شهدای تفحص از جمله مظلوم ترین شهدایی بودند که خون پاک خود را در راه اعتلای انقلاب اسلامی تقدیم کردند و در این گزارش به معرفی برخی از این شهدا میپردازیم.
به گزارش شهدای ایران، شهدای تفحص از جمله مظلوم ترین شهدایی بودند که خون پاک خود را در راه اعتلای انقلاب اسلامی تقدیم کردند. در ذیل به معرفی شهدای تفحص می پردازیم.
**شهید ایراهیم احمد پوری
ابراهیم در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی در میان خانوادهای مؤمن و متعهد در شهر تبریز چشم به جهان گشود. یازده بهار بیشتر از عمر پربارش نگذشته بود که رهسپار منطقهی عملیاتی بیت المقدس۲ گشت. او دوران کودکی و نوجوانی را در کنار بچههای مسجد محل سپری کرد و برای انجام حرکتی اسلامی به عضویت انجمن اسلامی مدرسه درآمد. ابراهیم پس از پایان دورهی راهنمایی به دبیرستان «مکتب الحسین (ع)» سپاه رفت و زحمات بسیاری را جهت برگزاری کنگره سرداران شهید آذربایجان، طرح تابستانی سال ۱۳۷۳ و پادگان آموزشی ۸ شهید قاضی طباطبایی لشگر کشید. احمد پوری فعالی به دلیل عشق به اباعبدالله (ع) در تمام عزاداریهای امام حسین (ع) شرکت فعال داشت و همیشه با تشکیل کلاسهای سخنرانی اساتید و پخش فیلم در مساجد جوانان را از خطر تهاجم فرهنگی دور میکرد. عشق او به رزمندگان جبهه باعث شد به عنوان یک نیروی فعال پایگاه مقاومت مسجد حضرت علی (ع) کار خود را آغاز نماید و همچنین به یاری گروه تدوین تاریخچه «لشگر ۳۱ عاشورا» برود. ابراهیم در سال ۱۳۷۴ همزمان با سالگرد ارتحال حضرت امام (ره) به همراه کاروان عاشقان روح الله (ره) از لشگر ۳۱ عاشورا با پای برهنه صدها کیلومتر راه را پیاده به حرم رفت و پس از بازگشت با اصرار فراوان به گروه تفحص پیوست و راهی منطقه عملیاتی «فکه» شد. سرانجام ابراهیم احمد پوری فعالی زمانی که در منطقه عملیاتی والفجر ۱ در دمای ۵۰ درجه در ساعت ۱۲ ظهر مشغول جست و جوی پیکر مفقودین جنگ بود، در تاریخ ۷/۴/۱۳۷۴ در فکه بر اثر انفجار نارنجک پوسیدهای به شهدای گلگون کفن جنگ تحمیلی پیوست. پیکر معطر ابراهیم در حالی که انگشتان دست و پای راستش قطع شده بود، در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرمید تا روحش در آسمانها به جست و جوی شهیدان اسلام برود.
**شهید محمد رضا رسولی
پرنده مهاجر . عاشق و صال . پاسدار شهید محمد رضا رسولی در سال ۱۳۵۲شمسی در منطقه شمیران تهران در خانواده ای مذهبی و مستضعف متولد گشت و سپس در روستای ملارد از توابع شهریار کرج رشد و نمو کرد . منطقه شهریار و ملارد از جمله مناطقی است که در طول جنگ تحمیلی و دفاع مقدس رزمنده گان فراوانی را به جبهه ها ی نبرد حق علیه باطل گسیل داشته است . منطقه ای که مردمی مهربان . صبور و زحمتکش دارد . پدر شهید محمد علی نیز از ان جمله بسیجیانی بود که بارها در سمت امور پشتیبانی به جبهه اعزام گردید و در عملیات های مختلف رزمنده گان اسلام را نصرت می داد .
محمد رضا نیز به تبعیت از پدر به بسیجیان پیوست و در دامن مدرسه عشق رشد کرد . او دوران ابتدایی را در دبستان وصال ملارد به اتمام رسانید و سپس جهت ادامه تحصیل وارد مدرسه جمهوری اسلامی و دبیرستان شهید بهشتی گردید . از همان اوایل رفتار و کردار او بعنوان یک جوان پر شور و پر انرژی و صمیمی و عاشق اهل بیت (ع) زبانزد خاص و عام بود . در دمادم نبرد ملت مسلمان ایران علیه بعثیان متجاوز بعلت سن کم بتوانست بعنوان بسیجی در جنگ شرکت نماید با دست بردن در فتوکپی شناسنامه موفق گردید مشکل پا یین بودن سن را از میان بردارد و به ارزوی خود یعنی پیوستن به جرگه بسیجیان دست یابد . که حتی در ۱۳ سالگی وصیت نامه ای نیز برای خویش نوشت.
با اینکه در چند عملیات حضور یافت اما روح بلند او همچنان در وصال معبود بی قراری می کرد . با خاتمه ی جنگ . شهید رسولی همانند دیگر بسیجیان عاشق برای استمرار خدمت به نظام مقدس جمهوری ایران بد نبال سنگری بود تا بتواند راه شهدا را ادامه دهد . از این رو با راهنمایی و مشورت دامادشان که خود از رزمنده گان سپاه اسلام است ابتدا به خدمت مقدس سربازی در سپاه کرج و شهریار پرداخت و سپس از طرق نیروی هوایی سپاه گزینش شده بعنوان پاسدار وارد ستاد کل نیرو های مسّلح گردید.
با ورود به ستاد کل در قسمت مخابرات بخش تله فاکس بمدت یک سال خدمت کرده سپس برای آموزش حین خدمت به آموزشگاه درجه داری نزا جا اعزام شد . بدلیل ضروریتهایی مجبور گردید دوره را پس از ۴ماه ترک و به ستاد کل مراجعه نماید .
بدنبال تاکید شورای امنیت مّلی و همچنین مصوبات مقام معظّم رهبری و فرمانده هی کلّ قوا مبنی بر انجام عملیات جستجوی پیکر مطهر شهدای مفقود الجسد در ابانماه ۷۳بهمراه ۶ تن از دوستان نزدیک و همدوره ای خود به تشکیلات کمیته ی جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلّح می پیوندد .به لحاظ استعداد خدادادی . هوش وزیرکی و قابلیت فرمانده هی و مدیریت و همچنین اعتماد به نفس قوی و بالاتر از همه تعهد وصداقت مسئولیت ریاست قرارگاه کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در منطقه عمومی غرب به او محّول میشود.
او که این میدان را یک میدان بسیار جدی و پر تحرک و پر اجر و ثواب میدانست تمامی تلاش خود را به کار می گیرد تا بتواند اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران در زمینه ی کاهش عوارض روانی اجتماعی جنگ پیرامون مفقودییت رزمندگان اسلام و رها سازی خانواده های چشم انتظارشان از انتظار را محقق سازد . از این رو مسئولیت هدایت هماهنگی ، کنترل و پشتیبانی سه گردان تفحّص مفقودین را در مناطق عمومی سومار ، مهران ، دهلران از طریق قرارگاه محوری ایلام بر عهده گرفته همزمان با جذب و سازماندهی و ترغیب عشایر مرزی و کوچ رو در محور های مختلف از جمله محور میمک تلاشی وسیع و گسترده ای را برای انتقال پیکر مطهر شهدا از عمق میادین مین و موانع ایزایی بر جای مانده از سوی دشمن آغاز می کند .
و در این راه تمام خطرات و مشکلات کار را در نهایت شهامت و حوصله و بردباری و عشق به جان خریده با کمال متانت و شجاعت در پیشاپیش گروههای تفحص در میادین پر خطر حرکت می کرد . او که رنج استضعاف را چشیده بود هنگامی که با سیل زده گی مردم مهران مواجح شود با دلسوزی مشغول یاری رساندن به آنان میشود . ودر این رابطه کمک های قابل توجّهی به آنان می نماید تا جایی که در این امر موجب شناخت بیشتر مردم و مسئولین نسبت به او و محبوبیت بیشتر او در منطقه می شود . از جمله کارهای ارزنده ی او در منطقه ی غرب ایجاد هماهنگی بسیار خوب بین یگان های تفحص سپاه و ارتش با نهاد های معین منطقه از قبیل استانداری ،بنیاد شهید ،بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس ،بیمارستان امام خمینی و........ بود . اقداماتی که موجب می گردید تا فعالیت کشف پیکرهای مطهر شهدا و انتقال آنان سریع تر انجام شود .از سجایای اخلاقی و روحی او می توان از عشق به شهادت و اهل بیت (ع) ،پر کاری و تلاش ،صداقت صمیمیت و مهربانی و اطاعت و فرمانبرداری از فرماندهی ،تواضع واخلاص ،دقت در بیت المال مسلمین و شجاعت و شهامت و روحیه سخاوت و بخشنده گی او یاد کرد . روحیه ای که موجب شد تا بلاخره جان شیرینش را نیز در راه خداوند ایثار کند . او همواره به دوستان نزدیک خود می گفت من عاشق شهادتم و شهید هم می شوم.سرانجام در روز چهارشنبه مورخه ۲۲/۱/۷۴در حالی که ۲۲بهار از عمر نازنین او می گذشت در جریان شناسایی یکی از محور های عملیاتی مقابل پاسگاه کر میشه قلاویزان از منطقه عمومی مهران بر اثر بر خورد با مین بر جای مانده از سوی دشمن بعثی به شهادت میرسد و روحش به ملکوت اعلی می پیوندد .
**شهید امیر تشت زرین
خانواده «تشت زرین» از سلاله سادات در سال ۱۳۵۱ به تولد «سید امیر» بار دیگر سبزپوش شد. دوران کودکی را با علاقه به نماز و روزه به توشه تقوی مزین ساخت و کسب علم را تحقق بخش حدیث «اطلبوالعلم من المهد الی اللحد» ساخت. سن کم او در زمان جنگ، مانعی در اذن دخول به خط بزم عاشقان بود ولی عشق به حضور، چون آرزویی بزرگ، روح او را متلاطم نگه داشت. دوران جنگ تمام شد و امیر با دیپلم ریاضی در رشته مهندسی نساجی دانشگاه قبول شد. او برای خانوادههای بیبضاعت پول جمع کرده، برای دختران جهیزیه و برای پسران بساط عروسی فراهم میساخت. سید امیر با نشان دادن کتاب و عکس از شهدا به خانواده، اهمیت فعالیت عدهای در گروه تفحص را نمایان کرد و خود با درک اندیشههای والای بسیجیان پا در این میدان امتحان نهاد و علیرغم برخورداری از برخی تنعمات زندگی و وجود مقتضیات سنی با تحصیل در دانشگاه «جستجوگران نور»، شیرینی دلچسب دنیا را به اهل دنیا سپرد و ماندن در صف عاشورایی امام عشق را لبیک گفت. او هر چند جنگ را ندیده بود اما سخن از جبهه، آتش به دلش میافکند. بوی عطر شهادت را از پیکرهای تکیدهی شهدا میگرفت و راه بهشت شهدا را یافته بود و گله از ماندش داشت، اشکهایش مرحم زخمهای شهیدان بود تا اینکه در ۲۷/۵/ ۱۳۷۵ در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه ) ندای «ارجعی الی ربک » را لبیک گفت و به افلاکیان پیوست.
**شهید جلال شعبانی
جلال در سال ۱۳۵۱ هجری شمسی در روستای «آق تپه نشر» از توابع شهرستان همدان چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در روستا سپری کرد و در سن شش سالگی به شهر همدان مهاجرت نمود. پانزده سال بیشتر نداشت که برای گذراندن آموزشهای نظامی به پادگان قهرمان شهر رفت ولی پس از اتمام دوره مسئولان به علت کمی سن از اعزام او به جبهه جلوگیری کردند. جلال پس از اخذ مدرک دیپلم و انجام خدمت سربازی در امتحانات ورودی دانشگاه شرکت نمود. سپس از طرف نمایندگی جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح به قرارگاه غرب مستقر در ایلام و از آنجا منطقه سومار اعزام شد. شعبانی بار دیگر برای شرکت در مرحله دوم امتحانات ورودی دانشگاه به همدان بازگشت. (۱) وی مدتی بعد مجدداً در جبهه حاضر شد. او مدتها در نیمه شب میهمان مزار شهدا در باغ بهشت [گلزار شهدای همدان] بود. با آنان صحبت میکرد و میخواست واسطه اجابت دعایش شوند. سرانجام موعد وصال فرا رسید و جلال شعبانی، بسیجی و سرباز آیت الله خامنهای در ظهر روز پنج شنبه مورخ۳۰/۶/۱۳۷۴بر اثر انفجار مین در منطقه «قلاویزان» به عرشیان پیوست.
پیکر خونین و پاره پاره جلال در حالی که فقط دست راستش سالم بود، بدون سر، با سینهای سوراخ و دست و پایی قطع شده در گلزار شهدای همدان (باغ بهشت) به خاک سپرده شد تا همه بدانند درهای آسمان هنوز باز است.
**شهید حسین صابری
اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۷ که شکوفههای بهاری در چهلمین شب شهادت دومین پسر حضرت فاطمه (س) خلعت ماتم بر تن کرده بودند، صدای گریه غنچه نوشکفتهای به نام «حسین» در فضای خانه پیچید، او دوران کودکی را در خانوادهای پر محبت همراه برادرانش با بازی های کودکانه سپری کرد. صابری همیشه مؤدب و بسیار تیز هوش بود و به فراگیری علم علاقه زیادی داشت. اوبا اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی همپای دیگر اقشار مردم در تظاهرات و راهپیمائیها با عشق به امام خمینی حضور پیدا میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ۱۴ سالگی به عضویت بسیج پایگاه مسجد امام حسین (ع) درآمد . شبها در سنگر مسجد به پاسداری مشغول بود و در این پایگاه الهی حضوری چشمگیر داشت تا جایی که چند بار توسط منافقین مورد تهدید و تعقیب قرار گرفت ولی این امر نمی توانست مانعی در حرکت او ایجاد کند. با شروع جنگ تحمیلی، مدت ۳ ماه دوره آموزشی را در پادگان گذراند و راهی کردستان شد در اولین مأموریتش در پاوه هنگام مبارزه با اشرار از ناحیه سر مجروح شد و پس از بهبودی دوباره سودای سفر به دیار دوست نمود. حسین با شرکت در عملیاتهای مختلف از جمله کربلای ۵ و کربلای ۸ در منطقه حلبچه به خیل جانبازان شیمیایی پیوست. او در دوران دفاع مقدس به عنوان تیربارچی ، تک تیرانداز، تخریبچی و در قسمتهای مختلف توپخانه (توپ ۱۰۶) و پدافند حضوری عاشقانهای داشت.
پس از جنگ و بعد از شهادت دومین برادرش عباس که یکی از اعضاء گروه تفحص بود در کمیته جستجوی مفقودین جنوب به عنوان مدیریت داخلی قرارگاه مشغول به خدمت شد. هنوز یازده ماه بیشتر از فعالیتش نمیگذشت که در تاریخ ۲۸/۳/۷۶ دقیقاً یکسال پس از عروج خونین برادرش هنگامی که ۷ روز به شب اربعین و سالگرد تولدش مانده بود، در ماه صفر، بار بر بست و بر اثر انفجار مین «والمری» در منطقه «فکه» اجر صابران را دریافت کرد و مزارش در قطعه «۴۰ بهشت زهرا» دارالشفای آزادگان شد.
**شهید عباس صابری
در هشتمین روز از فصل پاییز سال۱۳۵۱ غنچه بهاری در خانواده «صابری» جوانه زد که مادر از قبل در عالم رویا نام او را عباس می دانست. هنوز چند ماهی از تولدش نگذشته بود که بعد از نوروز، خزان بیماری او را روانه بیمارستان کرد ولی با کرامت حضرت ابوالفضل (ع)شفا یافت. او مبارزی کوچک بود که در سنگر انقلاب رشد کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد مدرسه شد و همیشه با صوت داوودی اش بر سر صف هنگام صبح قرآن می خواند. عباس از سال ۱۳۶۳ در بسیج مسجد نارمک شروع به فعالیت کرد و در سن ۱۳ سالگی قامت به لباس زیبای بسیج آراست و با تغییر سال تولدش در شناسنامه و ارایه رضایت نامه ای به امضای برادرش«حسن» و با بدرقه پدرش عازم جبهه شد و درسال ۶۴ در عملیات آبی – خاکی در منطقه فاو عراق شرکت نمود و مجروح شیمیایی شد. ا و با روحیه و ایمانی عالی همه کارها را فقط برای رضای خدا انجام می داد و دوست نداشت کسی از کارهایش باخبر شود . او با توجه به حضور در میدانهای نبرد توانست دیپلم ریاضی را با موفقیت دریافت کند . در طول مدت جنگ در عملیاتهای کربلا۵ ،بیت المقدس۲،۴،۷وتک عراق در ابوغریب با عنوان بسیجی با سمت تخریبچی و بی سیم چی شرکت داشت و بعد از جنگ نیز در عملیاتهای برون مرزی ، بحران خلیج فارس حضور داشت و دچار موج گرفتگی شد. عباس با عضویت در کمیته جستجوی مفقودین مامور در گروه تفحص لشگر۲۷ در سمت مسئول تخریب همیشه در جستجوی شهداء، چون عاشقی دلسوخته در تمنای شهادت بارها روانه بیابانهای قلاویزان، فکه، طلائیه و شملچه شد تا محبت الهی را در دل خود به جایی برساند که به وصال حضرت دوست دست یابد، او پیوسته دعا می کرد تا به برادر شهیدش«حسن» بپیوندد. عباس که همیشه آرزو داشت در محرم شهید شود، سرانجام در روز هفتم محرم مصادف با ۵/۳/۱۳۷۵ برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد و پس از لحظاتی، کربلا لبریز عطر یاس شد، نوبت جانبازی عباس شد و او همچون مولایش ابوالفضل العباس (ع)با دست و پاهای قطع شده و صورتی در داغ شقایق سوخته بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) به وصال حق رسیده و از چشمه شهادت جرعه ای نوشید. و پیکرش درقطعه ۴۰ بهشت زهرا در جوار آن ارواح طیبه مأوا گرفت.
**شهید مجید پازوکی
روز اول فروردین ماه سال ۱۳۴۶ خداوند ،عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه را سرمست کرد با اولین صدای گریه اش مادر را آرام نمود.هر سال که شکوفه های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا این که نیمکت های مدرسه با دانش آموزان کلاس اول آشنا گشت.از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت با اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز ۱۷شهریور، مجید چون ژاله ای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست.انقلاب که پیروز شد یازده ساله بود که برای دیدن امام سر از پا نشناخته به مدرسه رفاه رفت و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود.بعدها به عضویت بسیج مسجد لرزاده درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال ۱۳۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و به عنوان تخریبچی ، زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید.یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم، حالش خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می گرفت و درد را با خنده پذیرایی می کرد.
پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان وجنگ با ضد انقلاب و اشرارغرب کشور به خاطر سپردند . دفاع هنوز برای مجیدادامه داشت ، او با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها، شرکت در بیست عملیات را آوردگاه عشق خود کرده بود.در سال ۷۰ ۱۳در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس از آن ، دو پسر به نام های علی و مجتبی را از خود برای ما به یادگار گذاشت .در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷محمدرسول الله r در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست. با تمام سختی های منطقه و ناراحتی جسمی ،عاشقانه به دنبال پیکر شهدا می گردید.پرکار و کم حرف بود وبا اطلاعات دقیق از منطقه معبر میزد و با عروج دوست دیرینه اش شهید محمودوند او مسئول گروه تفحص لشکر ۲۷ شد.گذر لحظه ها را بی صبرانه به امید وصال انتظار می کشید و سرانجام در برگریزان روزگار ، او در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰ دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی فکه مستجاب شدو تربت او در قطعه ۲۷ بهشت زهرا نزدیک مزار دوست همیشگی اش علی آقا ، دستگیر التماس دعاهای ره جویان است.
*باشگاه خبرنگاران
**شهید ایراهیم احمد پوری
ابراهیم در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی در میان خانوادهای مؤمن و متعهد در شهر تبریز چشم به جهان گشود. یازده بهار بیشتر از عمر پربارش نگذشته بود که رهسپار منطقهی عملیاتی بیت المقدس۲ گشت. او دوران کودکی و نوجوانی را در کنار بچههای مسجد محل سپری کرد و برای انجام حرکتی اسلامی به عضویت انجمن اسلامی مدرسه درآمد. ابراهیم پس از پایان دورهی راهنمایی به دبیرستان «مکتب الحسین (ع)» سپاه رفت و زحمات بسیاری را جهت برگزاری کنگره سرداران شهید آذربایجان، طرح تابستانی سال ۱۳۷۳ و پادگان آموزشی ۸ شهید قاضی طباطبایی لشگر کشید. احمد پوری فعالی به دلیل عشق به اباعبدالله (ع) در تمام عزاداریهای امام حسین (ع) شرکت فعال داشت و همیشه با تشکیل کلاسهای سخنرانی اساتید و پخش فیلم در مساجد جوانان را از خطر تهاجم فرهنگی دور میکرد. عشق او به رزمندگان جبهه باعث شد به عنوان یک نیروی فعال پایگاه مقاومت مسجد حضرت علی (ع) کار خود را آغاز نماید و همچنین به یاری گروه تدوین تاریخچه «لشگر ۳۱ عاشورا» برود. ابراهیم در سال ۱۳۷۴ همزمان با سالگرد ارتحال حضرت امام (ره) به همراه کاروان عاشقان روح الله (ره) از لشگر ۳۱ عاشورا با پای برهنه صدها کیلومتر راه را پیاده به حرم رفت و پس از بازگشت با اصرار فراوان به گروه تفحص پیوست و راهی منطقه عملیاتی «فکه» شد. سرانجام ابراهیم احمد پوری فعالی زمانی که در منطقه عملیاتی والفجر ۱ در دمای ۵۰ درجه در ساعت ۱۲ ظهر مشغول جست و جوی پیکر مفقودین جنگ بود، در تاریخ ۷/۴/۱۳۷۴ در فکه بر اثر انفجار نارنجک پوسیدهای به شهدای گلگون کفن جنگ تحمیلی پیوست. پیکر معطر ابراهیم در حالی که انگشتان دست و پای راستش قطع شده بود، در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرمید تا روحش در آسمانها به جست و جوی شهیدان اسلام برود.
**شهید محمد رضا رسولی
پرنده مهاجر . عاشق و صال . پاسدار شهید محمد رضا رسولی در سال ۱۳۵۲شمسی در منطقه شمیران تهران در خانواده ای مذهبی و مستضعف متولد گشت و سپس در روستای ملارد از توابع شهریار کرج رشد و نمو کرد . منطقه شهریار و ملارد از جمله مناطقی است که در طول جنگ تحمیلی و دفاع مقدس رزمنده گان فراوانی را به جبهه ها ی نبرد حق علیه باطل گسیل داشته است . منطقه ای که مردمی مهربان . صبور و زحمتکش دارد . پدر شهید محمد علی نیز از ان جمله بسیجیانی بود که بارها در سمت امور پشتیبانی به جبهه اعزام گردید و در عملیات های مختلف رزمنده گان اسلام را نصرت می داد .
محمد رضا نیز به تبعیت از پدر به بسیجیان پیوست و در دامن مدرسه عشق رشد کرد . او دوران ابتدایی را در دبستان وصال ملارد به اتمام رسانید و سپس جهت ادامه تحصیل وارد مدرسه جمهوری اسلامی و دبیرستان شهید بهشتی گردید . از همان اوایل رفتار و کردار او بعنوان یک جوان پر شور و پر انرژی و صمیمی و عاشق اهل بیت (ع) زبانزد خاص و عام بود . در دمادم نبرد ملت مسلمان ایران علیه بعثیان متجاوز بعلت سن کم بتوانست بعنوان بسیجی در جنگ شرکت نماید با دست بردن در فتوکپی شناسنامه موفق گردید مشکل پا یین بودن سن را از میان بردارد و به ارزوی خود یعنی پیوستن به جرگه بسیجیان دست یابد . که حتی در ۱۳ سالگی وصیت نامه ای نیز برای خویش نوشت.
با اینکه در چند عملیات حضور یافت اما روح بلند او همچنان در وصال معبود بی قراری می کرد . با خاتمه ی جنگ . شهید رسولی همانند دیگر بسیجیان عاشق برای استمرار خدمت به نظام مقدس جمهوری ایران بد نبال سنگری بود تا بتواند راه شهدا را ادامه دهد . از این رو با راهنمایی و مشورت دامادشان که خود از رزمنده گان سپاه اسلام است ابتدا به خدمت مقدس سربازی در سپاه کرج و شهریار پرداخت و سپس از طرق نیروی هوایی سپاه گزینش شده بعنوان پاسدار وارد ستاد کل نیرو های مسّلح گردید.
با ورود به ستاد کل در قسمت مخابرات بخش تله فاکس بمدت یک سال خدمت کرده سپس برای آموزش حین خدمت به آموزشگاه درجه داری نزا جا اعزام شد . بدلیل ضروریتهایی مجبور گردید دوره را پس از ۴ماه ترک و به ستاد کل مراجعه نماید .
بدنبال تاکید شورای امنیت مّلی و همچنین مصوبات مقام معظّم رهبری و فرمانده هی کلّ قوا مبنی بر انجام عملیات جستجوی پیکر مطهر شهدای مفقود الجسد در ابانماه ۷۳بهمراه ۶ تن از دوستان نزدیک و همدوره ای خود به تشکیلات کمیته ی جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلّح می پیوندد .به لحاظ استعداد خدادادی . هوش وزیرکی و قابلیت فرمانده هی و مدیریت و همچنین اعتماد به نفس قوی و بالاتر از همه تعهد وصداقت مسئولیت ریاست قرارگاه کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در منطقه عمومی غرب به او محّول میشود.
او که این میدان را یک میدان بسیار جدی و پر تحرک و پر اجر و ثواب میدانست تمامی تلاش خود را به کار می گیرد تا بتواند اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران در زمینه ی کاهش عوارض روانی اجتماعی جنگ پیرامون مفقودییت رزمندگان اسلام و رها سازی خانواده های چشم انتظارشان از انتظار را محقق سازد . از این رو مسئولیت هدایت هماهنگی ، کنترل و پشتیبانی سه گردان تفحّص مفقودین را در مناطق عمومی سومار ، مهران ، دهلران از طریق قرارگاه محوری ایلام بر عهده گرفته همزمان با جذب و سازماندهی و ترغیب عشایر مرزی و کوچ رو در محور های مختلف از جمله محور میمک تلاشی وسیع و گسترده ای را برای انتقال پیکر مطهر شهدا از عمق میادین مین و موانع ایزایی بر جای مانده از سوی دشمن آغاز می کند .
و در این راه تمام خطرات و مشکلات کار را در نهایت شهامت و حوصله و بردباری و عشق به جان خریده با کمال متانت و شجاعت در پیشاپیش گروههای تفحص در میادین پر خطر حرکت می کرد . او که رنج استضعاف را چشیده بود هنگامی که با سیل زده گی مردم مهران مواجح شود با دلسوزی مشغول یاری رساندن به آنان میشود . ودر این رابطه کمک های قابل توجّهی به آنان می نماید تا جایی که در این امر موجب شناخت بیشتر مردم و مسئولین نسبت به او و محبوبیت بیشتر او در منطقه می شود . از جمله کارهای ارزنده ی او در منطقه ی غرب ایجاد هماهنگی بسیار خوب بین یگان های تفحص سپاه و ارتش با نهاد های معین منطقه از قبیل استانداری ،بنیاد شهید ،بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس ،بیمارستان امام خمینی و........ بود . اقداماتی که موجب می گردید تا فعالیت کشف پیکرهای مطهر شهدا و انتقال آنان سریع تر انجام شود .از سجایای اخلاقی و روحی او می توان از عشق به شهادت و اهل بیت (ع) ،پر کاری و تلاش ،صداقت صمیمیت و مهربانی و اطاعت و فرمانبرداری از فرماندهی ،تواضع واخلاص ،دقت در بیت المال مسلمین و شجاعت و شهامت و روحیه سخاوت و بخشنده گی او یاد کرد . روحیه ای که موجب شد تا بلاخره جان شیرینش را نیز در راه خداوند ایثار کند . او همواره به دوستان نزدیک خود می گفت من عاشق شهادتم و شهید هم می شوم.سرانجام در روز چهارشنبه مورخه ۲۲/۱/۷۴در حالی که ۲۲بهار از عمر نازنین او می گذشت در جریان شناسایی یکی از محور های عملیاتی مقابل پاسگاه کر میشه قلاویزان از منطقه عمومی مهران بر اثر بر خورد با مین بر جای مانده از سوی دشمن بعثی به شهادت میرسد و روحش به ملکوت اعلی می پیوندد .
**شهید امیر تشت زرین
خانواده «تشت زرین» از سلاله سادات در سال ۱۳۵۱ به تولد «سید امیر» بار دیگر سبزپوش شد. دوران کودکی را با علاقه به نماز و روزه به توشه تقوی مزین ساخت و کسب علم را تحقق بخش حدیث «اطلبوالعلم من المهد الی اللحد» ساخت. سن کم او در زمان جنگ، مانعی در اذن دخول به خط بزم عاشقان بود ولی عشق به حضور، چون آرزویی بزرگ، روح او را متلاطم نگه داشت. دوران جنگ تمام شد و امیر با دیپلم ریاضی در رشته مهندسی نساجی دانشگاه قبول شد. او برای خانوادههای بیبضاعت پول جمع کرده، برای دختران جهیزیه و برای پسران بساط عروسی فراهم میساخت. سید امیر با نشان دادن کتاب و عکس از شهدا به خانواده، اهمیت فعالیت عدهای در گروه تفحص را نمایان کرد و خود با درک اندیشههای والای بسیجیان پا در این میدان امتحان نهاد و علیرغم برخورداری از برخی تنعمات زندگی و وجود مقتضیات سنی با تحصیل در دانشگاه «جستجوگران نور»، شیرینی دلچسب دنیا را به اهل دنیا سپرد و ماندن در صف عاشورایی امام عشق را لبیک گفت. او هر چند جنگ را ندیده بود اما سخن از جبهه، آتش به دلش میافکند. بوی عطر شهادت را از پیکرهای تکیدهی شهدا میگرفت و راه بهشت شهدا را یافته بود و گله از ماندش داشت، اشکهایش مرحم زخمهای شهیدان بود تا اینکه در ۲۷/۵/ ۱۳۷۵ در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه ) ندای «ارجعی الی ربک » را لبیک گفت و به افلاکیان پیوست.
**شهید جلال شعبانی
جلال در سال ۱۳۵۱ هجری شمسی در روستای «آق تپه نشر» از توابع شهرستان همدان چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در روستا سپری کرد و در سن شش سالگی به شهر همدان مهاجرت نمود. پانزده سال بیشتر نداشت که برای گذراندن آموزشهای نظامی به پادگان قهرمان شهر رفت ولی پس از اتمام دوره مسئولان به علت کمی سن از اعزام او به جبهه جلوگیری کردند. جلال پس از اخذ مدرک دیپلم و انجام خدمت سربازی در امتحانات ورودی دانشگاه شرکت نمود. سپس از طرف نمایندگی جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح به قرارگاه غرب مستقر در ایلام و از آنجا منطقه سومار اعزام شد. شعبانی بار دیگر برای شرکت در مرحله دوم امتحانات ورودی دانشگاه به همدان بازگشت. (۱) وی مدتی بعد مجدداً در جبهه حاضر شد. او مدتها در نیمه شب میهمان مزار شهدا در باغ بهشت [گلزار شهدای همدان] بود. با آنان صحبت میکرد و میخواست واسطه اجابت دعایش شوند. سرانجام موعد وصال فرا رسید و جلال شعبانی، بسیجی و سرباز آیت الله خامنهای در ظهر روز پنج شنبه مورخ۳۰/۶/۱۳۷۴بر اثر انفجار مین در منطقه «قلاویزان» به عرشیان پیوست.
پیکر خونین و پاره پاره جلال در حالی که فقط دست راستش سالم بود، بدون سر، با سینهای سوراخ و دست و پایی قطع شده در گلزار شهدای همدان (باغ بهشت) به خاک سپرده شد تا همه بدانند درهای آسمان هنوز باز است.
**شهید حسین صابری
اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۷ که شکوفههای بهاری در چهلمین شب شهادت دومین پسر حضرت فاطمه (س) خلعت ماتم بر تن کرده بودند، صدای گریه غنچه نوشکفتهای به نام «حسین» در فضای خانه پیچید، او دوران کودکی را در خانوادهای پر محبت همراه برادرانش با بازی های کودکانه سپری کرد. صابری همیشه مؤدب و بسیار تیز هوش بود و به فراگیری علم علاقه زیادی داشت. اوبا اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی همپای دیگر اقشار مردم در تظاهرات و راهپیمائیها با عشق به امام خمینی حضور پیدا میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ۱۴ سالگی به عضویت بسیج پایگاه مسجد امام حسین (ع) درآمد . شبها در سنگر مسجد به پاسداری مشغول بود و در این پایگاه الهی حضوری چشمگیر داشت تا جایی که چند بار توسط منافقین مورد تهدید و تعقیب قرار گرفت ولی این امر نمی توانست مانعی در حرکت او ایجاد کند. با شروع جنگ تحمیلی، مدت ۳ ماه دوره آموزشی را در پادگان گذراند و راهی کردستان شد در اولین مأموریتش در پاوه هنگام مبارزه با اشرار از ناحیه سر مجروح شد و پس از بهبودی دوباره سودای سفر به دیار دوست نمود. حسین با شرکت در عملیاتهای مختلف از جمله کربلای ۵ و کربلای ۸ در منطقه حلبچه به خیل جانبازان شیمیایی پیوست. او در دوران دفاع مقدس به عنوان تیربارچی ، تک تیرانداز، تخریبچی و در قسمتهای مختلف توپخانه (توپ ۱۰۶) و پدافند حضوری عاشقانهای داشت.
پس از جنگ و بعد از شهادت دومین برادرش عباس که یکی از اعضاء گروه تفحص بود در کمیته جستجوی مفقودین جنوب به عنوان مدیریت داخلی قرارگاه مشغول به خدمت شد. هنوز یازده ماه بیشتر از فعالیتش نمیگذشت که در تاریخ ۲۸/۳/۷۶ دقیقاً یکسال پس از عروج خونین برادرش هنگامی که ۷ روز به شب اربعین و سالگرد تولدش مانده بود، در ماه صفر، بار بر بست و بر اثر انفجار مین «والمری» در منطقه «فکه» اجر صابران را دریافت کرد و مزارش در قطعه «۴۰ بهشت زهرا» دارالشفای آزادگان شد.
**شهید عباس صابری
در هشتمین روز از فصل پاییز سال۱۳۵۱ غنچه بهاری در خانواده «صابری» جوانه زد که مادر از قبل در عالم رویا نام او را عباس می دانست. هنوز چند ماهی از تولدش نگذشته بود که بعد از نوروز، خزان بیماری او را روانه بیمارستان کرد ولی با کرامت حضرت ابوالفضل (ع)شفا یافت. او مبارزی کوچک بود که در سنگر انقلاب رشد کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد مدرسه شد و همیشه با صوت داوودی اش بر سر صف هنگام صبح قرآن می خواند. عباس از سال ۱۳۶۳ در بسیج مسجد نارمک شروع به فعالیت کرد و در سن ۱۳ سالگی قامت به لباس زیبای بسیج آراست و با تغییر سال تولدش در شناسنامه و ارایه رضایت نامه ای به امضای برادرش«حسن» و با بدرقه پدرش عازم جبهه شد و درسال ۶۴ در عملیات آبی – خاکی در منطقه فاو عراق شرکت نمود و مجروح شیمیایی شد. ا و با روحیه و ایمانی عالی همه کارها را فقط برای رضای خدا انجام می داد و دوست نداشت کسی از کارهایش باخبر شود . او با توجه به حضور در میدانهای نبرد توانست دیپلم ریاضی را با موفقیت دریافت کند . در طول مدت جنگ در عملیاتهای کربلا۵ ،بیت المقدس۲،۴،۷وتک عراق در ابوغریب با عنوان بسیجی با سمت تخریبچی و بی سیم چی شرکت داشت و بعد از جنگ نیز در عملیاتهای برون مرزی ، بحران خلیج فارس حضور داشت و دچار موج گرفتگی شد. عباس با عضویت در کمیته جستجوی مفقودین مامور در گروه تفحص لشگر۲۷ در سمت مسئول تخریب همیشه در جستجوی شهداء، چون عاشقی دلسوخته در تمنای شهادت بارها روانه بیابانهای قلاویزان، فکه، طلائیه و شملچه شد تا محبت الهی را در دل خود به جایی برساند که به وصال حضرت دوست دست یابد، او پیوسته دعا می کرد تا به برادر شهیدش«حسن» بپیوندد. عباس که همیشه آرزو داشت در محرم شهید شود، سرانجام در روز هفتم محرم مصادف با ۵/۳/۱۳۷۵ برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد و پس از لحظاتی، کربلا لبریز عطر یاس شد، نوبت جانبازی عباس شد و او همچون مولایش ابوالفضل العباس (ع)با دست و پاهای قطع شده و صورتی در داغ شقایق سوخته بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) به وصال حق رسیده و از چشمه شهادت جرعه ای نوشید. و پیکرش درقطعه ۴۰ بهشت زهرا در جوار آن ارواح طیبه مأوا گرفت.
**شهید مجید پازوکی
روز اول فروردین ماه سال ۱۳۴۶ خداوند ،عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه را سرمست کرد با اولین صدای گریه اش مادر را آرام نمود.هر سال که شکوفه های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا این که نیمکت های مدرسه با دانش آموزان کلاس اول آشنا گشت.از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت با اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز ۱۷شهریور، مجید چون ژاله ای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست.انقلاب که پیروز شد یازده ساله بود که برای دیدن امام سر از پا نشناخته به مدرسه رفاه رفت و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود.بعدها به عضویت بسیج مسجد لرزاده درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال ۱۳۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و به عنوان تخریبچی ، زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید.یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم، حالش خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می گرفت و درد را با خنده پذیرایی می کرد.
پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان وجنگ با ضد انقلاب و اشرارغرب کشور به خاطر سپردند . دفاع هنوز برای مجیدادامه داشت ، او با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها، شرکت در بیست عملیات را آوردگاه عشق خود کرده بود.در سال ۷۰ ۱۳در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس از آن ، دو پسر به نام های علی و مجتبی را از خود برای ما به یادگار گذاشت .در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷محمدرسول الله r در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست. با تمام سختی های منطقه و ناراحتی جسمی ،عاشقانه به دنبال پیکر شهدا می گردید.پرکار و کم حرف بود وبا اطلاعات دقیق از منطقه معبر میزد و با عروج دوست دیرینه اش شهید محمودوند او مسئول گروه تفحص لشکر ۲۷ شد.گذر لحظه ها را بی صبرانه به امید وصال انتظار می کشید و سرانجام در برگریزان روزگار ، او در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰ دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی فکه مستجاب شدو تربت او در قطعه ۲۷ بهشت زهرا نزدیک مزار دوست همیشگی اش علی آقا ، دستگیر التماس دعاهای ره جویان است.
*باشگاه خبرنگاران