شهيد بهشتي جمله معروفي دارد به اين مضمون كه سرنوشت مقلدان خميني چيزي جز شهادت نيست. اين جمله در خصوص دانشآموز شهيد زينب كمايي به واقع صدق ميكند.
شهدای ایران: شهيد بهشتي جمله معروفي دارد به اين مضمون كه سرنوشت مقلدان خميني چيزي جز شهادت نيست. اين جمله در خصوص دانشآموز شهيد زينب كمايي به واقع صدق ميكند. او شهيدي است كه تنها به جرم داشتن حجاب و شركت در راهپيمايي عليه بدحجابي توسط منافقين به شهادت رسيد. زينب كمايي، شهيده نوجوان 14 ساله، امسال به عنوان شهيد شاخص سال سازمان بسيج دانشآموزي در بخش خواهران انتخاب شده است. گذري بر زندگي او را به روايت مادرش پيش رو داريد.
میترا یا زینب
دخترم هشتم خرداد ماه 1346 در آبادان به دنيا آمد. پدرش به نامهاي ايراني علاقه داشت و مادربزرگش نام ميترا را برايش انتخاب كرد. اما دخترم از نامش ناراضي بود و به همه ميگفت من را زينب صدا كنيد. بچههايم همه سر به راه و درسخوان بودند، اما زينب علاوه بر درس خواندن خيلي مؤمن بود. عاشق دين و خدا و پيغمبر بود و بيشتر از اينكه دنبال لباس و خوردن و بازي باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود. از كودكي كنار مادربزرگش مينشست و قصههاي قرآني و اهلبيت(ع) را با دقت گوش ميكرد و لذت ميبرد. مادرم خيلي قصه و داستان و حكايت بلد بود. هر وقت مادرم به خانه ما ميآمد، زينب دور و برش ميچرخيد تا حرفهاي او را خوب گوش كند.
حجاب و بندگي خدا
در همسايگيمان در آبادان، خانواده مؤمني زندگي ميكردند. دختر بزرگ اين خانواده براي دخترهاي محل كلاس قرآن و احكام گذاشته بود و زينب به اين كلاسها ميرفت و خيلي تحت تأثير دخترهاي آن خانواده قرار داشت. كم كم به حجاب علاقهمند شد. همان سالي كه به تكليف رسيد، باحجاب شد و روزههايش را شروع كرد. خيلي لاغر و نحيف بود ولي در آن گرماي طاقت فرسا روزههايش را ميگرفت. نماز شبش ترك نميشد. از تجملات زندگي دوري ميكرد. خانه ساده و بيآلايش را دوست ميداشت. از هيچ چيز ايراد نميگرفت. هر غذايي را ميخورد و كمتر پيش ميآمد كه از مادرش چيزي بخواهد. از بچگي به مادر در كارهاي خانه كمك ميكرد. حجاب زينب خيلي كامل بود. به او ميگفتند: چرا اينقدر رويت را ميگيري؟ ميگفت: آدم كاري را كه ميخواهد انجام دهد بايد كامل انجام دهد.
عشق به امام خميني
زينب عاشق امام خميني(ره) بود. مبارزات و فعاليتهاي انقلابياش را در مدرسه راهنمايي شهرزاد آبادان شروع كرد. روزنامهديواري مينوشت، سر صف قرآن، شعر انقلابي و دكلمه ميخواند. با كمونيستها و مجاهدين خلق جرّ و بحث ميكرد. چند بار با دخترهاي گروهكي مدرسه (مخالف انقلاب) درگير شده بود و حتي كتكش زده بودند. دخترم سعي ميكرد دوستان مدرسهاياش را تا آنجا كه ميتواند ارشاد كند. معتقد بود انسانها همه خوبند و اين جامعه و محيط است كه افراد را از فطرت خداييشان دور ميكند. زينب روحيه شادي داشت. اكثراً با دختراني كه همتيپ خودش نبودند، دوست ميشد و ميگفت ميخواهم آنها را هدايت كنم.
ملاقات جانبازان با پول توجيبي
من هر ماه پولي بابت كرايه ماشين به او ميدادم كه با تاكسي رفت و آمد كند، اما زينب پياده به مدرسه ميرفت و با پولش گل و كتاب ميخريد و به ملاقات مجروحان جنگي ميرفت. در زمينههاي مختلف، به ويژه حجاب و حمايت از امامخميني(ره) با آنها مصاحبه ميكرد و در صبحگاه مدرسه يا در روزنامه ديواري مدرسهشان، سخنان مجروحان را براي دانشآموزان بازگو ميكرد. زينب بعد از انقلاب، تصميم گرفت براي ادامه تحصيل به حوزه علميه برود و طلبه بشود. او ميگفت: «ما بايد دينمان را خوب بشناسيم تا بتوانيم از آن دفاع كنيم.» در آن زمان زينب 12 سال داشت و نميتوانست حوزه علميه برود. قرار شد وقتي اول دبيرستان را تمام كرد، به حوزه علميه قم برود.
هجرت
با شروع جنگ تحميلي زينب و خواهرش به مسجد قدس و جامعه معلمان آبادان ميرفتند و هر كاري از دستشان برميآمد انجام ميدادند. بعد از يك ماه كه بدون برق و آب شهري و با سختي و خطر فراوان در آبادان زندگي كرديم، با اصرار ما حاضر شد شهر را ترك كند. ما اول به ماهشهر رفتيم و بعد دوباره به آبادان برگشتيم. بعد از حدود سه ماه به دستگرد اصفهان رفتيم. بعد از سه ماه هم در شاهينشهر اصفهان ساكن شديم. در شاهين شهر گروهكهاي ضد انقلاب، بهخصوص منافقين، خيلي فعاليت ميكردند. زينب در شاهينشهر هم فعاليتهايش را از سر گرفت. در مدرسه از همان ماه اول يك گروه سرود و تئاتر تشكيل داد به نام: «گروه سرود زينب» و «گروه تئاتر زينب».
محاسبه نفس
بعد از پيروزي انقلاب، خواهرانش كه از او بزرگتر بودند، به كلاسهاي اخلاق ميرفتند. اما چون زينب سنش كم بود نميرفت. وقتي خواهرانش از كلاس اخلاق برميگشتند به آنها ميگفت: بگوييد استادتان امروز به شما چه گفت؟ برايش ميگفتند كه نماز حتماً اول وقت باشد، روزي 50 آيه قرآن ترك نشود. خواهران كلاس ميرفتند و او به حرف استادان عمل ميكرد! دخترم عاشق خدا بود. اين جمله بر سر برگ تمام دفترهايش ديده ميشد: «ميخواهم لحظهاي فراموش نكنم كه در محضر خداوند هستم و هيچگاه گناه نكنم.»
برنامههاي خودسازي را لحظهاي فراموش نميكرد. براي خودش دفتر داشت، همه اعمالش را و كارهاي خوبي را كه انجام داده بود، در دفترش مينوشت و آخر هفته بررسي ميكرد و به خودش نمره ميداد. بعد هم نمودار خودسازي يك هفتهاش را ترسيم ميكرد كه ببيند اين نمودار صعودي است يا نزولي. دوباره براي هفته بعد اين نمودار را روي محورهاي ديگري رسم ميكرد.
دفتر خودسازي
زينب در دفتر خودسازياش جدولي كشيده بود كه 20 مورد داشت؛ از نماز بهموقع، ياد مرگ، هميشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفيله و نماز امام زمان(عج)، ورزش صبحگاهي، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ كردن سورههاي قرآن كريم، دعا كردن در صبح و ظهر و شب، كمتر گناه كردن، كم خوردن صبحانه، ناهار و شام و... دخترم جلوي اين موارد ستونهايي كشيده بود و هر شب بعد از محاسبه كارهايش در جدول علامت ميزد.
عاشق شهدا
وقتي جنگ شروع شد، دو تا از دخترهايم به جبهه رفتند. وقتي خواهرانش از جبهه برميگشتند مثلاً براي مرخصي ميآمدند، آنها را ميكشيد در اتاقي و ميگفت: «از حالات رزمندهها موقع شهادت برايم بگوييد. از آن لحظات آخرشان برايم بگوييد.» بعد همه اينها را در دفترش يادداشت ميكرد. دخترم زياد خواب ميديد، خوابهاي خيلي قشنگ، خواب در زندگي او نقش عجيبي داشت، انگار به يك جايي وصل بود. خوابهايي را كه از اهلبيت(ع) ميديد همه را در دفترش مينوشت. آن زمان ما به خاطر شدت جنگ در آبادان، به اصفهان رفته بوديم. خيلي وقتها براي شركت در دعاي كميل و زيارت عاشورا به گلستان شهداي اصفهان ميرفتيم. زينب علاقه زيادي به شهدا داشت، هر بار براي تشييع آنها به گلزار شهيدان اصفهان ميرفت. هميشه ميگفت: «شهادت فقط در جبهههاي جنگ نيست؛ اگر انسان براي خدا كار كند و به ياد او باشد و بميرد، شهيد است.»
شهادت به خاطر حجاب
در سال 1360 در شاهينشهر يك راهپيمايي عليه بيحجابها راه افتاد كه زينب مسئول جمعآوري بچههاي مدرسه براي شركت در راهپيمايي شد. منافقين از همان جا زير نظرش گرفتند. دخترم هميشه غسل شهادت ميكرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت كرده بود. در اسفند همان سال در تميز كردن خانه براي عيد نوروز به من كمك كرد و از من خواست كه بگذارم روز آخر سال براي خواندن نماز مغرب و عشا به مسجد برود. آن نماز، آخرين نماز زينب 14 ساله بود. وقتي از مسجد برميگشت، منافقان او را با چادرش خفه كردند و به شهادت رساندند. ما بعد از دو روز توانستيم پيكرش را پيدا كنيم. پيكر دخترم همراه با پيكر 160 شهيد عمليات فتحالمبين كه از منطقه آورده بودند، تشييع شد و در گلستان شهداي اصفهان زير درخت كاج به خاك سپردند.
وصيتنامه
ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم / موجيم كه آسودگي ما عدم ماست
از شما عاشقان شهادت ميخواهم كه راه اين شهيدان به خون خفته را ادامه دهيد. هيچ گاه از پشتيباني امام سرد نشويد. هميشه سخن وليفقيه را به گوش جان بشنويد و به كار ببنديد. چون هركس روزي به سوي خدا باز خواهد گشت، هميشه به ياد مرگ باشيد، تا كبر و غرور و ديگر گناهان شما را فرا نگيرد. نمازهايتان را فراموش نكنيد و براي سلامتي اماممان هميشه دعا كنيد و در انتظار ظهور مهدي (عج) باشيد.