شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۴۸۹۷
تاریخ انتشار: ۰۴ شهريور ۱۳۹۲ - ۰۹:۳۶
از این که پسرم به شهادت رسیده اصلاً ناراحت نیستم و راضیم به رضای خدا . خدا خودش داد و خودش هم برد.

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ مادر شهید مجیدصادقی راد در گفت وگو با خبرگزاری دفاع مقدس ضمن بیان خاطراتی از شهید صادقی گفت: همه شهدا مانند یکدیگر زندگی کرده اند و راهشان یکی بوده است. بچه من از همان ابتدا عشق امام حسین(ع) را در سینه خود داشت.

وی با اشاره به نحوه اعزام شهید صادقی راد به جبهه ادامه داد: در سن 14 سالگی به زور از من اجازه گرفت که به جبهه برود. زمانی که برای اعزام رفت، قبول نکردند و سن مجید را بهانه قرار دادند. به اصفهان رفت و از طریق یکی از آشنایان خود ثبت نام کرد و در نهایت به جبهه اعزام شد. 6 سال در جبهه ها حضور داشت. در همین حین نیز به درس خود ادامه می داد و این قضیه تا سال 66 ادامه پیدا کرد که سرانجام، زمانی که برای نجات دو تن از همرزمانش که در حال غرق شدن در رود کارون بودند، رفته بود، به شهادت رسید.

این مادر شهید به چگونگی به شهادت رسیدن شهید مجید صادقی راد اشاره و تصریح کرد: فرمانده گردان برای انجام عملیاتی مجاب به عبور دادن رزمندگان از رود کارون می شود. مجید صادقی مخالف این اقدام بود، لذا به فرمانده شکایت و سعی می کند او را از انجام این کار منصرف نماید؛ ولی فرمانده با این کار موافقت نمی کند. در همین حین بود که دو تن از رزمندگان به رود کارون می زنند. اما به دلیل جریان شدید آب، هردوی این رزمندگان غرق می شوند. شهید صادقی که غواص نیز بود، زمانی که با این صحنه مواجه می شود برای نجات همرزمانش به رود کارون شیرجه می زند. او توانست یکی از همرزمانش را نجات دهد ولی در هنگام نجات نفر دوم به علت شدت جریان آب، خود نیز غرق می گردد و در نهایت به شهادت می رسد.

مادر شهید صادقی از چگونگی مواجه با پیکر شهید، تاکید کرد: وقتی مجید را آوردند، پدرش او را نشناخت. بعد از سه روز گفتم که باید خودم بروم و پسرم را شناسایی کنم. وقتی با او مواجه شدم، مانند چادرم سیاه شده بود. قبل از رفتنش به او گفتم: مادر، اگر بروی و برنگردی چشم انتظار می شوم، من چشم انتظاری را دوست ندارم. گفت: مادر، مرا برایت می آورند، اما چه چیزی را می آورند نمی دانم. اگر سر نداشتم پای من یک نشان دارد، خودت بخیه پای مرا کشیدی. اگر پا نداشتم، دستم را دیدی که قبلاً شکسته و مشخص است. زمانی که برای تشخیص هویت رفتم، چون چهره او کاملاً سیاه شده بود و قابل تشخیص نبود بنابراین پوتین او را که درآوردم متوجه شدم پسرم است. پدرش تعجب کرد و گفت: از کجا شناختی؟ گفتم: به من قبلاً گفته بود.

این مادر دل سوخته به رضایتمندی کامل از به شهادت رسیدن پسرش در راه اسلام گفت و افزود: در حال حاضر هم از این که پسرم به شهادت رسیده اصلاً ناراحت نیستم و راضیم به رضای خدا. خدا خودش داد و خودش هم گرفت. امیدوارم در آن دنیا شرمنده آنها نباشیم.

وی در پایان گفت: اگرجنگ دیگری رخ داد حاضرم پسر دیگرم را هم برای دفاع از اسلام، دین، مملکت و ناموس به جبهه بفرستم.

منبع:دفاع مقدس

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار