هر یک با زنی به اتاق جداگانه ای رفتیم. وقتی می خواستم مشغول کار فساد شوم، مرتب پرچم های دعای کمیل که در کوچه و خیابان نصب شده بود، جلوی چشمم به اهتزاز در می آمد و مسائل معنوی و نیایش با پروردگار و مناجات حضرت علی (ع) در ذهنم متجلی می شد. ناگهان چنان خجالت زده شدم که انگار ...
به گزارش شهدای ایران،استاد شیخ حسین انصاریان در یکی از خاطرات خود اینگونه نقل می کند:
در بندرعباس منبر می رفتم. شب آخر و دقایق پایانی منبر بود. جوانی خوش قیافه و شیک پوش جلو آمد. نامه ای به من داد و سریع در جمعیت ناپدید شد. نامه را خواندم. نوشته بود: «من جوانی هستم که قیافه و ظاهرم خوب است و از مال دنیا چیزی کم ندارم. ساکن بندرعباسم؛ ولی اهل اینجا نیستم. بعد از ظهر پنجشنبه ای، دوستم به خانه مان آمد و مرا با خود بیرون برد. در بین راه گفت که من پدر و مادرم به تهران رفته اند و خانۀ ما خالی است. با دو زن جوان قرار گذاشته ام. یکی برای من باشد، یکی برای تو. من هم که جوانی عزب بودم و در فشار غریزۀ جنسی به سر می بردم استقبال کردم. هر یک با زنی به اتاق جداگانه ای رفتیم. وقتی می خواستم مشغول کار فساد شوم، مرتب پرچم های دعای کمیل که در کوچه و خیابان نصب شده بود، جلوی چشمم به اهتزاز در می آمد و مسائل معنوی و نیایش با پروردگار و مناجات حضرت علی (ع) در ذهنم متجلی می شد.
ناگهان چنان خجالت زده شدم که انگار آب روی آتش شهوت من ریخته شد و بحمدالله بدون آلودگی به گناه، لباسهایم را پوشیدم و به خانه برگشتم و شب به دعای کمیل آمدم.
از اول دعا تا فراز «الهی و ربی من لی غیرک»، از شدت خجالت حال معنوی به من دست نمی داد؛ ولی ناگهان بغضم ترکید و به گریه افتادم و از پروردگار عذرخواهی و طلب مغفرت کردم.
این ماجرا سال گذشته اتفاق افتاده است و من اکنون هم برای تقدیر و سپاس از شما و شکرگزاری خداوند متعال، این نامه را نوشته ام و هم برای این که شما بدانید مجلس و منبرتان چه خیر و برکتی برای من داشته است».
در انتهای نامه نوشته بود: «من در آن شب از خداوند خواستم که در آینده نیز مرا از گناهان حفظ کند. سه ماه بعد پدرم به من پیشنهاد ازدواج کرد و بحمدالله با دختری شایسته، زیبا و با کمالات ازدواج کردم. امشب نیز با هم به این مجلس آمده ایم».
در بندرعباس منبر می رفتم. شب آخر و دقایق پایانی منبر بود. جوانی خوش قیافه و شیک پوش جلو آمد. نامه ای به من داد و سریع در جمعیت ناپدید شد. نامه را خواندم. نوشته بود: «من جوانی هستم که قیافه و ظاهرم خوب است و از مال دنیا چیزی کم ندارم. ساکن بندرعباسم؛ ولی اهل اینجا نیستم. بعد از ظهر پنجشنبه ای، دوستم به خانه مان آمد و مرا با خود بیرون برد. در بین راه گفت که من پدر و مادرم به تهران رفته اند و خانۀ ما خالی است. با دو زن جوان قرار گذاشته ام. یکی برای من باشد، یکی برای تو. من هم که جوانی عزب بودم و در فشار غریزۀ جنسی به سر می بردم استقبال کردم. هر یک با زنی به اتاق جداگانه ای رفتیم. وقتی می خواستم مشغول کار فساد شوم، مرتب پرچم های دعای کمیل که در کوچه و خیابان نصب شده بود، جلوی چشمم به اهتزاز در می آمد و مسائل معنوی و نیایش با پروردگار و مناجات حضرت علی (ع) در ذهنم متجلی می شد.
ناگهان چنان خجالت زده شدم که انگار آب روی آتش شهوت من ریخته شد و بحمدالله بدون آلودگی به گناه، لباسهایم را پوشیدم و به خانه برگشتم و شب به دعای کمیل آمدم.
از اول دعا تا فراز «الهی و ربی من لی غیرک»، از شدت خجالت حال معنوی به من دست نمی داد؛ ولی ناگهان بغضم ترکید و به گریه افتادم و از پروردگار عذرخواهی و طلب مغفرت کردم.
این ماجرا سال گذشته اتفاق افتاده است و من اکنون هم برای تقدیر و سپاس از شما و شکرگزاری خداوند متعال، این نامه را نوشته ام و هم برای این که شما بدانید مجلس و منبرتان چه خیر و برکتی برای من داشته است».
در انتهای نامه نوشته بود: «من در آن شب از خداوند خواستم که در آینده نیز مرا از گناهان حفظ کند. سه ماه بعد پدرم به من پیشنهاد ازدواج کرد و بحمدالله با دختری شایسته، زیبا و با کمالات ازدواج کردم. امشب نیز با هم به این مجلس آمده ایم».
* پایگاه اطلاع رسانی دفتر استاد شیخ حسین انصاریان