از 50 تا صلوات شروع کردم و مدام بیشتر و بیشتر شد تا موانع دیدار امام را پشت سر گذاشتم و توفیق نصیبم شد.
به گزارش شهدای ایران، سردار علی فضلی در خاطره ای درباره اشتیاق فراوان رزمندگان به دیدار امام نقل می کند: ما هر بار که از جبهه مى آمدیم و چند روزى را مى ماندیم، تلاش مى کردیم از همان فرصت چند روزه استفاده کرده و یکى دو سه بارى به ملاقات حضرت امام برویم و اصلاً هم این احساس را نداشتیم که نتوانیم حضرت امام را ببینیم یا روزى با جاى خالى ایشان مواجه شویم. ملاقات حضرت امام عشقى بود که در دل بچه ها موج مى زد و بچه ها سنگ تمام مى گذاشتند تا از دیدار حضرت امام بهره برگیرند.
در یکى از این ملاقاتها که کنترلها مقدارى بیشتر شده و کارت ملاقات لازم بود، دو نفر از دوستان طلبۀ رزمنده ـ شهید فلاح و شهید مصطفى خلیلى ـ را دیدم. البته قبلاً هم در ملاقات هاى حضرت امام گاهى اوقات آنها را تک تک دیده بودم، اما دو نفر را با هم ندیده بودم. شهید فلاح طلبۀ رزمنده اى بود که مویرگهاى انگشتش قطع شده بود و ایشان هم طلبه و مبلّغ بود و هم رزمنده اى که در جبهه از رشادت ها و شجاعت ها و شهامت هایش خاطرات عظیم و شیرینى به یادگار مانده است.
من از ایشان پرسیدم که حاج على آقا تو چطورى به اینجا آمدى؟ گفت که من قم بودم. شب خواب دیدم که فردا امام ملاقات عمومى دارند. براى توفیق زیارت حضرت امام از خداوند مدد خواستم و براى این کار صد تا صلوات نذر کردم. در حالى که برنامه مسافرت نداشتم، صبح روز بعد مقدمات حرکت به تهران جور شد. وقتى که به ترمینال رسیدم، دیدم خیلى شلوغ است، پنجاه تا صلوات اضافه کردم. اصلاً انگار که کارها سریع هماهنگ بشود، براى تهران ماشین گیرم آمد و خلاصه تا رسیدم جماران تعداد صلوات ها به پانصد رسید. براى این موانع بازرسى هم هر کدام تعدادى صلوات نذر کردم تا رسیدم به اینجا که حالا دیگر شما را دیده ام و باید کارى بکنى.
شهید فلاح و شهید مصطفى خلیلى هیچ کدام کارت ملاقات نداشتند. من به اتفاق خانواده و نیز خانمى از فامیل به ملاقات آمده و کارت ملاقات به تعداد همراهان تهیه کرده بودم. این خانم همواره آرزوى دیدار حضرت امام را داشت و مى گفت شما که خدمت حضرت امام مى روید، من را هم ببرید و من هم مى گفتم اگر خدا توفیق نصیب کند، یک روزى درست خواهد شد. اتفاقاً آن روز ایشان هم آمده بود و برایش کارت ملاقات تهیه کرده بودیم. شهید فلاح و شهید خلیلى که گفتند ما تا اینجا صلواتى آمده ایم و از این جا به بعد را شما باید هماهنگ کنید. گفتم پدرتان خوب، من فقط چند کارت ملاقات به تعداد همراهان دارم. گفتند ما نمى دانیم باید ردیف شود. من به ناچار به خانمها گفتم کدام یک از شما داوطلب هستید، کارت ملاقاتتان را به این برادران بدهید؟ یکى از دو نفر خانمى که کارتشان را دادند، همان خانمى بود که همیشه آرزوى دیدار حضرت امام را داشت که البته بعداً هم موفق نشد. حاج على آقا فلاح هم علاوه بر ملاقات نوبت اول، چون ازدحام جمعیت زیاد بود دوباره و بر اثر فشار جمعیت به داخل حسینیه جماران رانده شده و مجدداً توفیق زیارت حضرت امام برایش حاصل مى شود. که در این مورد شاید چیزى جز توفیق تأثیر آن صلواتها را نتوان دخالت داد.
در یکى از این ملاقاتها که کنترلها مقدارى بیشتر شده و کارت ملاقات لازم بود، دو نفر از دوستان طلبۀ رزمنده ـ شهید فلاح و شهید مصطفى خلیلى ـ را دیدم. البته قبلاً هم در ملاقات هاى حضرت امام گاهى اوقات آنها را تک تک دیده بودم، اما دو نفر را با هم ندیده بودم. شهید فلاح طلبۀ رزمنده اى بود که مویرگهاى انگشتش قطع شده بود و ایشان هم طلبه و مبلّغ بود و هم رزمنده اى که در جبهه از رشادت ها و شجاعت ها و شهامت هایش خاطرات عظیم و شیرینى به یادگار مانده است.
من از ایشان پرسیدم که حاج على آقا تو چطورى به اینجا آمدى؟ گفت که من قم بودم. شب خواب دیدم که فردا امام ملاقات عمومى دارند. براى توفیق زیارت حضرت امام از خداوند مدد خواستم و براى این کار صد تا صلوات نذر کردم. در حالى که برنامه مسافرت نداشتم، صبح روز بعد مقدمات حرکت به تهران جور شد. وقتى که به ترمینال رسیدم، دیدم خیلى شلوغ است، پنجاه تا صلوات اضافه کردم. اصلاً انگار که کارها سریع هماهنگ بشود، براى تهران ماشین گیرم آمد و خلاصه تا رسیدم جماران تعداد صلوات ها به پانصد رسید. براى این موانع بازرسى هم هر کدام تعدادى صلوات نذر کردم تا رسیدم به اینجا که حالا دیگر شما را دیده ام و باید کارى بکنى.
شهید فلاح و شهید مصطفى خلیلى هیچ کدام کارت ملاقات نداشتند. من به اتفاق خانواده و نیز خانمى از فامیل به ملاقات آمده و کارت ملاقات به تعداد همراهان تهیه کرده بودم. این خانم همواره آرزوى دیدار حضرت امام را داشت و مى گفت شما که خدمت حضرت امام مى روید، من را هم ببرید و من هم مى گفتم اگر خدا توفیق نصیب کند، یک روزى درست خواهد شد. اتفاقاً آن روز ایشان هم آمده بود و برایش کارت ملاقات تهیه کرده بودیم. شهید فلاح و شهید خلیلى که گفتند ما تا اینجا صلواتى آمده ایم و از این جا به بعد را شما باید هماهنگ کنید. گفتم پدرتان خوب، من فقط چند کارت ملاقات به تعداد همراهان دارم. گفتند ما نمى دانیم باید ردیف شود. من به ناچار به خانمها گفتم کدام یک از شما داوطلب هستید، کارت ملاقاتتان را به این برادران بدهید؟ یکى از دو نفر خانمى که کارتشان را دادند، همان خانمى بود که همیشه آرزوى دیدار حضرت امام را داشت که البته بعداً هم موفق نشد. حاج على آقا فلاح هم علاوه بر ملاقات نوبت اول، چون ازدحام جمعیت زیاد بود دوباره و بر اثر فشار جمعیت به داخل حسینیه جماران رانده شده و مجدداً توفیق زیارت حضرت امام برایش حاصل مى شود. که در این مورد شاید چیزى جز توفیق تأثیر آن صلواتها را نتوان دخالت داد.