شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۵۰۴۸
تاریخ انتشار: ۰۶ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۱
روستایشان نزدیک مرز است؛ پشت بامشان سنگین شده است از دیش‌های ماهواره؛ می‌گوید: «ماهم خیلی دوست داریم بدانیم در تلویزیون داخلی کشورمان چه می‌‌گذرد ولی چه کنیم اینجا پوشش رسانه‌ای شبکه‌های داخلی نیست!»
به گزارش پایگاه خبری شهدای ایران، وبلاگ ریگ متین نوشت:

سکانس اول: زمین خیلی لغزنده هست؛ در شیب کاسه گونه‌اش کمی صافی هم دیده می‌شود؛ پژمان توپ را که شوت می‌کند معلوم نیست پایش به کدام سنگ بیرون زده می‌خورد و خون جاری می‌شود.

رضا اما لبش چندتا بخیه دارد از همین سنگ‌های بد قلق زمین فوتبال! زمینی در بالای یک روستای دور افتاده که برای رسیدن آن خیلی باید گاز، ترمز و کلاچ را به مذاکره بگذاری.

بازی تمام می‌شود سگنبالیست برای خودش، بچه‌ها به گوشه‌ای می‌روند، موبایل‌ها را بیرون می‌آورند باورت نمی‌شود در کوه دورافتاده گوشی‌های آخرین مدل پیدا کنی؛ آهنگ‌ها که صدای ضربان ریتم‌شان به تپش می‌افتد در مبهوت میمانی که چطور یاد ماشین‌های باکلاس شمال تهران با سیستم صوت اکسیژنی افتاده‌ای!

فیلم های مستهجن که دیگر خود حکایتی دارد در این گوشه گوشی‌های روستا؛ حالا جواب سوالم را می‌گیرم که چرا مادر سالخورده شان باید در کوه چوپانی کند و آنها در زمینی که حاضر به صاف کردنش نیز نیستند فوتبال بازی کنند! ماهواره این میزبان نیمه شب‌های نسل جوان روستا کار خود را کرده است.

سکانس دوم: روستایشان نزدیک مرز است یا بهتر بگویم مرز خط کشیده بین آنها و ادامه آنها! تا دلت بخواد بچه ریز و درشت اونجا می‌بینی.

پشت بامشان سنگین شده است از دیش‌های ماهواره؛ بوی تعفن فاضلاب رها شده در دشت صبحگاهان سرسفره بین الطلوعینت می‌نشیند؛ سطح آب اینجا بالاست و همین سبب شده فاضلاب ته نشین شده در چرخه‌ای دیگر با آب آشامیدنی مخلوط شده و کلی بیماری مختلف ببار آورد.

می‌گوید 28 شبکه کرد زبان برایمان از ماهواره برنامه اجرا می‌کنند و تمام گیرنده‌های لازم رو دارند تا برنامه‌ای خدای ناکرده قضا نشود! کمی صحبت بازتر که می‌شود می‌گوید ماهم خیلی دوست داریم بدانیم در تلویزیون داخلی کشورمان چه می‌‌گذرد ولی چه کنیم اینجا پوشش رسانه‌ای شبکه‌های داخلی نیست!

سکانس سوم: نوروز آفتابش خورده است روی زمین بی‌رمق کویر جنوب کرمان؛ روستایی پر از کپر؛ مأموریت‌مان ساختن 14 باب دستشویی‌ است.

گروه قبلی ما 14حلقه برای دستشویی‌های بالقوه کنده‌اند و ما قرار است برای این چاه‌های بالفعل دستشویی بسازیم؛ از آن طرف روستا با قمقه‌های بزرگ آب ملات را تأمین می‌کنیم؛ جوانی از روستای کنار تقریباً تنها ساختمان غیر کپری جاخوش کرده است. موتوری جلوی درب کپری گذاشته که سردرش چند تا رشته سیم بهم گره خورده‌اند.

مشتاق می‌شوی ببینی نهایت این سیم در گرداگرد این کپر به کجا ختم می‌شود؛ خشکم می‌زند روی یک بلندی این سیم کپر را وصل کرده به یک دیش ماهواره! کفگیر هضم این واقعه را داری به ته دیگ خوش بینی خودت می‌زنی که می‌بینی جوانی خوش هیکل ولی خواب آلود قدم بیرون می‌گذارد.

سلام و احوالپرسی می‌کند غبار گیجی را از صورتم پاک می‌کنم و خودمانی می‌گویم تو این بیابان با این موتور کجا می‌خواهی بری؟ هندلش را محکم می‌زند و دود اگزوزش مهر تأیید می‌زند بر وفای به عهد مرکوب به راکب؛ پاسخش قلبم را آتش می‌زند: «می‌روم از چند روستا آن‌طرف‌تر یه گالن سوخت بیارم واسه موتور برق؛ آخه افتتاحیه جام جهانیه و دیدنش از ماهواره حظ دیگه‌ای داره».

حقیر با اینکه خود شاهد و ناظر این 3 رویداد و البته رویدادهای مشابه بوده‌ام ولی حالا که قصد نگارش آنها را داشتم دلم گرفت و آهی از جانم به لب آوردم؛ نمی‌دانم پای ماهواره به روستا باز شده یا روستا بدون پا شده و بعد در دام ماهواره افتاده! نمی‌خواهم تحلیل ارائه بدهم که آقای صداوسیما یعنی آن 500 میلیارد تومان درآمد پخش بازرگانی در سال، 5 میلیونش برای آنتن دهی روستای مرز کافی نبود؟ نمی‌خواهم دوستان بنویسم از گلایه‌ها.

می‌خواهم تذکر بدهم خطری را که روستاهای ما را تهدید می‌کند؛ بافت سنتی آنها به سرعت در حال پیوستن به دهکده جهانی و همرنگ شدن با رنگ کدخدا هستند و ناخدای این کشتی همان ماهواره‌ای هست که همه آنها را به کجاآباد می‌برد؛ وقتی یک دستشویی ساده ندارد می‌داند هیچ ضابطه قضایی نمی‌آید بگوید دیش ماهواره‌ات را جمع می‌کنیم؛ اصلاً پای مسئولی به آنجا باز نمی‌شود.

سبک زندگی برای خیلی از آنها هوای پاک و شیر تازه و ... نیست؛ سبک زندگی همان مردگی تدریجی‌ است که هزاران کیلومتر آن طرف‌تر برای او تعریف می‌کنند؛ زمان به سرعت در حال طی شدن است؛  زیر پوست روستاهای ما آب شوری در حال توزیع است که روزبروز بر عطش رسیدن به ناکجاآباد می‌افزاید؛ ماهواره با طعم آب شور تلنگری است به همه ما.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار