به گزارش شهدای ایران به نقل از تسنیم، حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی در کتاب خاطرات خود درباره واکنش محمد مصدق به پیام آیتالله بروجردی در مورد برخورد با بهائیان میگوید: در دومین ملاقاتم با دکتر مصدق، بین من و او اتفاق افتاد. موضوع از آن قرار بود که بهاییها در شهرستانها مسألهساز شده بودند و قدرت نمایی میکردند. به امر حضرت آیتالله العظمی آقای بروجردی وقت ملاقات گرفتم و نزد او رفتم. مانند همان دفعه قبل، او روی تخت و زیر پتو خوابیده بود. پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم: «شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الآن بهاییها در شهرستانها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کردهاند؛ لذا مرتباً نامههایی از آنان به عنوان شکایت به آیتالله بروجردی میرسد. ایشان لازم دانستند که شما دراین باره اقدامی بفرمایید».
دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من، به گونهی تمسخرآمیزی، قاهقاه و با صدای بلند خندید و گفت: «آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرقی ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانی هستند». این پاسخ برای من بسیار شگفتآور بود زیرا اگر سؤال میکرد،فرق بین بهایی و مسلمان چیست؟ برای او توضیح میدادم. اما با آن خنده تمسخر آمیز و موهن دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند. لذا سکوت کردم و موقعی که به محضر آیتالله بروجردی رسیدم و این جمله را گفتم ایشان نیز به حالت بهت و تحیر پیام وی را استماع کرد.
حجتالاسلام فلسفی همچنین در ادامه خاطرات خود که توسط "مرکز اسناد انقلاب اسلامی" منتشر شده است درباره عدم اطلاع مصدق از برگزاری نماز جماعت نیز میگوید: بعد از اینکه مصدق نخستوزیر شد، در همان سال اول نخست وزیری دو بار با وقت قبلی به ملاقات او رفتم. بار اول روزی بود که من، مرحوم حاجآقا باقر قمی، مرحوم آقا سید محمدعلی سبط و گویا آقای سید علینقی تهرانی که از علماء سرشناس تهران بودند، برای موضوعی- که الان خاطرم نیست- به منزل دکتر مصدق واقع در خیابان کتخ – فلسطین کنونی- رفتیم. او روی تختخواب دراز کشیده و زیر پتو بود و ما هم روی صندلی نشسته بودیم.
مصدق با تعجب گفت: «شما هر روز برای نماز به مسجد میروید؟». گویی آنطور که باید و شاید، چندان از کم و کیف و برگزاری نماز جماعت در مساجد کشور وقوف و آگاهی نداشت، زیرا این جمله پرسشی را دکتر مصدق به صورت جدی در حضور خود من گفت.
حجتالاسلام والمسلمین فلسفی میگوید: درباره دکتر مصدق آنچه میتوانم بگویم این است که او با ندیده گرفتن اسلامیت مردم، اشتباه بزرگی مرتکب شد. او از طرفی همیشه میگفت: «من متکی به ملت هستم». و از طرف دیگر با تفکر روشنفکرانه غربی که داشت، به خداگرایی مردم ایران و روحیهی مذهبی آنها چندان بها نمیداد و ملیگرایی را شعار خود ساخته بود.
این خطای آشکار را آخرین بار در 27 مرداد در جواب هشدار مرحوم آیتالله کاشانی نسبت به وقوع کودتا تکرار کرد و درحالی که مردم متدین از او فاصله گرفته بودند و عملاً حمایت عمومی را از دست داده بود، به ایشان نوشت «من مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم». روز 28 مرداد هم کودتا بر ضد او اتفاق افتاد و آن شد که شد و اکثریت ملت نقش تماشاگر را ایفا کردند.
حجت الاسلام فلسفی درباره سابقه آشنایی خود با محمد مصدق نیز میگوید: من با دکتر مصدق تا سال 1323 شمسی از نزدیک سابقه آشنایی نداشتم. به یاد دارم در رمضان آن سال برای اولین بار مرا برای سخنرانی به مسجد جامع چهل ستون دعوت کردند. در همان ایام چند مسئله مملکتی پیش آمده بود که در نظر مردم اهمیت داشت. الآن به خاطر ندارم موضوع آنها چه بود. جمعی از محترمین بازار به منزل آمدند و گفتند موافقت کنید که ما برای روز 21 رمضان که جمعیت حاضر در مسجد از سایر روزها بیشتر است، از نمایندگان تهران در مجلس شورای ملی دعوت کنیم تا در حضور آنها مطالب مورد نظر را بگویید.
به هر حال قرار شد که آنها در دعوتنامه خود بنویسند «موکلینتان از شما دعوت میکنند که در روز 21 رمضان در مسجد جامع حضور یابید تا فلانی نظر مرم را به اطلاعتان برساند. دکتر مصدق و سید ضیاء و تعدادی از نمایندگان در آن مجلس شرکت کردند، ولی این دو نفر در دو نقطه دور از هم و در نزدیک محراب نشستند. برای اینکه تقدم و تأخر ذکر آنها در خلال منبر، تفسیر نامناسب نداشته باشد و نتیجه درست از آن مجلس گرفته شود. یکبار گفتم: «آقای دکتر مصدق، آقای سیدضیاءالدین طباطبایی». و بار دیگر گفتم: «آقای سید ضیاءالدین طباطبایی و آقای دکتر مصدق موکلین شما خواستههایی دارند» و سپس آنها را توضیح دادم.
بعد از پایین آمدن از منبر، آن دو نفر به طرف من آمدند با هم سلام و علیک کردیم،دست دادیم و رفتند. این اولین برخورد من از نزدیک با دکتر مصدق بود، اما دومینباری که از نزدیک با او برخورد نمودم، در مجلس ترحیم خواهرش بود که در سال 1326 شمسی اتفاق افتاد و من در آن مجلس به عنوان سخنران دعوت شده بودم.