شهید نعمت بر خلاف نمازهای قبلیاش که خیلی طول میکشید، آن روز نمازش را به سرعت خواند، کفشش را پوشید و رفت. من که تعجب کرده بودم با نگاهم دنبالش میکردم.
از پنجره همان اتاق دیدم که خاله ایران، پیرزن بیسرپرست روستای مجاورمان یک کپسول گاز مایع بالای سرش گذاشته بود و با سختی آن را حمل میکرد؛ نعمت الله رفت و آن را از بالای سر مشهدی ایران گرفت و کپسول را تا منزلش حمل کرد.
از آنجائی که در آن زمان، خبری از ماشین نبود، مسافت زیادی را طی کرد و برگشت. وقتی به خانه آمد، از او سوال کردم:
«کجا رفته بودی؟ چرا با عجله نمازت را تمام کردی و رفتی؟!»
لبخندی زد و گفت:
«یک لحظه در حین نماز، کار واجبی یادم آمد که باید زودتر آن را انجام میدادم. به خاطر همین رفتم دنبال آن کار.»
برای اینکه از ثواب کارش کاسته نشود، حتی حقیقت موضوع و ماجرای کمک به خاله ایران را به من هم نگفت.
راوی: اشرف پاک نهاد همسر شهید نعمت الله تلکانی
منبع: جنگ و گنج