شهدای ایران shohadayeiran.com

گفت‌‌وگو با مادر یك شهید
هادی حاج آقاسی (فیاض‌پور) از جمله شهیدان دوران دفاع‌مقدس است كه در سال 1361 در «عملیات بیت‌المقدس» در جاده آبادان به شهادت رسید.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش شهدای ایران به نقل از ایسنا،هادی حاج‌آقاسی در سحرگاه دوم اسفندماه سال 1336 در «روستای اسلام‌آباد» قزوین به دنیا آمد و بیشتر از ششم ابتدایی درس بخواند و برای مایحتاج خانواده و خود راهی شهر شد.

در سال 1356 جهت انجام خدمت سربازی عازم پادگان اهواز شد. مقلد امام بود و بینش مذهبی‌اش به وی اجازه خدمت برای اجنبی را نمی‌داد. شبی عکس شاه را از سالن پادگان به توالت انتقال داد و بلوایی بین پرسنل ایجاد شد. همه به همدیگر مظنون شده بودند و او از دور به ماجرا می‌نگریست و می‌خندید. هادی یک بار سلاح خود را به طرف فرمانده‌اش گرفته و گفته بود که من مردم را نمی‌کشم،من خودم از همین مردم هستم. سلاحش را بر زمین گذاشت و خودش هم به مردم پیوست فرمانده‌اش خیلی ناراحت شد و هادی را به همراه دوستش دستگیر و به دزفول منتقل کرد. در آنجا خیلی شکنجه ‌اش کردند تا زمانی که امام تشریف آوردند و زندانیان را آزاد کردند و هادی یکی از آن زندانیان بود.

در سال 1358 به استخدام شرکتی درآمد و فعالیت مذهبی ‌اش را در محل کارش ادامه  داد تا اینکه در سال 60 به جبهه رفت. در جبهه غرب (میمک) جهاد کرد و در عملیات فتح‌المبین و بیت ‌المقدس شرکت کرد و در 61/2/21 در جاده آبادان به شهادت رسید.

مادر شهید هادی حاج آقاسی (فیاض پور) می‌گوید:چهار پسر و یک دختر دارم .هادی سومین پسرم بود. قبل از او برادر بزرگترش مهدی به جبهه رفته بود و از ناحیه پا مجروح شده بود. هادی چند ماه بود که ازدواج کرده بود که به عنوان نیروی بسیجی وارد جبهه شد.همان یک عکسی هم که انداخت سوخت. روز عروسی‌اش هر قدر اصرار کردیم تا عکس بگیرد راضی نمی‌شد. بالاخره با اصرار ما عکس گرفت اما همان یک عکس هم سوخت. فردای عروسی لباس دامادی‌اش را به کسی بخشیده بود.

وقتی منزل بود یکسره با خودش مداحی زمزمه می‌کرد. بعدها از همرزمانش شنیدم در جبهه مداحی می‌کرده است. پدرش راضی نبود که هادی به جبهه برود ولی من موافق بودم که هادی به جبهه برود به خاطر همین موضوع به من گفته بود اگر هادی شهید شود تو را طلاق می‌دهم.

 

**علاقه به دکتر چمران

وقتی اولین بار اعزام شد به ستاد جنگ‌های نامنظم پیوست و علاقه زیادی به دکتر چمران پیدا کرده بود. وقتی دکتر چمران به شهادت رسید. هادی خیلی بی ‌قراری می‌کرد مثل پرنده داخل قفس شده بود به وضوح ناراحتی ‌اش را می‌دیدم اصلا برای این دنیا نبود اگر الان بود دق کرده بود من همیشه برایش دعا می‌کردم شهید شود.

 

در اتاقش یک چراغ نفتی کوچک داشت که شب‌ها برای خواندن قرآن از آن استفاده می‌کرد. لامپ را روشن نمی‌کرد تا مزاحم کسی نشود،پسر با محبتی بود من را تشویق کرد تا در کلاس‌های نهضت سوادآموزی شرکت کنم. خودش قرآن خواندن را به من یاد داد.

 

**تغییر نام خانوادگی در جبهه

یک بار من و خانمش را برای دیدار امام خمینی (ره) به تهران برد. همیشه از اینکه نام خانوادگی‌اش با نام یك خواننده یکی بود ابراز ناراحتی می‌کرد،بعدها فهمیدم نام خانوادگی‌اش را به فیاض‌پور تغییر داده است.

 

**پدرش گلش را تقدیم امام کرد

قبل از شهادتش خواب دیدم اتاق ‌مان را پر از گل کرده‌اند. بار دیگر خواب دیدم که هادی برگشته است اما هرچه دنبالش می‌گردم نمی‌بینمش. فردای همان روز در اتاقش بودم چراغ نفتی کوچکش هم روشن بود. یکباره چراغش خاموش شد. دلم گواهی می‌داد برای هادی اتفاقی افتاده است.وقتی از همرزمانش پرسیدم فهمیدم هادی همان موقع شهید شده است. وقتی خبر شهادتش را شنیدم خیلی خوشحال شدم که به آرزویش رسیده است اما از طرفی نگران بودم که پدرش پیش میهمان‌ها با من دعوا کند و من را طلاق بدهد. وقتی از سپاه به منزل برگشتم دیدم پدرش حیاط را جارو کرده، گلدان‌ها را آب داده و زیر سماور را روشن کرده است. خیلی تعجب کردم تا اینکه تعریف کرد شب قبل امام خمینی را در خواب دیده و ایشان به یک گلدان از حیاط اشاره کرده و گفته‌ اند این گل را به من می‌دهی ؟و پدرش هم گلدان را دو دستی تقدیم امام کرده بودند.بعد از این موضوع از شهادت هادی ابراز خوشحالی می‌کرد.

هادی در عملیات بیت‌المقدس بر اثراصابت تركش بمب خوشه ‌ای به شهادت رسید. جنازه‌ اش سوخته بود به طوری که چهره‌اش قابل شناسایی نبود. امیدوارم هادی در قیامت من را شفاعت کند.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار