یکی از محلهایی که بچههای رزمنده میتوانستند حسین را پیدا کنند، مسجد سوسنگرد بود. همیشه پیش از اذان به مسجد میرفت،
به گزارش پایگاه خبری شهدای ایران، به نقل از تابناک، دانشجوی شهید حسین بهرامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عضو سپاه مشهد و
مدتی بعد مسئول گزینش این سپاه شد. یک اتاق اجارهای در طبقه دوم یکی از
منازل مشهد داشت؛ دیوارهایش نم کشیده، کفش سیمانی و پنجرههایش چوبی بود.
یک چراغ والور علاءالدین داشت که هم اجاق آشپزیاش بود و هم گرم کنندهٔ
اتاقش؛ گرم کنندهای که در مقابله با هوای سرد مشهد، ناتوان بود. یک پتوی
کهنهٔ دو در یک داشت که فرش زیرپایش بود و دو پتوی نوتر که رواندازش
بودند.
شبها کم میخوابید و بیشتر نماز یا کتاب میخواند. جنگ که آغاز شد، در تهران بود و وقتی هواپیماها فرودگاه مهرآباد را بمباران کردند، او هم مثل خیلیهای دیگر گمان کرد کودتا شده است. حسین هم مثل باقی مردم میدانست تا امام زنده است کودتا فایده ندارد. چند روز در جماران ماند و وقتی مطمئن شد، کودتایی در کار نیست به مشهد برگشت.
خود را به رزمندگان خرمشهر رسانید
حسین بیست و پنجمین روز جنگ به اهواز رسید؛ اهوازی که شهری جنگ زده و خط مقدم جبهه شده و ارتش عراق تا بیست کیلومتری جنوب و ده کیلومتری غرب شهر پیش آمده بود.
حسین بهرامی، یکی دو روزه با بچههای مسجد جزایری و حسین علم الهدی گره خورد و به عضویت گروهی که علم الهدی تشکیل داده بود، درآمد تا به تانکهای عراقی شبیخون بزنند.
اواخر مهر ۱۳۵۹ به خرمشهر رفت و تا چهارم آبان که شهر اشغال شد، آنجا تک تیرانداز بود؛ اما جبههٔ خرمشهر، دل پر دردی برایش گذاشت. دیدن از میان رفتن اموال مردم و شهادت ساکنان خونین شهر و پیشروی گام به گام ارتش عراق، آنگاه که بنی صدر به رزمندههای خرمشهر کمک نمیکرد و نهایتاً عقب نشینی اجباری برایش تلخ بود.
میخواهم یک رزمنده ساده بمانم
خرمشهر که سقوط کرد، مدافعان باقی ماندهٔ شهر، یا رفتند جبهه آبادان یا جبههٔ اهواز ـ سوسنگرد. حسین هم به جبهه اهواز رفت و دوباره به بچههای مسجد جزایری و گروه علم الهدی پیوست و خیلی زود محبوب آنها شد. او در کارهایش جدی بود. وقتی نوبت پر کردن منبع آب به او میرسید، چنان جدی کار میکرد که انگار بزرگترین مأموریتش را انجام میدهد. رزمندهٔ گروههای چریکی شده بود و در عملیات شکست محاصره سوسنگرد (۲۶ آبان ۱۳۵۹) هم شرکت داشت.
و به این ترتیب بود که شایستگیهایش، توجه فرماندهان را به او جلب کرد و پیشنهاد فرماندهی گردانهای رزمی یا مدیریت در استانداری خوزستان را به او دادند که هر دو را رد کرد و رزمنده ماند.
مسجد سوسنگرد یادآور نماز و اشکهای اوست
پس از آن، دیگر حسین کمتر به اهواز رفت و مقیم سوسنگرد شد. یکی از محلهایی که بچههای رزمنده میتوانستند حسین را پیدا کنند، مسجد سوسنگرد بود. همیشه پیش از اذان به مسجد میرفت، وضو میگرفت و به نماز میایستاد. بعد نماز جماعت میخواند و همیشه مسجد را به کارهای دیگر ترجیح میداد. حسین را میشد در نیمه شب نیز در مسجد سوسنگرد پیدا کرد. عضو ثابت نمازگزاران نیمه شب مسجد بود. او در مسجد سوسنگرد برای همرزمانش قرآن و نهجالبلاغه تفسیر میکرد و کتاب آداب الصلاة امام خمینی (ره) را برایشان شرح میداد.
فرماندهی که خودش به شناسایی میرفت
با شهادت اسحاق عزیزی، از فرماندهان عملیاتی محور سوسنگرد، در دهم فروردین ۱۳۶۰، با پافشاری عزیز جعفری، حسین بهرامی، فرماندهی گردان علم الهدی و محور راست عملیاتی جبهه سوسنگرد را پذیرفت.
او
با این که فرمانده شده بود، برای شناسایی مواضع دشمن، خودش از خط خودی
میگذشت و به نزدیکی خاکریز دشمن میرفت. شبها تلاش میکرد در خطرناکترین
پستها و سنگرها پست دهد و برای همین، همیشه اطلاعات دقیقی از محور خودش
داشت. به دلیل نظارت و حضور همیشگی او در تمامی سنگرها، محوری بیعیب و
نقص داشت و تلاشهای پیاپی عراقیها برای نفوذ به محور او و یا حتی ضربه
زدن به آن محور همیشه ناموفق بود.
پیشاهنگ رزمندگان بود
شب سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۰، عملیات امام علی (ع) به منظور آزادسازی تپههای اللهاکبر آغاز شد و حسین بهرامی در نقش فرماندهی بخشی از نیروها تلاش زیادی برای پیروزی عملیات انجام داد.
یکی از همرزمان او میگوید: در محوری که ما بودیم، در حالی که همچون همیشه باید یا پشت سر همه یا در میان نیروها مستقر میشد، خودش نخستین نفری بود که به سمت عراقیها حمله کرد.
حسین میان تانکهای عراقی جنگید و جنگید و بیسیمچیاش هم که مجروح شد، جنگ را رها نکرد و آن قدر ادامه داد تا این که نه گلولهای برایش ماند و نه رمقی برای ادامه نبرد.
زخمهایش آن قدر کاری بودند که او را به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رساندند.
قرآن یادگاری
حاج صادق آهنگران درباره شهادت حسین تعریف میکرد:
صبح عملیات من رفته بودم اهواز. وقتی برگشتم سوسنگرد، دیدم مسعود صفایی مقدم، فرمانده سپاه سوسنگرد، غم زده بالا سر پیکر حسین ایستاده است. پیکر جواد داغری هم کنارش بود. در ده متری هم شهید شده بودند. زیر پیراهن حسین، روی سینهاش چیزی برجسته شده بود. پیراهنش را باز کردیم. کیسهٔ سادهای بود که قرآنی هم در آن بود. بعدها فهمیدیم کیسه را مادرش دوخته و قرآن را در آن گذاشته و به گردن حسین انداخته است. قرآن را بردند خانه حسین در روستای ولشکلا.
پیشاهنگ رزمندگان بود
شب سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۰، عملیات امام علی (ع) به منظور آزادسازی تپههای اللهاکبر آغاز شد و حسین بهرامی در نقش فرماندهی بخشی از نیروها تلاش زیادی برای پیروزی عملیات انجام داد.
یکی از همرزمان او میگوید: در محوری که ما بودیم، در حالی که همچون همیشه باید یا پشت سر همه یا در میان نیروها مستقر میشد، خودش نخستین نفری بود که به سمت عراقیها حمله کرد.
حسین میان تانکهای عراقی جنگید و جنگید و بیسیمچیاش هم که مجروح شد، جنگ را رها نکرد و آن قدر ادامه داد تا این که نه گلولهای برایش ماند و نه رمقی برای ادامه نبرد.
زخمهایش آن قدر کاری بودند که او را به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رساندند.
قرآن یادگاری
حاج صادق آهنگران درباره شهادت حسین تعریف میکرد:
صبح عملیات من رفته بودم اهواز. وقتی برگشتم سوسنگرد، دیدم مسعود صفایی مقدم، فرمانده سپاه سوسنگرد، غم زده بالا سر پیکر حسین ایستاده است. پیکر جواد داغری هم کنارش بود. در ده متری هم شهید شده بودند. زیر پیراهن حسین، روی سینهاش چیزی برجسته شده بود. پیراهنش را باز کردیم. کیسهٔ سادهای بود که قرآنی هم در آن بود. بعدها فهمیدیم کیسه را مادرش دوخته و قرآن را در آن گذاشته و به گردن حسین انداخته است. قرآن را بردند خانه حسین در روستای ولشکلا.
بخشهایی از وصیتنامهٔ دانشجوی شهید حسین بهرامی
او در وصیتنامهاش که شب پیش از عملیات آزادسازی سوسنگرد به نگارش درآمد، آورده است: خداوندا! بندهای هستیم ضعیف و ذلیل و مسکین. طاقتم اندک و معصیتم فراوان میباشد، اما خدایا تو ارحم الراحمین هستی. ببخش مرا و عفو کن بر این بندهٔ بیچیز. خدایا اگر تو نبخشی، چه خاکی بر سر نمایم و به چه کسی پناه ببرم. خدایا! اگر تو بر این بنده عفو نکنی، آیا من چارهای دارم؟ به حقانیتت سوگند، نه نه نه، خداوندا! گناهانم زیاد است اگر روز محشر کارنامهام سیاه باشد چه کنم خدا؟!
او در وصیتنامهاش که شب پیش از عملیات آزادسازی سوسنگرد به نگارش درآمد، آورده است: خداوندا! بندهای هستیم ضعیف و ذلیل و مسکین. طاقتم اندک و معصیتم فراوان میباشد، اما خدایا تو ارحم الراحمین هستی. ببخش مرا و عفو کن بر این بندهٔ بیچیز. خدایا اگر تو نبخشی، چه خاکی بر سر نمایم و به چه کسی پناه ببرم. خدایا! اگر تو بر این بنده عفو نکنی، آیا من چارهای دارم؟ به حقانیتت سوگند، نه نه نه، خداوندا! گناهانم زیاد است اگر روز محشر کارنامهام سیاه باشد چه کنم خدا؟!