه خود ببرد. دقایقی بعد با تماس ماموران انتظامی پیرمردی عصا به دست وارد خانه شد. او از این که همسر دوم و سابق خود را کنار مرد بیگانه ای می دید هیچ تعجب نکرد گویی مشاهده این صحنه ها برایش کاملا طبیعی بود.
پیرمرد دوست داشت همسر سابقش زندانی Prisoner نشود چرا که همسر اول او از ازدواج دوم و فرزند دخترش اطلاعی نداشت، اما دیگر دیر شده بود و او نمی توانست دختر زیبایش را بی کس و تنها رها کند.
وقتی آن دختر به منزل نزدیک شد پیرمرد به ناچار دست او را گرفت و در حالی که برف ها رقص کنان خود را بر آسفالت خیابان رها می کردند با سرنوشت نامعلوم دخترک همراه شد. دقایقی بعد ماموران زن و مرد دستگیر شده را به جرم Crime سرقت Stealing واستعمال مواد مخدر به کلانتری هدایت کردند اما تصویر چشمان نگران آن دختر همچنان بر سینه دیوار سیاه باقی ماند تا..
*ركنا