به گزارش شهدای ایران، از دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه ای، خانههای زیادی ویران شده بود. تیرکهای چوبی از میان آوار بیرون زده بود. تکوتوک خانهها و اتاقهایی که اسکلت داشتند سرپا بودند. مردم در محوطه خانههایشان چادر زده بودند؛ چادرهای هلالاحمر و البته چادرهایی که با نِی، خودشان سرپا کرده بودند.
آقا در میان ازدحام مردمی که جمع شده بودند، رفتند سمت یکی از چادرها؛
جلوی چادر به زنی که آنجا بودند گفتند: مردت کجاست؟ زن جواب داد:
بیمارستان. موج جمعیت من را عقب راند و نشد حرفها را بشنوم.
در چادر بعدی، آقا وارد شد و لابد بعد از احوالپرسی بیرون آمد. مردی جلو
آمد و گفت: شما را به خدا مواظب باشید، وسایل ما توی چادر است، زندگیمان
از بین نرود. بچههای امدادگر سپاه که در روستا کمک میکردند و جمع شده
بودند آقا را ببینند، حلقه زدند دور چادر مرد و فشار جمعیت را نگه داشتند
تا وسایل و چادر روستایی، زیر دست و پا نماند.
کوئیک سوم هم مثل قبلیها بازدید شد و بعد رفتیم روستای قلعه بهادری. توی
راه صدای بیسیم مسئول وانت درآمد؛ محافظ آقا از پشت بیسیم میگفت روستای
قبلی بعضی از عکاسها با کفش رفتند داخل چادر مردم، تذکر بدهید که مراعات
کنند. مسئول وانت بلند گفت ماجرا را. پشت بیسیم باز هم محافظ آقا گفت: این
تأکید آقاست.