سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی یکی از دلاوران دوران دفاع مقدس، از مردان بیادعایی که در روز عید قربان، با بالهای گشوده به قربانگاه رفت.
به گزارش شهدای ایران، سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران عباس بابایی متولد 14 آذر 1329، یکی از فرماندهان دلیر کشورمان در طول 8 سال دفاع مقدس بود که روز عید قربان در 15 مردادماه 1366، به همراه یکی دیگر از خلبانان به منظور شناسایی منطقه برای انجام عملیات از پایگاه هوایی تبریز به آسمان برخاست و بر اثر اصابت تیربار دشمن به شهادت رسید. شهید بابایی به دلیل رشادتها و دلاوریهایی که از خود نشان داد به درجه تیمساری رسید.
خاطرات فراوانی به نقل از دوستان و خانواده درباره این شهید والامقام نقل شده است که در ادامه نمونهای از آنها ارائه میشود.
در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خودش دور كند.
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بیخوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع كردم به دویدن، از قضا كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر میگشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. كلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه میدوی؟ گفتم: خوابم نمیآمد خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای كلنل قانعكننده نبود. او اصرار كرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد كه گاهی موجب میشود شیطان با وسوسههایش مرا به گناه بكشاند و در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.
آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی میخندیدند، زیرا با ذهنیتی كه نسبت به مسایل جنسی داشتند نمیتوانستند رفتار مرا درك كنند.»
خاطرات فراوانی به نقل از دوستان و خانواده درباره این شهید والامقام نقل شده است که در ادامه نمونهای از آنها ارائه میشود.
در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خودش دور كند.
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بیخوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع كردم به دویدن، از قضا كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر میگشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. كلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه میدوی؟ گفتم: خوابم نمیآمد خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای كلنل قانعكننده نبود. او اصرار كرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد كه گاهی موجب میشود شیطان با وسوسههایش مرا به گناه بكشاند و در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.
آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی میخندیدند، زیرا با ذهنیتی كه نسبت به مسایل جنسی داشتند نمیتوانستند رفتار مرا درك كنند.»
*امیر اكبر صیاد بورانی