اینها سخنان رئیس اداره ی مربوطه بود و این جمله از بین یک ساعت ونیم سخنرانی ایشون به مناسبت آغاز سال نو همینطور توی ذهن من موند. می خواستم بپرسم خب جناب رئیس مربوطه، دیگه چه خبر؟ از اون روحیه ی جهادی دهه شصتی تون چه خبر؟ چیکارش کردین؟ راستشو بگید. قول میدیم به کسی نگیم. البته که میدونم که روحیه ی جهادی فقط توی بیل دست گرفتن ودیوار بالا بردن پیدا نیست. اگه اهلش باشی(خودم رو نمیگم چون اهلش نیستم.برداشت بد نشه) توی خیلی از کارای روزانت پیدا میشه. اگه پیدا نشه دیگه این حرفا نیست. وقتی ارباب رجوع باید پشت در اتاق شما و مسئولین زیر دستتون معطل باشه وشما پس از مراسم زیارت عاشورا تازه مشغول صرف صبحانه ی کاری باشید،وقتی حساسیتی که برای پیگری کار نزدیکانتون دارید برای پیگیری کار آدمایی که نه کسی رو دارند و نه کسی رو می شناسند ندارید، وقتی وقتی وقتی.
راستش حوصله ی شمردن ندارم. بشمرم که چی رو ثابت کنم؟
من فقط این وسط از یه چیز ترسیدم و می ترسم و فکر کنم این ترس رو تا مرگم با خودم داشته باشم.
از "من". از خودم. از اینکه این عاقبت من وخیلی از ماها می تونه باشه.ترس داره. جدی هم ترس داره. اینا برا خودشون و زمان خودشون آدمای کمی نبودن. ادعاها داشتند و بعضیاشون هنوزم دارن. ولی همش از یه نقطه شروع میشه. همش از یه تصمیم شروع میشه. از یه جایی که میگی خب کافیه.چقدر برا بقیه کار کنیم. بیا حالا به فکر خودمونم باشیم. مگه ما چیمون از بقیه کمتره؟ چرا باید از بقیه عقب تر بمونیم؟ آخه موضوع خیلی ظریف تر ازین حرفاست و اگه تقوا نباشه همه ی همه ی هممون مبتلا به عین همین مساله دیر یا زود خواهیم شد.
خدایا آخرو عاقبت ماها رو ختم به خیر بفرما.