بعد از 13سال زندگی مشترک تازه فهمیدم که انتقام جویی من از یک زن بی گناه نه تنها چاره مشکالتم نیست بلکه موجب شده است فرزندانم به انسان هایی پرخاشگر و عصبی تبدیل شوند و کانون خانواده ام نیز متالشی شود.
به گزارش شهدای ایران، مرد30 ساله که برای اولین بار عشق زیبایی را در چشمان گریان همسرش می دید و بعد از 13 سال زندگی مشترک سخنان عاشقانه او را می شنید سرش را به نشانه تاسف تکان داد و به کارشناس اجتماعی کالنتری پنجتن مشهد گفت: با وجود داشتن دو فرزند و همسری مهربان و قانع هیچ گاه نتوانستم معنای واقعی خوشبختی را درک کنم چرا که همواره وجودم پر از تنفر و انتقام بود و در کویر زندگی خسته و سرگردان بودم و تنها روزگار را سپری می کردم.
مرد جوان ادامه داد: آن زمان 17 بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که عاشق »الهه« شدم. خانواده او از جنوب کشور به حاشیه شهر مشهد مهاجرت کرده بودند و در همسایگی ما زندگی می کردند. با وجود این که الهه چند سال از من بزرگ تر بود اما من اهمیتی نمی دادم چرا که در سن شور و هیجان جوانی قرار داشتم و با احساسم تصمیم می گرفتم.
حرف های دیگران برایم مهم نبود و تنها به ازدواج با او می اندیشیدم. وقتی خانواده ام ماجرا را فهمیدند مرا نصیحت کردند که در آینده با مشکالت خاصی روبه رو خواهم شد. زمانی که دریافتم پدر و مادرم به دلیل اختالف سنی ما به این ازدواج رضایت نمی دهند با الهه تماس گرفتم و از او خواستم با یکدیگر فرار Escape کنیم تا خانواده های مان مجبور شوند با این ازدواج موافقت کنند. بلیت اتوبوس تهیه کردم و طبق نقشه ام راهی اهواز شدیم اما در مسیر، راننده اتوبوس به ما مشکوک شد و به پلیس Police راه اطلاع داد. این گونه بود که ماموران انتظامی با خانواده های ما تماس گرفتند و ما را به مشهد بازگرداندند. از آن روز به بعد خانواده الهه او را زندانی Prisoner کردند و من هم به شدت سرزنش می شدم.
حدود یک ماه بعد از این ماجرا مادرم دختر خاله ام را خواستگاری کرد اما من هیچ علاقه ای به سارا نداشتم، با این وجود با تهدید و اصرار خانواده ام پای سفره عقد نشستم و در حالی سند ازدواجم را امضا کردم که دلم در گرو عشق الهه بود. در مدت کوتاهی الهه نیز با جوان دیگری ازدواج کرد. اگرچه سارا زنی مهربان و قانع بود و به من عشق می ورزید اما من رفتار بسیار سردی با او داشتم. آرام آرام به توصیه دوستانم به سوی مصرف مواد مخدر Drugs کشیده شدم تا این عشق ناکام را فراموش کنم. نام دخترم را به یاد او الهه گذاشته بودم و درحالی که همسرم از ماجرای عاشق شدن من خبری نداشت همواره سعی می کردم او را تحقیر کنم و از این ازدواج اجباری انتقام بگیرم، با آن که بیکار بودم و پدرم هزینه زندگی مرا پرداخت می کرد من برای انتقام از همسر بی گناهم به ارتباط با زنان دیگر روی آوردم اما سارا با همه این رفتارهای زننده در کنارم ماند و با نداری و اعتیادم ساخت.
اکنون 13 سال از ازدواجم می گذرد و دخترانم به کودکانی عصبی و پرخاشگر تبدیل شده اند. صبر و تحمل سارا هم به سر رسید و راه کلانتری و دادگــاه را در پیش گرفت اما امـروز وقتی بـرای اولین بار عشق را در چشمان گریانش جست وجو کردم تازه فهمیدم که او تنها کسی است که می تواند مرا خوشبخت کند و ...
مرد جوان ادامه داد: آن زمان 17 بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که عاشق »الهه« شدم. خانواده او از جنوب کشور به حاشیه شهر مشهد مهاجرت کرده بودند و در همسایگی ما زندگی می کردند. با وجود این که الهه چند سال از من بزرگ تر بود اما من اهمیتی نمی دادم چرا که در سن شور و هیجان جوانی قرار داشتم و با احساسم تصمیم می گرفتم.
حرف های دیگران برایم مهم نبود و تنها به ازدواج با او می اندیشیدم. وقتی خانواده ام ماجرا را فهمیدند مرا نصیحت کردند که در آینده با مشکالت خاصی روبه رو خواهم شد. زمانی که دریافتم پدر و مادرم به دلیل اختالف سنی ما به این ازدواج رضایت نمی دهند با الهه تماس گرفتم و از او خواستم با یکدیگر فرار Escape کنیم تا خانواده های مان مجبور شوند با این ازدواج موافقت کنند. بلیت اتوبوس تهیه کردم و طبق نقشه ام راهی اهواز شدیم اما در مسیر، راننده اتوبوس به ما مشکوک شد و به پلیس Police راه اطلاع داد. این گونه بود که ماموران انتظامی با خانواده های ما تماس گرفتند و ما را به مشهد بازگرداندند. از آن روز به بعد خانواده الهه او را زندانی Prisoner کردند و من هم به شدت سرزنش می شدم.
حدود یک ماه بعد از این ماجرا مادرم دختر خاله ام را خواستگاری کرد اما من هیچ علاقه ای به سارا نداشتم، با این وجود با تهدید و اصرار خانواده ام پای سفره عقد نشستم و در حالی سند ازدواجم را امضا کردم که دلم در گرو عشق الهه بود. در مدت کوتاهی الهه نیز با جوان دیگری ازدواج کرد. اگرچه سارا زنی مهربان و قانع بود و به من عشق می ورزید اما من رفتار بسیار سردی با او داشتم. آرام آرام به توصیه دوستانم به سوی مصرف مواد مخدر Drugs کشیده شدم تا این عشق ناکام را فراموش کنم. نام دخترم را به یاد او الهه گذاشته بودم و درحالی که همسرم از ماجرای عاشق شدن من خبری نداشت همواره سعی می کردم او را تحقیر کنم و از این ازدواج اجباری انتقام بگیرم، با آن که بیکار بودم و پدرم هزینه زندگی مرا پرداخت می کرد من برای انتقام از همسر بی گناهم به ارتباط با زنان دیگر روی آوردم اما سارا با همه این رفتارهای زننده در کنارم ماند و با نداری و اعتیادم ساخت.
اکنون 13 سال از ازدواجم می گذرد و دخترانم به کودکانی عصبی و پرخاشگر تبدیل شده اند. صبر و تحمل سارا هم به سر رسید و راه کلانتری و دادگــاه را در پیش گرفت اما امـروز وقتی بـرای اولین بار عشق را در چشمان گریانش جست وجو کردم تازه فهمیدم که او تنها کسی است که می تواند مرا خوشبخت کند و ...
*ركنا