***
علیرضا روستا برای گرفتن کاغذ و پاکت به تعاون آمد نشست نغمه نامه نوشتن ساز کرد تا همراه پیک به گناوه ارسال شود.
او بعد از مقدمه کوتاه درباره سر سلامت بودن خانوادهاش نوشت: رود عاقلوی تو امروز رفته تو دهن دیو سفید.حالا خوبه اینجا بودیم برایم لالایی بخونی از قصه رستم توی شاهنامه اینجا بازار چاووش فراوانه، دیروز حاج صادق آهنگران اومد ما را برد کربلا انگار چلچله باد شمال برامون میخواند آخه روی تابلوهای مقر ما نوشته تا کربلا راهی نمونده. به خدا راست میگم اینجا شو از آسمون چتر منور میباره. همین دیشو بچههای ولات چند کیلومتر دویدند به دنبال چتر من هم رفتم مثل ملخ یکی گرفتم توی دستم. دلم میخواهد موقع آمدن به مرخصی آن را برای نامزد و برادرم بیاورم خیلی سفید و قشنگه حالا هم آن را آویزان کردم به سقف سنگر بخاری که روشن میشه هی به چپ و راست تکون میخوره.
خلاصه حالا هم بلندگو داره پیام میده از مسجد که بچهها در کلاس قرآن آماده باشند. مو هم یعنی رود عاقلوی تو خیلی از سورههای قرآن را حفظ آیم. اگر از مدرسه چکیدم اما میگن بسیج مدرسه عشقه، تو شبها میگفتی نقل و نباتم شاخه نباتم اما اینجا تلفن قورباغهای میگه از شاخه نبات یه نقل نبات. ننه جان اگه بدونی قدم به قدم نوشتهاند بسیجی خسته نباشی مرد میدان بسیجی، دیشو تا حالا صدای توپ و تانک و رگبار مسلسل قطع نشده از فرانسه گرفته تا آمریکا و اسرائیل صدای آنها را فوت آبم از جلویشان فرار میکنم.
نامهام داره تمام میشه وقت کلاس قرآن و بعد هم نماز، راستی یادت نره نامزد مرا نگهدار باش تا به مرخصی بیایم.
برادر بیژنی برای آمدن خیلی عجله داره که نامهام را برای شما میآورد سلام به همه میرسانم.
قربان شما علیرضا