شهدای ایران shohadayeiran.com

کار گره خورده بود و بچه ها به زمین چسبیده بودند، توسلی کردم و محکم فریاد زدم: فقط یک آرپی جی زن می خواهم تا اینکه همه یکی یکی راه افتادند و آمدند.
شهدای ایران: تا حالا شرایط اینطوری برایم پیش نیامده بود. عملیات به طور دقیق شروع نشده بود اما کار گره خورده بود و گردان زمینگیر و بچه هایی که همیشه برای جلو رفتن سر و دست می شکستند به زمین میخکوب شده بودند.


عنایت

نمی دانم چه اتفاقی افتاده بود ولی بچه ها حرف شنوی نداشتند. صحبت کردن هم فایده ای نداشت. ناامید شده بودم. سرم را به سمت آسمان گرفتم و کمک خواستم. از ته دل اسم بی بی دو عالم را صدا زدم و راهنمایی خواستم.

چند دقیقه ای به همین منوال گذشت که فکری به ذهنم رسید به سمت بچه ها رفتم و با فریاد گفتم: به هیچ کدامتان احتیاجی ندارم، فقط یک آرپی جی زن همراه من بیاید.

دل توی دلم نبود و زمان به سرعت سپری می شد که یکدفعه یکی از بچه ها بلند شد و گفت: من هستم. خانم کار خودشان را کرده بودند. بچه ها یکی یکی بلند شدند و حرکت کردند و پیروزی بچه ها در آن عملیات زبانزد شد.*

 

 

 *به نقل از شهید عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ جوادالائمه (ع) که در ۲۳ اسفندماه ۶۳ به شهادت رسید.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار