با آغاز جنگ بین آلمان و روسیه ارتش هیتلر به سرعت در روسیه پیشرفت کرد به طوری که با نزدیک شدن به قفقاز، بیم آن بود که سریعاً به ایران برسد؛ از طرف دیگر انگلیس و امریکا طی نامههای متعددی از ایران خواستار اخراج آلمانها شدند و سرانجام در 3 شهریور 1320 قوای انگلیس از جنوب و قوای روس از شمال و غرب، خاک ایران را مورد تجاوز قرار دادند به طوری که در چند ساعت نیروی دریایی ایران منهدم شد و شمال ایران نیز توسط روسها به تصرف درآمد، شهرهای تبریز، رضائیه و اردبیل بمباران و تصرف شدند.
در آن تاریخ ارتش ایران ظاهر 18 لشکر در اختیار داشت 2 لشکر و 2 تیپ در تهران مستقر بودند که از هر لحاظ کامل بودند ولی سایر لشکرها تکمیل نشده بودند.
ضمن ادای احترام به شهدای آن روز ارتش ایران مانند دریادار بایندر و سربازانی که در مقابل هجوم نیروهای ارتش شوروی به بندر انزلی تا پای جان ایستادگی کردند و چند سرباز جانبازی که در مرز جلفا برای دفاع از میهن به شهادت رسیدند و همچنین افسران دلیر نیروی هوایی آن روز که در مقابل فرمان تسلیم سران ارتش رضاخانی، مخالفت کرده و بر آن فرماندهان وابسته، شورش کرده و بعضاً نیز جان خود را فدا کردند، در اینجا نگاهی به چگونگی فروپاشی ارتش رضاخانی در مقابل هجوم قوای متفقین داریم.
هجوم متفقین به مرزهای ایران در ساعت 4 بامداد روز سوم شهریور 1320 آغاز شد؛ همزمان با این هجوم بخش فارسی BBC در شهریور 1320 توسط یک بهایی ایرانی که ریاست محفل بهاییان بریتانیا را هم برعهده داشت، به نام حسن موقر بالیوزی تأسیس شد و برنامههایش در جهت توجیه این حمله و اشغال و همچنین تغییر حکومت رضاخان به محمد رضا تهیه و پخش میشد.
سر ریدر بولارد، وزیر مختار وقت بریتانیا در ایران در این باره در خاطراتش مینویسد:
«... این واقعاً تاسف بار بود که درست در زمانی که ما احتیاج به همراهی و مساعدت مردم ایران داشتیم، آنها به سرزنش ما بپردازند و از اینکه حامی شاه مورد تنفرشان بودیم، اظهار گله مندی بنمایند؛ ولی این وضع دیری نپایید، زیرا ما توانستیم با آغاز پخش برنامههای فارسی BBC از لندن و دهلی، تا حدود زیادی بر این مشکل فائق آییم».
نامههای خصوصی و گزارشات محرمانه سر ریدر بولارد که در سال 1991 در لندن منتشر شد، نشان میدهد مطالبی که در آن هنگام برای توجیه حضور ارتشهای متفقین از جمله نیروهای انگلیسی در خاک ایران از رادیو BBC پخش میشد، قبلاً به وسیله آن لمبتون، وابسته مطبوعاتی سفارت انگلیس در تهران تهیه و به لندن ارسال شده بود و در موقع مقتضی به BBC دستور داده میشد که آنها را پخش کند.
و شب سوم شهریور 1320 و در آستانه ورود ارتشهای اشغالگر متفقین به ایران، رادیو BBC در برنامه فارسی خود، شعری از فردوسی را قرائت کرد که دوازده سال بعد نیز در شب کودتای 28 مرداد 1332 خواند:
چو فردا برآید بلند آفتاب
من و گرز و میدان و افراسیاب
در مقابل هجوم ارتشهای متفقین، ارتش 120 هزار نفری ایران که با میلیاردها ریال هزینه از مالیات بیوه زن، دهقان زحمتکش، کارگران و کارمندان تأمین شده بود، در مدت 6 روز چون گلوله برفی ناگهان ذوب شد و از بین رفت و به دنبال آن فرمانده کل قوای خود را به اسارت و تبعید به جزیره موریس فرستاد؛ ارتشی که فقط برای سرکوبی مردم و عشایر و زحمتکشان به وجود آمده بود، 3 روز نتوانست حالت دفاعی به خود بگیرد، یا عقب نشینی کرد یا فرار.
مرحوم دکتر عنایت الله رضا که در آن زمان از افسران نیروی هوایی بود، در گفتوگو با مرکز اسناد ملی ایران اوضاع را چنین توضیح میدهد:
«... در اوایل جنگ سرلشگر نخجوان وزیر جنگ بود؛ ایشان اعلام کرد که افسران وظیفهای که در پادگان کار میکنند، میتوانند بروند و به این ترتیب پادگانها منحل شد؛ در نتیجه سربازانی که در پادگان کار میکردند، روستاییان و امثال اینها همه رفتند به طرف ولایتشان و آشفتگی عظیمی در آن موقع رخ داد که حتی جادهها پر بود از آدمهایی که پیاده میرفتند؛ سربازانی که پول نداشتند و وسیله نقلیه در اختیار نداشتند؛ و آنهایی که در شهر خودشان و در تهران زندگی میکردند، برگشتند پیش خانوادههای خود تا آنجایی که بنده اطلاع داشتم وضع تهران خیلی آشفته شده بود؛ حتی بنده این آشفتگی را در اطراف کرج و ورامین میدیدم».
بنابراین قوای نظامی انگلیس برای حمله به ایران با نیروی کمتری مواجه میشد و به حساب آنها احتمالاً 30 هزار سرباز مسلح ایران در مسیر آنها قرار میگرفت از این رو برای برخورد با قوای ایران 19 هزار سرباز و 50 تانک سبک کافی به نظر میرسید. انگلیسیها معتقد بودند چون نیروهای آنها تعلیم گرفته و مانور دیده بودند لذا در جنگ چابکی داشتند و هر کدام میتوانستند در مقابل چند سرباز ایرانی استقامت کنند و تحقیقاً این تاکتیک نظامی آنها صحیح و حساب شده بود؛ به این ترتیب طبعاً برتری دشمن چه از لحاظ نفرات و سلاحهای متعدد و آمادگی، فرصت مطالعه را از فرماندهان ایرانی سلب کرد، به طوری که بعضی امرا و فرماندهان آنچنان دستپاچه و حیران شده بودند که فقط فکر جان خود و خانوادشان بودند.
ناگفته نماند قوای ایران نیز آنچنان مجهز نبود؛ آنچه ارتش ایران فراهم کرده بود همه را در 2 لشکر تمرکز داده بود؛ 2 لشکر قوی و بزرگ که میتوانست چند روز اشغال تهران را تأخیر بیندازد؛ غالب لشکرها فاقد تحرک بودند و اساساً اسم بیمسمایی به نام لشکر بر آنها اطلاق شده بود ولی غالباً نفرات آنها از یک تیپ هم کمتر بود.
مرحوم دکتر امیرشاپور زندنیا در گفتوگو با مرکز اسناد ملی ایران، استعداد ارتش رضاخان را چنین ارزیابی میکند: «... ارتش ما در جبهههای جنگ از پا درآمده بود؛ برای اینکه فرماندههای آن در رفته بودند؛ از روسها ترسیده بودند؛ گذشته از آن ارتش ما برای دفاع آمادگی رزمی نداشت؛ ما 28 توپ ضدهوایی برای کل مملکت داشتیم و 52 مسلسل ضدهوایی؛ ارتش ما 102 تانک و 20 زرهپوش داشت و توپخانه ضد تانک آن منحصر به 52 قبضه بود؛ در حالی که طبق چارت سازمانی، آن موقع واحدهای هر گردان باید 66 توپ ضد تانک و 6 خمپاره انداز داشته باشد؛ ما 144 گردان پیاده داشتیم و در حدود 34 گردان سوار داشتیم که اینها جمعاً 178 تا میشود؛ 178 تا را ضربدر 6 قبضه خمپاره و 6 قبضه اسلحه ضد تانک و 6 قبضه مسلسل ضدهوایی بفرمائید؛ ببینید چقدر میشود؟ چیزی در حدود هزار تا میشود؛ ما 52 مسلسل ضدهوایی، 52 تا خمپاره انداز و 52 توپ ضد تانک داشتیم که به این لشکرها نمیرسید...».
مرحوم زندنیا ادامه میدهد:
«... از لحاظ سازمانی میخواهم عرض بکنم ما هیچی نداشتیم و روسها با 400 تانک به ما حمله کرده بودند؛ از جنوب انگلیسها البته با تعداد خیلی کمی به ما حمله کرده بودند ولی مسئله اساسی این بود که ما نیروی هوایی نداشتیم، نیروی هوایی ما، هواپیماییهایی بود که مال جنگ بینالملل اول بود.
کارخانه هواپیماسازی شهباز را رضاشاه به انگلیس سفارش داده بود که برای ما هواپیمای هاریکن (یک باله) بسازد که هواپیمای جنگ دوم بود؛ ولی آن هم باز هواپیمای 2 باله میساخت که معلوم است آنهایی که همدست بودند، حقهبازی کرده بودند که آن طیارهها را بسازند.
آن موقع حداکثر سرعت هواپیماهای دوباله ما، 250 کیلومتر بود؛ انگلیسیها هواپیماهای جنگی که به ما فروختند، مشابه آن را به مصر و عراق هم فروخته بودند؛ یعنی آخرین هواپیماهای ما انگلیسی بود؛ رضاشاه 35 هواپیمای هاریکن از انگلیسیها خریده بود که آنها را به ما ندادند؛ بعد از امریکا هواپیما خرید که آن را هم انگلیسها برداشتند، 30 هواپیما از امریکا خریده بود که انگلیسها آنها را هم در راه گرفتند؛ به هر حال ارتش ما آمادگی جنگی نداشت، یعنی بنده فکر میکنم که 3 شهریور، اگر پیشگیری هم میکردیم، مفید فایده نبود».
وقتی قوای روس و انگلیس و امریکا وارد خاک ایران شدند در تهران و سایر شهرهای ایران برای خود محل استقرار بوجود آوردند؛ بسیاری از ادارات و سربازخانهها و بیمارستانها در اختیار آنها قرار گرفت و غذا و خوراک آنها از شهرهای ایران تهیه شد؛ 2 ماه بیشتر طول نکشید که ایران دچار کمبود مواد غذایی شد گرانی سرسام آور سراسر مملکت را در بر گرفت؛ به طوریکه در سالهای 1321 و 1322 عده زیادی از مردم بر اثر فقر مردند و همه روزه در خیابانهای شهرها شاهدان و رهگذران عدهای را میدیدند که از بیماری جان میدادند واین وضع تا پایان جنگ در ایران ادامه داشت.
*تأسیس ارتش نوین ایران
پس از آنکه در روسیه انقلاب بلشویکی رخ داد و بریتانیا هم به دلیل مشکلات گوناگون داخلی و خارجی ناشی از جنگ جهانی اول، ناگزیر شد نیروهای نظامی خود را از ایران فرا بخواند، تشکیل نیرویی نظامی برای پر کردن این خلاء و حمایت از حکومت کودتا و تأمین امنیت موردنظر بریتانیا در دستور کار قرار گرفت.
بدینگونه است که رضاشاه اجازه و به بیان دیگر، مأموریت یافت که این نیروی نظامی را تشکیل و سازماندهی کند و خود را به عنوان مبتکر بزرگ و اصلی تأسیس ارتش نوین ایران وانمود سازد؛ این ارتش در سرکوبی ملت ایران از جمله نابودی نیروی عشایر و تحکیم حکومت کودتا و تعمیق اختناق و دیکتاتوری موفقیت بسیاری داشت و رضاشاه در مرداد 1320، یعنی چند صباحی پیش از متلاشی شدن ارتش و خروج خود از کشور میگفت: «قشون من عالیترین قشونی است که امروز در دنیا میتوان نشان داد».
اما این پرسش مطرح میشود که چرا همین ارتش در شهریور 1320 قادر به کمترین مقاومت در برابر هجوم بیگانه و دفاع از کشور نبود؟
نگاهی به پارهای از خاطرات سپهبد احمد امیراحمدی ( نخستین سپهبد ارتش رضاخان و فرماندار نظامی دوران جنگ)، برای پاسخ به این پرسش و روشن شدن ماهیت آن ارتش مفید به نظر میرسد؛ ایشان در خاطرات خود مینویسد:
«... در ماجرای شهریور 20 به رضاشاه گفته بودم که اعلیحضرت باید یکی از دو راه را انتخاب فرمایند یکی آنکه اگر تصمیم به جنگ گرفتهاند و میخواهند در تاریخ زندگی سیاسی اعلیحضرت این نقطه ضعف نباشد که در برابر دیگران سر تسلیم فرود آوردهاند ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشکرهای کرمانشاه، کردستان، لرستان و خوزستان در برابر نیروی انگلیس بجنگند و مرا هم به آذربایجان بفرستند که با قوای موجود تا آخرین نفر در برابر قوای روس بجنگم.
با اطمینان به اینکه غلبه با آنهاست و ما کشته میشویم ... در آینده وقتی کتاب خدمات درخشان 20 ساله اعلیحضرت را ورق بزنند، در ورق آخر این است که سر تسلیم در برابر بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد و ایستادگی کرد و مردانه جان داد و نامی بزرگ در تاریخ به یادگار خواهید گذاشت ... اگر مصلحت نمیدانید که به چنین کاری دست بزنید، شق دوم این است که راه به آنها بدهید و...».
ایشان در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به وضع نابسامان ارتش در روزهای شهریور 20 مینویسد:
«به رضاشاه گفتم: با ترتیبی که من دیدهام، این پادگانها متفرق خواهد شد و همین 50 هزار نفر نظامی اگر اداره نشوند، ممکن است خودشان شهر را غارت کنند و اسباب هرج و مرج شوند».
امیراحمدی در جای دیگری عملکرد ارتش پس از آغاز حمله متفقین را اینگونه توضیح میدهد:
«در همه جا ارتش ایران، بدون استثناء، این عمل را کرد که فرماندهان قشون تا آنجا که توانستند نقدینه و اشیاء سبک وزن قشون را با خود برداشته و فرار کردند و سایر افسران و درجهداران و افراد هم اسلحه و مهمات و آذوقه موجود را برداشته و به این و آن فروختند و اگر در چند نقطه هم زد و خورد شد، قابل بحث و نقل نیست».
ایشان همچنین مینویسد که در آن روزهای سرنوشتساز، فرماندهان عالی ارتش صورتجلسهای تنظیم کردند «مبنی بر اینکه با قشونی که از افراد نظام وظیفه تشکیل شده نمیتوان در برابر قشون منظم روس و انگلیس مقاومت کرد و ممکن است خود افراد برخلاف اینکه با دشمن بجنگند، با دشمن همکاری کنند».
در این مورد مرحوم دکترامیرشاپور زندنیا که در آن زمان از شاهدان ماجرا بوده در گفتوگو با مرکز اسناد ملی ایران، یکی از علل شکست ارتش را چنین میداند:
«سرلشگر ضرغامی رئیس شورای عالی جنگ بود ولی چون ولیعهد در آن شرکت میکرد، رئیس شورا او بود؛ ولیعهد آن وقت جوان بود و تازه مدرسه نظام و دانشکده افسری را تمام کرده بود؛ خسروانی فرمانده نیروی هوایی بود و امیر موثق وزیر جنگ بود که مردی دانشمند و قزاق قدیمی بود.
امیر موثق، خسروانی معاون او و آقای ضرغامی، در شورای عالی جنگ تصویب کردند که ارتش نظام وظیفه را منحل کنند و به جای آن ارتش داوطلب 35 هزار نفری تشکیل بدهند؛ یعنی در همان حین جنگ! هیچ احمقی این کار را نمیکند! ولیعهد هم رئیس شورا بود و زیرش را امضا کرده بود».
دکتر غلامحسین بیگدلی از افسران ارتش رضاخان درمورد چگونگی انحلال ارتش به مرکز اسناد ملی ایران میگوید: ما دوره 2 ساله دانشکده افسری را در سال 1319 و 1320 تمام کردیم؛ در آخر شهریور 20، ما باید افسر میشدیم، ولی از آن جایی که از هر طرف بر مملکت روشن شده بود که حوادثی روی خواهد داد، رضاشاه یک ماه ما را زودتر افسر کرد، یعنی نگذاشتند شهریور تمام بشود؛ چند روز قبل از آغاز شهریور، در میدان عمومی شهر، ما را جمع کردند؛ ما افسران دوره کولهپشتی بودیم؛ یعنی هر دورهای که دانشکده افسری، افسر بیرون داده بود، آن دوره یک اسمی داشت؛ ما افسران دوره کولهپشتی بودیم؛ آن روز ما با کولهپشتی آمدیم و شاه نطق مختصری کرد که:
«فرزندان من، افسران من! مملکت ما در حال تهدید است و ممکن است خطراتی به مملکت روی بیاورد، شما همین امروز بروید لباس افسری بپوشید، به واحدهایتان بروید و خدمت بکنید».
دکتر بیگدلی ادامه میدهد:
«ما به این طریق از دانشکده جدا شدیم، آمدیم و لباسهای افسریمان را پوشیدیم؛ من را به لشکر دوم منتقل کردند و دو سه روز بعد که وقایع سوم شهریور اتفاق افتاد، قشونهای بیگانه، ارتش روس، انگلیس و امریکا ایران را اشغال کردند؛ جنگهای خیلی ناقص، ضعیف، مقاومت بسیار ضعیف، نشان داده شد، یعنی در حقیقت جنگی نبود، کسی نبود که از وطن مدافعه کند.»
در ظرف این 20 سال که رضاشاه در رأس حکومت بود، همه بلوف بود، این طور نبود که حس میهنپرستی در مردم ایجاد بشود و یک ارتش منظم داشته باشیم؛ هرچه بوده ظاهری بوده و در مدت 3 روز، مملکت پنچر شد؛ آذربایجان، جنوب و کردستان اشغال شدند؛ بدبختی سر این بود که در این هنگام هم، افسرانی که در رأس بودند، اغلب نمایندگان انگلیس بودند، مثل خود رضاشاه؛ رضاشاه این اواخر عمر یک خرده داشت خودش را تکان میداد.»
«شاید کارهایی بکند، گناهان گذشته را جبران بکند؛ ولی اینها نه؛ مثلاً سرلشگر احمد نخجوان، سرلشگر ضرغامی، اینها کسانی بودند که دست راست رضاشاه بودند ولی مثلاً سرلشگر احمد نخجوان، که رئیس هواپیمائی بود و اصلاً به او مربوط نبود، به تمام ستاد ارتش دستور داد که ما تسلیم شدهایم، خلع سلاح شدهایم، سربازها به موطنشان بروند؛ مقصود این است که این افسرها نه اینکه به وطن خدمت نکردند، در چنین روز فلاکتبار و بدبختی که از 3 جانب، 3 نیروی نظامی قوی و مدرن مثل ارتش امریکا، انگلیس و روس تجاوز کرده بودند، عوض اینکه دردی دوا بکنند، ارتش را مرخص کردند.»
سرانجام امیراحمدی در جای دیگری روحیه رضاشاه و ارتش را اینگونه به تصویر میکشد: متوجه شدم که سربازخانه متلاشی شده و فرماندهان نالایق و ناصالح سربازها را لخت کرده و از سربازخانهها بیرون کردهاند؛ رضاشاه درنظر گرفته بود که شبانه به جانب اصفهان حرکت کند، ولی افسران ارشد و امراء ارتش همین که بوی جنگ شنیدند، هر یک از گوشهای فرار کردند و رضاشاه در قصر سعدآباد درصدد حرکت به اصفهان بود که افسران با عجله تمام به فرار میپرداختند. وقتی من اول شب به باشگاه افسران رفتم، عدهای از افسران عالی رتبه را دیدم که آخرین چاره را فرار میدانستند.
گفتم این مردم سالها از ما نگهداری کردند و به ما احترام گذاشتند برای چنین روزی و اکنون اگر شما هم فرار کنید، لکه ننگی بر دامان تاریخ این مملکت خواهید گذاشت؛ ساعت 12 شب که به باشگاه افسران آمدم، متأسفانه، آن عده افسری هم که در باشگاه بودند خارج شده بودند و بجز امیرموثق نخجوان که با رنگ پریده در راهروهای باشگاه افسران قدم میزد، و معلوم شد وسیله نقلیهاش را دیگران بردهاند و پای فرار نداشته، افسرهای ارشد و امرای ارتش همه فرار کرده و از تهران خارج شده بودند».
مرحوم نصرت الله خاذنی که در زمان هجوم متفقین به ایران، از افسران ارتش رضاخانی بوده در مصاحبهای با مرکز اسناد ملی ایران درمورد وضعیت آن روز نیروهای نظامی ایران میگوید:
نه تنها ارتش منحل شد، خیلی واقعاً شرمآور است که من این را عرض بکنم، انبارهای خواروبار هم به وسیله افسران اکتیو غارت شد؛ در هنگ هفت که محل خدمت من بود، موقعی که انبار خواروبار را غارت میکردند، لشگران ستاد که نزدیک هنگ هفت است، آمدند شریک بشوند [در این غارتگری که] تیراندازی شد از افسران هنگ هفت. یکی از فرماندههان گروهان دوم به طرف افسران ستاد تیراندازی کرد که فلان فلان شدهها شما آنجا غارت میکنید، میدزدید؛ چرا آمدید با ما شریک بشوید و... یک افتضاحی شد. به هر حال انبارها را غارت کردند.
دکتر غلامحسین بیگدلی از افسران ارتش رضاخان، اوضاع پس از انحلال ارتش را اینگونه تشریح میکند:
یادم میآید ما در خمسه رعیت داشتیم؛ بیش از 50-60 سرباز از رعیتهای ما در تهران بودند؛ اینها هم همه خانه خانشان را بلد بودند؛ همه با جعبههای مهمات و با تفنگ خانه ما آمده بودند؛ همه تفنگ و فشنگ داشتند؛ ما یک مقداری پول به آنها دادیم و به دهشان رفتند؛ همینطور لشگر اول و دوم ارتش، سوار و توپخانه متلاشی شد.
در مملکت بحران عجیبی به وجود آمد؛ تا رضاشاه بیاید دست و پا بکند و از نو ارتش را جمع و جور بکند، خیلی مشکل بود؛ کامیونهای ارتش را تا جادههای مخصوصی راه انداختند که سربازها را پیدا کنند و جمع کنند، خلاصه در ظرف 3-4 روز ارتش در هم شده فراری بدبخت را یواش یواش جمع کردند.
در حین آن روزهایی که فرار میکردند، اشخاص بیشخصیت و لات و اراذل و اوباش مملکت، ریختند تمام انبارهای غله و انبارهای اسلحه را غارت کردند؛ از طرفی ارتش هرچه خواروبار داشت، دست مردم افتاد؛ از طرفی دیگر سلاحها دست مردم افتاد؛ مقصود این است که افسرانی مثل سرلشگر احمد نخجوانی، یک چنین آشوب و چنین خیانتی به این مملکت کردند.
عبدالرحیم جعفری از سربازان ارتش رضاخان در گفتوگو با مرکز اسناد ملی ایران میگوید:
«واقعه مهمی که در موقع سربازی من اتفاق افتاد، این بود که یک روزی، وقتی که جنگ شد، روبروی ستاد نیروی هوایی، فروشگاه ارتش بود که بر اثر اوضاع روز تق و لق شده بود، افسرها میآمدند و نمیآمدند؛ دم در ایستاده بودم که دیدم صدای توپ زیاد میآید.»
«خیال کردیم که روسها آمدهاند و تهران را بمباران میکنند؛ همان موقع که صدای بمباران آمد، همه افسران ارتش و نظامی در فروشگاه ارتش و ستاد نیروی هوایی بودند، به سرعت از پلهها پایین میآمدند و فرار میکردند؛ منِ سرباز هم ایستاده بودم و این قُبه به دوشها را تماشا میکردم.»
«بمباران تمام شد، بعداً متوجه شدیم که رئیس نیروی هوایی وقتی که میآید برود به پادگان، وارد قلعهمرغی که میشود، سربازها میگیرند و 2-3 تا چک به او میزنند و حبسش میکنند و میریزند و تمام اسلحهخانه را غارت میکنند.»
«اسلحهها را برمیدارند و فرار میکنند و به ستاد ارتش خبر میدهند؛ ستاد ارتش با تانک میآید و در قلعهمرغی را خراب میکند و یکی از افسران نیروی هوایی، سروان سجادی یا یک افسر دیگری، دو تا از هواپیماها را برمیدارند، پرواز می کنند روی آسمان تهران که فرار کنند، نیروی زمینی با توپ ضدهوایی به هواپیماها حمله میکند.
به هواپیماها که حمله میشود، مردم تهران خیال میکنند که تهران را روسها بمباران میکنند، نگو صدای همین حملاتی بوده که خودشان به هواپیما میکردند؛ بعداً ما فهمیدیم که رئیس نیروی هوایی را گرفتهاند و کتک زدهاند و حبسش کردهاند.»
گفتههای سپهبد امیراحمدی، دکتر غلامحسین بیگدلی، مرحوم دکتر عنایت الله رضا و عبدالرحیم جعفری به عنوان فرماندهان و افسران و سربازان ارتش رضاخانی و شاهدان عینی وضع شاه و ارتش در واقعه شهریور 1320، بیانگر واقعیت و حقیقت تلخی است که ماهیت نظام سیاسی حکومت پهلوی و قوای نظامی آن را به چالش میکشاند. البته چون امیراحمدی خود بخشی از سیستم نظامی ـ سیاسی ناسالم و ناکارآمد رضاشاه بود، قادر به درک ماهیت آن نبود.
اگرچه او خود در جای دیگری از همین خاطرات از قول سرهنگ شهاب مینویسد:
«مملکت چه و قشون چه؟ سرتاسر ایران یعنی املاک اختصاصی شاه و قشون نیز به منزله اسکورت شاه میباشد»؛ اما گویا نمیتواند علل واقعی درماندگی شاه و ارتش در آن ایام را دریابد.
پر واضح است، از کسی که با طرح و دستور بریتانیا به سلطنت میرسد نمیتوان انتظار داشت که همچون مدافعان فداکار مرزهای ایران، در هنگامه خطر برای کشور تن به جانبازی و فداکاری دهد و با استقبال از شهادت در راه وطن نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارد. همچنین ارتشی که برای تحکیم چنین شخصی و چنین حکومتی سازماندهی شده باشد، نقشی بیش از سرکوبی ملت و اسکورت کردن آن شاه نداشته و در ایام بحران جز ننگ فرار و غارت مردم و اموال نظامی چیزی نصیب خود نخواهد کرد.
در طول تاریخ، همواره کسانی میتوانستند در راه وطن از جان خود بگذرند و به افتخار سربازی و شرف جانبازی نائل آیند و نامی بزرگ در تاریخ از خود برجای بگذارند که از ملت برخاسته و با آن پیوندی ناگسستنی داشته و بدان ایمان داشتهاند.
و این همان چیزی بود که متأسفانه نظام سیاسی و ارتش رضاشاه از آن بیبهره بود؛ راز واماندگی و زبونی و تلاشی رژیم رضاشاه و ارتش آن در شهریور 1320 نیز در همین نهفته است.