این روایت ترور مردی است که گرچه کارهای بزرگش برای انقلاب اسلامی، بعد از شهادتش کمتر اجر دید و از نامش کمتر در حافظه تاریخی انقلاب یاد شد، اما هراندازه که از عمر انقلاب میگذرد و هر میزان که فتنههای تهدید کننده آن، پیچیدهتر و مخوفتر میشوند، دوست و دشمن بیشتر از پیش به بصیرت انقلابیاش اذعان میکنند. صحبت از شهید «سید حسن آیت» است.
بهراستی این آیت که بود که دشمنانش برای تمام کردن کار او، " سه خشاب ژ-3 را بهسوی پیکرش شلیک کردند، حال آنکه پیکر نحیف این سید نجفآبادی را یک یا نهایت دو گلوله سهمگین پلنگکش ژ3 کفایت میکرد. چه سرّی در این ترور وحشیانه نهفته بود؟ راز این خشم و کینه نسبت به او چه بود؟
بصیرت اول
مثل بسیاری از انقلابیون شاخص، اهل استان اصفهان و زاده نجفآباد بود. او در 1317 به دنیا آمد. از خصوصیات بارز او این بود که در زمانهای که اوضاع مالی خانوادگی او نیز مانند بیشتر مردم بد بود، او در زمان محصلی، همان مختصر پولی را که برای خرج خورد و خوراک از خانواده میگرفت، صرف خرید روزنامه و مجله و کتاب میکرد و بسیاری از اوقات بهمقدار کافی غذا نمیخورد. شاید یکی از دلایل نحیف بودن پیکرش همان بود که در نوجوانی که سن رشد بدنی او بود، غذای روح را بر غذای جسم ترجیح میداد.
نقل است که همه نشریات و مکتوباتی را که میخرید بهدقت مطالعه میکرد و هر کجا، هر نکته جالبی میدید، با قیچی جدا میکرد و یک آرشیو مفصل از بریده جراید داشت. همین روزنامهخوانی حرفهای، کنار هوش بالا، کمکم ذهن او را به رایانهای تبدیل کرد که سوابق تقریباً تمام رجال و کارگزاران و فعالان سیاسی کشور را از دهه 1330 در خود ضبطشده داشت. بهواقع او از همان نوجوانی یک شم اطلاعاتی و هوش تحلیلی داشت که میتوانست از لابهلای محفوظات خود، روابط میان اشخاص را کشف کند و همین به او کمک میکرد که با رجوع به عقبه و سوابق ارتباطات افراد، انحرافات فکری افراد را خیلی زودتر از دیگران تشخیص دهد. علیایّحال، در جریانات ملی شدن صنعت نفت، او که از همان اوایل نهضت ملی شدن، بهخلاف بسیاری از جوانان و نوجوانان آن روز که طرفدار مصدق بودند، طرفدار آیت الله کاشانی و بالتبع یار آن روز کاشانی، یعنی مظفر بقایی بود، دو نامه بلند به بقایی نوشت که البته بهواسطه کمی سن، خجالت کشید که به دست بقایی برساند.
به هر حال، او همزمان با تحصیل دبیرستان در اصفهان، دروس حوزوی را هم تا حد فقه و اصول گذراند و از همین رو علاوه بر تسلط به عربی، به مبانی و مباحث فقهی هم آشنایی خوبی داشت. با پایان دبیرستان به تهران آمد و لیسانس خود را در ادبیات فارسی و فوقلیسانس خود را در رشته جامعهشناسی از مؤسسه عالی علوم اجتماعی تهران کسب کرد. در رشته جامعهشناسی شاگرد اول شده بود، لیکن بهدلیل تسلط ملیگرایان مصدقی بر این مؤسسه، از دادن بورس تحصیلی خارج از کشور به آیت که به طرفداری از کاشانی شناخته شده بود، خودداری کردند. اتفاقاً از جمله کسانی که از سوی این مؤسسه بورس تحصیلی خارج از کشور دریافت کردند، یکی «سید ابوالحسن بنیصدر»، یک مصدقی دوآتشه ضدآخوند بود که بعدها اولین رییس جمهوری اسلامی ایران شد! داستان تقابل سید حسن آیت و سید ابوالحسن بنیصدر بعد از پیروزی انقلاب، خود یکی از مهمترین فرازهای زندگی شهید آیت بود.
تا زمانی که مرحوم کاشانی زنده بود، سید حسن آیت جوان هم در خط ایشان حرکت میکرد و مدافع خطمشی و مرام سیاسی کاشانی بود. با وفات آیت الله کاشانی در اسفندماه سال 40، آیت 23ساله که گویی فعالیت سیاسی با ذات و سرشت او عجین بود، باید برای ادامه مسیر مبارزه با استبداد پهلوی، از سه مسیر موجود یکی را برمیگزید: یا روش ملیگرایان طرفدار مصدق در دو شاخه جبهه ملی (لائیک) یا نهضت آزادی (مذهبی اما سکولار)، یا حزب توده که مشی مارکسیست ــ لنینیست داشت، یا روش طرفداران آیت الله کاشانی که بهصورت ویژه تحت رهبری مظفر بقایی در حزب «زحمتکشان» گرد هم آمده بودند.
سید حسن آیت، بهعنوان یک جوان عمیقاً مذهبی، طبعاً نمیتوانست هیچ همراهی با حزب توده مارکسیست داشته باشد، با ملیگرایان مصدقی هم هیچ سر سازگاری نداشت. آیت اعضای جبهه ملی را ضدشرع میدانست. درباره نهضت آزادی که بهنوعی انشعاب مسلمانان جبهه ملی بود، آیت معتقد بود که آنها صرفاً از دین بهعنوان عامل جذب نیرو و همچنین همراه کردن روحانیت استفاده میکنند، و عملاً هیچ اعتقادی به ورود دین به سیاست ندارند، از همین رو با دیدگاه آیت درباره رابطه دین و سیاست سازگار نبودند. خود آیت درباره دیدگاهش نسبت به ملیگرایان مصدقی گفته بود:
"من از همان سالهای 1332 که روزنامه شورش بهعنوان ارگان تبلیغاتی استعمارگران و بهعنوان بزرگترین مدافع مصدق، سنگینترین اتهامات و فحشهای رکیک را به آیتالله کاشانی میداد، به مظلومیت این شخصیت مجاهد اسلامی پی بردم و راه او را بهعنوان راه اسلام و آزادی تشخیص دادم".
در چنین فضایی، آیت برای ادامه مبارزه، حزب زحمتکشان را انتخاب کرد که توسط بقایی اداره میشد. لازم به ذکر است که مظفر بقایی در آن مقطع، گرچه ذاتاً انسان متشرعی نبود، اما چندان بروز ضدمذهبی عمومی نداشت، مضاف بر اینکه وقتی مراد سیاسی آیت، سید کاشانی، به بقایی اعتماد و اطمینان داشت و حتی پسران آیت الله کاشانی جملگی از یاران بقایی در زحمتکشان بودند، بر آیت 4ــ23ساله حرجی نبود. تازه روابط پیچیده بقایی با سرویسهای اطلاعاتی بیگانه در آن زمان از پرده برون نیفتاده بود و اطلاعاتی که امروز ما درباره بقایی داریم، در آن زمان موجود نبود.
«اسدالله بادامچیان» از دوستان شهید آیت که از همان دوران مبارزه با رژیم شاه، با او در ارتباط بود، در این زمینه گفت:
"اینکه چرا او وارد حزب زحمتکشان شده است، دلیلش این بود که در جریان نهضت ملی شدن نفت، دو جریان وجود داشت؛ یکی جریان آیتالله کاشانی و دیگری جریان مصدق. دکتر آیت جزو طرفداران جدی آیتالله کاشانی و مخالفان مصدق بود، بنابراین در این حرکت جریانی، به دکتر بقایی که از حامیان آیت الله کاشانی بود نزدیک شد و این نزدیکی او را بهطرف کار تشکیلاتی با دکتر بقایی پیش برد. اما از وقتی امام ظهور کردند، دیگر کسی نیاز به این افراد نداشت، به همین دلیل آیت با امام همراهی کرد و اختلافهایش از همانجا با دکتر بقایی شروع شد و در نتیجه از حزب زحمتکشان کنار رفت، بنابراین فعالیت او در حزب زحمتکشان مثل فعالیت همان کسانی است که در انقلاب اسلامی ما با گروههای گوناگون فعالیت کردند، ولی بعد از نهضت امام، با امام همراهی کردند. البته مخالفان شهید آیت از هر بهانهای علیه او استفاده کردند".
با این حال، آیت جوان در همان سالهای نخستین دهه 40، تلاش متمرکز و منظمی را آغاز کرد که به حزب زحمتکشان صبغهای مذهبی ببخشد و در پلاتفرم حزب، جایی برای مذهب باز کند. نمود این تلاش، نامهای مفصل و چند ده صفحهای بود که آیت در آذر 42 خطاب به رهبر حزب، بقایی، نوشت و نقش مهم و کلیدی مذهب را در مبارزه سیاسی در کشوری شیعه و دینمدار مثل ایران، یادآور شد. در بخشی از این نامه که مصداق بارزی از امر به معروف و نهی از منکر است، میخوانیم:
"در مرامنامه (حزب زحمتکشان) حتماً باید بعضی از اموری که جنبه مذهبی دارد و موجب جلب افراد مذهبی میشود گنجانده شود و نیز به مذهب اسلام و اجرای قوانین مذهبی اشاره گردد تا ضمن اینکه عدهای بدین وسیله به ما میگروند در آینده هم از حربهٔ دین بر علیه ما استفادهای نتوانند بکنند. همین اصلاحات ارضی را مطابق قوانین اسلامی شدیدتر و بهتر از این میشود انجام داد که صدای کسی هم درنیاید و همین حال را دارد بسیاری از امور دیگر. ما باید از نیروی روحانیون حداکثر استفاده را بکنیم. بیشتر با آنها و مردم متدین مراوده داشته باشیم، یقیناً به موفقیت ما کمک شایانی خواهد کرد".
البته کسانی چون «محمد قوچانی» که بهدلایلی کاملاً مشخص آیت را نواختهاند و او را که خود قربانی نفاق شد، به نفاق متهم کردهاند(!) این نامه مهم و قابل تأمل آیت به بقایی را مصداق «نهانروشی» و توصیه به استفاده ابزاری از دین میخوانند. اما باید دقت داشت که آیت 25ساله در سال 42 به رهبر 51ساله حزب که یک سیاستمدار شناختهشده و بسیار پیچیده بود، نامه نوشت و طبیعتاً نمیتوانست در همان ابتدای امر از او بخواهد که حزب خود را به یک حزب تماماسلامی تبدیل کند. اما همین که یک جوان 25ساله در مقطعی که هنوز نهضت امام فراگیر نشده و عموم مردمان تصوری از نقشآفرینی دین در سیاست و حکومت اسلامی ندارند، از رهبر حزب خود میخواهد که اسلام را وارد مرامنامه حزب کند، نمیتوان نامی دیگر جز «بصیرت» بر آن نهاد. آیت حتی با جسارت مثالزدنی خود، از در نصیحت رهبر کارکشته حزب درمیآید و به او گوشزد میکند که هیچگاه در منظر عموم، کاری صورت ندهد که مغایر با شرع باشد:
"این خیلی مضحک است که حزب ما مثلاً مرجعیت آیتالله خمینی را اعلام کند ولی بعضی اوقات تظاهر به اعمالی شود که آشکارا با مذهب مغایرت داشته باشد البته هرکس در زندگی خصوصی خود آزاد است که هرگونه میخواهد رفتار کند و چه از نظر شرعی و چه از نظر اخلاقی تجسس و دخالت در زندگی خصوصی افراد کاری مذموم و ناپسندیده است ولی تظاهر به بعضی اعمال که با ظواهر مذهب و شعایر مورد قبول اکثریت مردم مغایرت داشته باشد بهویژه از طرف عدهای که سمت رهبری دارند (اشاره به بقایی) مذموم و نیز ناپسندیدهتر است. امیدوارم که بهخصوص این پیشنهاد مجمل و سربسته حمل به عدمنزاکت و تجاوز از حد نشود".
اما تلاش آیت برای اسلامی کردن حزب محدود به همین جا نبود. او در همین نامه از فعالیت محفلی بهنام «کانون تشیع» سخن میگوید که هدف آن مبارزه با رفتن جوانان مذهبی مشتاق فعالیت سیاسی به زیر چتر نهضت آزادی بود:
"«فعالیت خود را در کانون تشیع که مدتها پیش بهمنظور تقویت حزب (زحمتکشان) و مقابله با دارودسته مهندس بازرگان تشکیل داده بودیم و تا حدودی هم در پیش بردن مقاصد خود موفق شده بودیم متمرکز کردیم".
شاید بارقه تابناک بصیرت آیت برای اولین بار در همین جا متجلی میشود، چرا که همان جوانان مذهبی و معتقدی که بهدلیل نداشتن هیچ گزینه دیگری برای فعالیت سیاسی، به نهضت آزادی پیوستند، چند سال بعد «سازمان مجاهدین خلق» را تشکیل دادند که بهواسطه تفکرات التقاطی و تز «اسلام منهای روحانیت» خود، در نهایت راه به گمراهی برد و سرنوشت هزاران جوان مسلمان را تباه کرده و میکند.
در سال های 41 و 42، با ظهور حضرت امام خمینی بهعنوان یک رهبر مذهبی ــ سیاسی جدید در سپهر سیاست ایران، این آیت بود که با همراه کردن جوانان مذهبی حزب زحمتکشان همچون محمود کاشانی و محمدباقر کاشانی (فرزندان آیت الله کاشانی) توانست پذیرش مرجعیت دینی امام را به موضع رسمی حزب تبدیل کند. آنها حتی در جریانات خرداد 42، نشریهای مفصل در حمایت امام و روحانیت در مسئله «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» منتشر کردند.
این تحرکات آیت و کسانی که در حزب تحت تأثیر تفکر او بودند، بهشدت مورد مخالفت رهبری حزب، مظفر بقایی، بود که به هیچ عنوان به روحانیت بهعنوان یک نیروی فعال سیاسی اعتقادی نداشت و کاملاً به حکومت مشروطه سلطنتی پایبند بود. دکتر «حسین آبادیان»، در کتاب خود «زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی» درباره این مقطع از فعالیت حزب، چنین نوشته است:
"تحولات سالهای 1341 و 1342، بسیاری از نیروهای حزب زحمتکشان را که با انگیزههای مذهبی وارد صفوف این تشکیلات شده بودند، در مقابل مواضع رسمی بقائی قرار داد... بدون تردید برجستهترین منتقد خطمشی بقائی در این زمان، سید حسن آیت بود".
بهواقع، آیت و طیف او در این برهه در دستکم سه زمینه با رهبری حزب زحمتکشان در تقابل بودند: جشن گرفتن سالروز کودتای 28 مرداد و «قیام ملی» خواندن این کودتا توسط بقایی، عدمحمایت از حضرت امام و روحانیون و سکوت در برابر سرکوب قیام 15 خرداد، نبود کوچکترین انتقاد به شاه و دربار از جانب رهبری حزب.
دکتر «منوچهر محمدی» از مدیران ارشد پیشین وزارت امور خارجه، که همرزم و همراه دکتر آیت در حزب زحمتکشان بود، آن ایام را چنین بهخاطر میآورد:
"زمانی که هم ایشان و هم من عضو دانشجویی حزب زحمتکشان بودیم و شهید آیت جهتدهی حزب زحمتکشان را بهسمت اسلامی شدن برعهده داشت… تا سال 1340 هم شهید آیت و هم دیگران کار زیادی انجام دادند تا اینکه امام آمد… در نتیجه تمام افرادی که در تشکیلات حضور داشتند از مجموعه جدا شدند… بهطور مثال آقای محمود کاشانی و دیگران بودند… شهید آیت در بیرون از حزب زحمتکشان فعالیت بسیار قویتر داشت بهطوری که حزب او را اخراج کرد چرا که میخواست هیچ رابطهای با وی نداشته باشد تا مشکلی برای آنها پیش نیاید. این وضعیت تا نزدیک سالهای 44 و 45 ادامه داشت و در آن زمان هم من و هم آیت دانشجو بودیم و جلسات تفسیر و قرائت قرآن داشتیم. معمولاً در خانههای ما این جلسات برگزار میشد در عین حال این جلسات، جلسات سیاسی هم بود. در آن زمان سازمان مجاهدین خلق شکل گرفت و تعداد قابل توجهی از اعضای گروه مانند حمید بهرامی، محمدی گرگانی و حسین احمدی به سازمان مجاهدین خلق ملحق شدند ولی تعدادی از افراد مانند آیت و خود من و محمود کاشانی این مسأله را نپذیرفتیم".
با افزایش ارادت آیت به امام، و زاویهگیری روزافزون از بقایی، سید حسن جوان تصمیم به تشکیل یک گروه زیرزمینی گرفت که هدف اصلی آن، آماده کردن یک گروه مسلحانه برای زمانی بود که یک انقلاب دینی آغاز میشد.
بصیرت دوم
خانم «مهرانه معلم»، همسر شهید آیت، تلاش او را برای تشکیل محفلی از نیروهای مکتبی و خط امامی ارتش شاهنشاهی چنین شرح داده است:
"همیشه تشکیلاتی فکر میکرد و به تشکیلات و همچنین به تشکیلات نظامی معتقد بود که حتماً باید در ارتش نیرو داشته باشد، به همین دلیل هم دنبال ارتشیها بود، یعنی برخلاف بعضی گروهها که ارتش نزدشان مطرود بود و میگفتند "ارتش، ارتش شاه است، ارتش شاه نمیتواند عناصری داشته باشد که بهدرد ما بخورد" ولی آیت این اعتقاد را نداشت، بچههایی که میآمدند زمان انقلاب همه از آقایانی بود که در ارتش شاه بودند… اعضای این گروه خودشان یک چیزهای مدونی داشتند و اینها یک چیزهایی مینوشتند ولی خودشان چون خیلی ملاحظه امنیتی میکردند که نکند اینها جایی بیفتند، مثلاً سعی میکردند هر سطری از هر اصلی که برای خودشان گذاشته بودند این را متفرق در جاهای مختلف یادداشت کنند".
بهبیان دیگر، در اواسط دهه 40، زمانی که هیچ روی خوشی در افکار عمومی نسبت به ارتش شاهنشاهی وجود نداشت، آیت هم وجود عناصر مکتبی را در ارتش تشخیص داد، هم ضرورت تشکیل یک محفل نظامی را برای کمک به انقلاب در بزنگاههای حساس.
شهیدان یوسف کلاهدوز، موسی نامجو، حسن اقاربپرست و سرهنگ مهدی کتیبه که همه در جریان و پس از پیروزی انقلاب، نقشهای کلیدی در تبدیل ارتش شاهنشاهی به ارتش انقلابی و مکتبی داشتند، اعضای شاخص این محفل نظامی مخفی بودند که هر دو هفته یک بار با سید حسن آیت تشکیل جلسه میدادند. شمّ اطلاعاتی قوی آیت و رعایت نهایت مخفیکاری باعث شد که این محفل مهم هیچگاه مورد شناسایی ساواک یا رکن دوی ارتش قرار نگیرد. در اهمیت این افراد همین بس که یوسف کلاهدوز جزو مؤسسان سپاه پاسداران شد، موسی نامجو به وزارت دفاع جمهوری اسلامی رسید، حسن اقاربپرست جزو فرماندهان ارشد نیروی زمینی ارتش در جریان دفاع مقدس شد و سرهنگ مهدی کتیبه به ریاست اداره دوم ارتش یا رکن دو (سازمان اطلاعات نظامی) ارتش جمهوری اسلامی ایران شد.
«هادی جعفری» از اعضای حزب زحمتکشان ایران که از نزدیک با شهید آیت در تماس بود، درباره اهمیت این تشکیلات که آیت تشکیل داده بود نوشت: «او با همه مبارزین خوشنام و مسلح، آشنایی و همکاری نزدیک داشت و خاطرم هست سه روز بعد از انقلاب بود… گفت "اگر میخواهی شیخ محمد (منتظری) را ببینی اینجاست"… همگی همراهش رفتیم و به ساختمانی رسیدیم که چند اتاق بزرگ با درهای تودرتو داشت و صدای شیخ محمد منتظری میآمد که داشت برای عدهای از جوانها سخنرانی میکرد… بعد از سخنرانی محمد منتظری همراه دکتر آیت رفتیم طبقه دو ساختمانی در چهارراه قصر و آیت رفت پشت تریبون. هفت هشت نفری آنجا بود ولی کمکم حدود 100 نفر وارد این سالن شدند، دوست من به من گفت: "متوجه شدی؟" کوچکترینشان سرگرد بود… پرسوجو که کردیم دیدیم سرهنگ نامجوست. آیت واقعاً تشکیلات حسابشدهای را در ارتش راه انداخته بود».
بصیرت سوم
با پیروزی انقلاب اسلامی، در 29 اسفند 57، حزب جمهوری اسلامی با حضور جمعی از برجستهترین چهرههای انقلابی معمّم چون شهید بهشتی، آیت الله خامنهای، آیت الله هاشمی رفسنجانی، شهید باهنر و چهرههای غیرمعمم چون حاج مهدی عراقی، اسدالله بادامچیان و حبیبالله عسگراولادی تشکیل شد. سید حسن آیت هم جزو اعضای شورای مرکزی حزب بود و سمت مهم دبیر سیاسی حزب را بهعهده گرفت.
او در فهرست مورد حمایت حزب جمهوری برای انتخابات مهم خبرگان قانون اساسی در 12 مرداد 58 هم حضور داشت و به مجلسی که وظیفه تدوین قانون اساسی حکومت انقلابی را بهعهده داشت، راه یافت. اینجا بود که آیت مهمترین نقشآفرینی زندگی سیاسی خود را انجام داد و آن بحث «ولایت فقیه» بود.
حقیقت آن است که پیشنویس اولیه قانون اساسی که توسط گروهی از حقوقدانان همچون حسن حبیبی، عبدالکریم لاهیجی، ناصر کاتوزیان، ناصر میناچی و چند تن دیگر نوشته شد و عمدتاً برگرفته از قانون اساسی فرانسه و بلژیک بود. طبیعی بود که در چنین پیشنویسی هیچ اثری از اصل ولایت فقه و نهادهای انقلابی چون سپاه پاسداران و شورای نگهبان نبود.
حسن آیت در ابتدا پیگیرترین عضو خبرگان برای کنار گذاشتن کلی این پیشنویس بود. با همت او و شماری دیگر از اعضای خبرگان، در نهایت این پیشنویس کنار رفت و کار تدوین قانون اساسی از نو آغاز شد.
اینجا بود که باز آیت پیشگام مطرح شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی شد. او در این مسیر از حمایت رییس و نایبرییس مجلس خبرگان، مرحوم آیت الله منتظری و شهید آیت الله بهشتی نیز برخوردار بود. مرحوم منتظری در خاطرات خود این گونه به نقش آیت اشاره میکند:
"من و مرحوم آقای بهشتی و آقای ربانی شیرازی و بعضی افراد دیگر از جمله آقای دکتر سید حسن آیت روی این قضیه اصرار داشتیم. البته بعضیها هم مثل آقای طالقانی و آقای بنیصدر با آن مخالف بودند".
شهید مظلوم دکتر بهشتی هم درباره نقش آیت در گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی گفته بود.
خود شهید آیت در یکی از سخنرانیهای خود در جریان مذاکرات تدوین قانون اساسی گفته بود: "ما ولایت فقیه را باید مثل سدی در مقابل نفوذ غربگرایی در کشور به وجود بیاوریم".
اما کار او در مجلس خبرگان قانون اساسی به همین جا ختم نشد. او نقش پررنگ خود را در قرار دادن مسئولیت فرماندهی کل قوای مسلح در حوزه اختیارات ولی فقیه و همچنین گنجاندن نام و مسئولیتهای سپاه پاسداران در قانون اساسی (اصل 150) هم ایفاء کرد.
اسدالله بادامچیان درباره نقشآفرینی او در مجلس خبرگان چنین میگوید:
"تفکر آیت، دقیقاً تفکر توجه به اسلام، ایجاد حکومت اسلامی، حاکمیت موالی اسلام و همچنین دوری از کسانی مثل ملیگرایان است که اسلام را قبول ندارند. شهید آیت در سه محور از قانون اساسی انقلاب بیشتر از بقیه موارد نقش دارد؛ ولایت فقیه، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرماندهی کل قوا که باید بهعهده ولی فقیه عادل باشد که این خود حاکی از تفکر اصیل شهید آیت در خط اسلام و انقلاب است".
بصیرت چهارم
در 28 خرداد 1359، زمانی که هنوز بیش از 4 ماه از انتخاب ابوالحسن بنیصدر به ریاست جمهوری نمیگذشت، یعنی زمانی که هنوز زاویه او با امام و مبانی انقلاب آشکار نشده بود و او یک رییس جمهور محبوب با کسب حدود 12 میلیون رأی بود، روزنامه «انقلاب اسلامی» متعلق به رییس جمهور تیتری با این عنوان را در صفحه رویی خود منتشر کرد: «نوار آیت».
این روزنامه مدعی بود که نواری از سخنان دبیر سیاسی حزب جمهوری به دست آورده که در آن سید حسن آیت طرح یک کودتا علیه رییس جمهور منتخب را ارایه میکند. طرفداران بنیصدر از فردای آن روز با شعار «آیت کودتاچی، اعدام باید گردد»، هر روز مقابل مجلس شورای اسلامی جمع میشدند (آیت در اولین انتخابات مجلس در اسفند 58، بهعنوان نماینده تهران با رأی بالا به مجلس راه یافته بود). نشریات طرفدار رییس جمهور، نمایندگان مجلس طیف بنیصدر و دولتمردان به این بهانه چنان جو تبلیغاتی سنگینی علیه آیت راه انداختند که حتی حزب جمهوری اسلامی هم برای حمایت از دبیر سیاسی خود پای پیش نگذاشت. شهید بهشتی، دبیرکل حزب که خود بعدتر هدف ترور شخصیت طیف بنیصدر و منافقین قرار گرفت، بارها تأکید کرد که خود آیت باید پاسخگوی گفتههای خود در آن جلسه باشد. شهید بهشتی در پاسخ یک خبرنگار در همین رابطه گفته بود: "از برادرمان آقای آیت در نوع برخوردشان با مسائل و با اشخاص و با جریانها انتقاد شده و از اینکه کیفیت برخورد ایشان همیشه برای این تشکیلات مسئلهآفرینی میکند و باید مراقبت کنند گفته شده است".
بادامچیان، همکار آیت در حزب جمهوری، آن روزها را چنین به یاد میآورد: "شما نمیدانید با شهید آیت چه کرده بودند، طوری فضا را علیه ایشان ساخته بودند که وقتی در مجلس شورای اسلامی راه میرفت، کسی جرأت نمیکرد با او راه برود. هرجا میرفت، به او آیت کودتاچی میگفتند. هر روز یک گروه سمت حزب میفرستادند و شعار میدادند «آیت کودتاچی اعدام باید گردد، اخراج باید گردد".
اما حقیقت ماجرا این بود که یک فرد نفوذی از طرف طیف بنیصدر، با علم به موضع آیت درباره بنیصدر (که چیز پنهانی هم نبود) بهبهانه پرسش و پاسخ، در جمعی خصوصی از آیت سؤالاتی را درباره تحولات کشور و ریاست جمهوری بنیصدر میپرسد و بهصورت پنهانی محتوای آن جلسه را ضبط میکند. آیت در بخشی از آن جلسه گفته بود:
"بنیصدر و التقاطیون، خط امام نیستند و شما نمیتوانید با اینها یکسان عمل کنید. عموم مردم هم برمیگردند. الآن هم عموم مردم هنوز دقیقاً در جریان نیستند که کی به کی است. فکر میکنند بنیصدر و بهشتی همه در یک جریان هستند؛ گرچه حالا کمکم دارند میفهمند... تبلیغ بکنید که مجاهدین و بنیصدر با هم هستند، ولی اعتراض نکنید. به مردم بگویید که اینها با هم هستند و تا حدی که میشود اعتراض مردم را برانگیزید. خیلیخیلی یواش و مطلب را بهتدریج مردم بفهمند، بعداً اعتراض، اشکال ندارد... . آنها ضعفشان و حماقتشان اینجاست که جلوی امام ایستادهاند، باید تا یک جایی به اینها میدان داده شود... . ما باید برنامه طولانی داشته باشیم. من حدسم این است که بنیصدر خیلی دوام نمیآورد، گرچه من تلاش میکنم برای چهار سال آینده دوام بیاورد، تا لااقل ما یک مدتی وقت داشته باشیم برای اینکه خودمان را بهتر بشناسانیم...، یعنی بهطور کلی اگر بشود بهنحوی کار کرد که کجدار و مریز باشد، چون رویه خودش غلط است، خودش زود دارد خودش را بهطرف نابودی میبرد... مجلس که بیاید، یک ارگان انتخابی است و به این عنوان میتواند بایستد مقابل رئیسجمهور و خواهد ایستاد، اگر بخواهد راه کج برود. این است که خودش را ساقط میکند. ما کوشش میکنیم به آن حادی نشود کار فعلاً که ساقط بشود؛ اما خوب، اگر هم حاد شد، باید آمادگی داشته باشیم در هر لحظه جلویش را بگیریم... . تمام مردم باید بفهمند اگر بنیصدر باشد، اصلاً این انقلاب از بین میرود".
همان طور که میبینید، اصلاً در این سخنان بحثی از کودتا نبود، و آیت صرفاً بر کار تبلیغاتی علیه خط بنیصدر برای افشای افکار ضد ولی فقیه و مخالف با اصول انقلاب در رییس جمهور و همفکرانش تأکید میکند، حتی او بهصراحت میگوید که "من تلاش میکنم برای چهار سال آینده دوام بیاورد".
مسئله این بود که آیت از پیش از انقلاب، بهخوبی بنیصدر و تعلقات فکری او را میشناخت، بهواقع آیت زمانی که در مؤسسه عالی علوم اجتماعی تهران درس میخواند، با بنیصدر همدوره بود. او کاملاً با تفکرات مصدقی و ضدروحانیت بنیصدر آشنا بود و اصولاً بنیصدر را دارای هیچ نوع سابقه و عقبه انقلابی نمیدانست.
دکتر «محمود کاشانی»، فرزند مرحوم آیت الله کاشانی، رفیق و همراه آیت از دوران حزب زحمتکشان و عضو شورای مرکزی حزب جمهوری، درباره موضع آیت درباره بنیصدر گفت:
"شهید آیت اولین کسی بود که درحقیقت نقش منفی بنیصدر را شناسایی کرد و با شجاعت در برابر او ایستاد و درمقام معرفی ماهیت بنیصدر برآمد. جریان وابسته به بنیصدر هم که در مجلس وارد شده بودند، بهخوبی این حقیقت را درک میکردند که آیت یک فرد قدرتمندی است که قدرت بیان و اطلاعات تاریخی گستردهای دارد که میتواند در برابر این جریان ایستادگی کند و به همین دلیل بود که با اعتبارنامه او مخالفت کردند تا بتوانند موجبات اخراج او را از مجلس فراهم کنند".
البته تلاشهای طرفداران بنیصدر در مجلس، بهویژه احمد سلامتیان، برای رد اعتبارنامه آیت، به نتیجه نرسید، لیکن جریان بنیصدر حدود یک سال بعدتر، جور دیگری با آیت تسویه حساب کرد. اما در بصیرت شهید آیت همین بس که، درست یک سال بعد از انتشار تیتر جنجالی روزنامه «انقلاب اسلامی»، صحبتهای آیت درباره به تقابل رسیدن کار بنیصدر با جمهوری اسلامی عینیت یافت و رأی عدمکفایت اولین رییس جمهور، در همان مجلسی تصویب شد که تلاش برای رد اعتبارنامه آیت در آن صورت گرفته بود.
بصیرت پنجم
از زمانی که «میرحسین موسوی» با معرفی شهید بهشتی (و بهروایتی شهید باهنر) وارد شورای مرکزی حزب جمهوری شد و سردبیری روزنامه حزب، روزنامه «جمهوری اسلامی» را بهعهده گرفت، شهید آیت و همفکرانش، بهویژه محمود کاشانی، به ورود او به حزب معترض بودند. آنها درباره میرحسین بهطور مشخص سه مورد را مطرح میکردند: 1 ــ نداشتن سابقه انقلابی (میرحسین بهواقع هیچ نوع سابقه مبارزاتی نداشت و تنها سابقه سیاسی او، حضور در حسینیه ارشاد و پای درس مرحوم شریعتی بود)، 2 ــ تفکرات شبهمارکسیستی تحت تأثیر حبیبالله پیمان، 3 ــ ارادت سرسختانه او نسبت به مصدق.
موسوی زمانی که سردبیر جمهوری اسلامی بود، در چند نوبت مقالههایی در ستایش مصدق نوشت، و حتی یک بار راه مصدق را با «راه کربلا» مقایسه کرده بود! این در حالی بود که حضرت امام در سخنرانی تاریخی 25 خرداد 60 خود بهشدت به مصدق انتقاد کرده بودند و حتی بهصراحت گفتند که مصدق "مسلم نبود".ابراهیم اسرافیلیان، از یاران نزدیک آیت و نماینده دور دوم مجلس، درباره موضع آیت درباره موسوی چنین میگوید:
"شهید آیت بسیار با میرحسین مخالف بود، همینطور شهید دیالمه. این 2 نفر تفکرات نزدیکی داشتند. شهید آیت میگفت، "موسوی یک روز هم سابقه درست انقلابی و مبارزاتی ندارد؛ حالا چطور میتواند انقلاب ما را با حضور در وزارت خارجه، صادر کند؟!"، آیت اسناد و مدارکی داشت که چهره واقعی موسوی را نمایان میکرد. روزی که قرار بود موسوی بهعنوان وزیر پیشنهادی امور خارجه به مجلس معرفی شود و رأی اعتماد بگیرد، مرحوم شهید آیت سخت بیمار بود و چند روز غیبت داشت اما تمام اسناد خودش را جمعوجور کرده و در پوشه گذاشته بود تا به مجلس بیاید، همسرش نقل میکند و میگوید، "من از آیت خواستم به مجلس نرود و استراحت کند اما او گفت، «امروز (چهارشنبه 16 مرداد 1360) باید تکلیف جمهوری اسلامی مشخص شود و من باید بروم تا این اسناد و حقیقتها را برای مردم روشن کنم»".
«امیر تقیزاده سهی»، عضو شاخه دانشآموزی حزب جمهوری که تحت هدایت آیت فعالیت میکرد، دلیل مخالفت او را با میرحسین موسوی و همسرش، چنین شرح میدهد:
"شهید آیت، بارها در جلسات حزب، میرحسین موسوی و زهرا رهنورد را التقاطی معرفی میکرد. ایشان، جبهه ملی، نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق را حلقههای پیدرپی یک زنجیر میدانست. تشکیلاتی مثل جاما و جنبش مسلمانان مبارز را هم که حبیبالله پیمان رئیس آن بود، در چهارچوب این جریان ارزیابی میکرد. میرحسین موسوی و همسرش قبل از انقلاب اسلامی، عضو جنبش مسلمانان مبارز بودند. شهید آیت این دو نفر را کماکان شیفته این جریان و سلسله میدانست... . شهید آیت معتقد بود که استعمار در برابر مبارزان اصیل، مبارزان قلابی و بدلی به وجود میآورد. ایشان صراحتاً میرحسین را یک انقلابی قلابی میدانست. مخالفت شخصیتی مثل بنیصدر با وزارت میرحسین موسوی هم، برای قهرمان کردن و جا زدن او بهعنوان یک مبارز اصیل در چشم انقلابیون بود... اینها پس از شهادت آیت، که قدرت در دستشان بود، سالگرد شهادت آیت را از تقویمها حذف کردند".
بادامچیان که خود بهعنوان عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، شاهد عینی بحث و جدلها میان آیت و همفکران او با موسوی و طرفدارانش بود، با صراحت لبّ کلام آیت درباره موسوی و همسرش رهنورد را چنین نقل میکند:
"آیت، موسوی را پیرو خط پیمان میدانست و معتقد بود خط پیمان در نهایت به سازش با آمریکا میانجامد و پیشبینی دقیقی هم کرد. آقای مهندس موسوی طرفدار مصدق بود. او کاملاً شاگرد پیمان بود، بنابراین طبیعی بود که بین افکار آقای موسوی و تفکر آیت، تضاد وجود داشته باشد. آقای آیت، موسوی را فردی التقاطی و انحرافی میدانست و معتقد بود آقای موسوی در آینده نوکر آمریکا میشود و این مسئله را با همین صراحت میگفت".
لازم به ذکر است که درافتادن آیت با میرحسین موسوی و حامیان او در جناح چپ، که در دهه 60 جناح غالب سیاست ایران بودند، برای او بیتبعات نبود و او هم بعد از شهادتش بهسان شهید اسدالله لاجوردی که بهواسطه پیگیری پرونده انفجار نخست وزیری مغضوب جناح چپ بود، هدف ترور و تخریب شخصیت قرار گرفت و حتی تلاش مخلصانه و باورمندانه او را در راه تثبیت اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، ناجوانمردانه به خطدهی مظفر بقایی لائیک و ضدروحانیت نسبت دادند! دشمنان آیت، حتی شهادت او را از تقویم جمهوری اسلامی حذف کردند.
اما در سال 88، بعد از حدود 28 سال که گویی پردهای سنگین و تیره بر نام و یاد آیت کشیده بودند، در بحبوحه فتنهآفرینی میرحسین موسوی و به آشوب کشیدن کشور بابت قدرتطلبی و تفکرات انحرافی، تازه کسانی بهیاد طنین سخنان کوبنده سید حسن آیت و سید عبدالحمید دیالمه در مجلس اول علیه تفکرات التقاطی موسوی افتادند و بصیرت عمیق «آیت انقلاب» بعد از حدود سه دهه دوباره تابیدن گرفت.
پرده آخر؛ 65گلوله، سهم آیت از سفره انقلاب
روز 14 مرداد 60، حوالی ساعت 7 صبح، زمانی که سید حسن آیت، طبق معمول هر روز از خانه خارج شد تا سوار بر پیکان خود عازم مجلس شورای اسلامی شود، دست سرنوشت در هیئت سرنشینان یک خودروی بنز در 30 یا 40متری منزل او در انتظار نشسته بود. بنا به روایت همسر و نزدیکان آیت، او آن روز پوشهای حاوی اسناد جمعآوریشده را درباره روابط یک سیاستمدار شناختهشده آن روزها با تشکیلات فراماسونری با خود داشت تا در جلسه آن روز مجلس افشاء کند. ابراهیم اسرافیلیان، یار و همراه قدیمی آیت، سه دهه بعد از آن واقعه، در مصاحبه با روزنامه «وطن امروز» بهصراحت از آن سیاستمدار معروف نام برد. او همان کسی بود که آیت بهصراحت با وزیر شدنش مخالفت کرده بود! ماجرای آن اسناد اما داستان مفصل دیگری است که مجال دیگری را برای بازگویی طلب میکند.
علیایّحال، اسرافیلیان ترور او را چنین شرح میدهد:
"آیت زمانی که از در منزل خارج میشود در فاصله 30 تا 40متری بنزی مشاهده میشود که راننده آن در حال پنچرگیری است، آیت سوار اتومبیل خودش میشود که از جانب افراد مخفی در آن بنز توسط مسلسل ترور میشود و نزدیک به 65 گلوله به بدنش اصابت میکند و هنوز جای گلولهها روی در منزل او هست".
خانم «مهرانه معلم»، همسر شهید، نیز روایت خود را از آن روز دارد:
"...ناگهان صدای رگبار شنیدم. رفتم بالای تراس. دیدم خودش را انداخت پشت بشکه نفت. مرتب صدای رگبار میآمد و من هم فریاد میکشیدم. دویدم بهسمت کوچه، رانندهاش شوکه شده بود همه ماجرا قبل از ساعت هفت اتفاق افتاد. دیدم محافظش تیر خورده و خونریزی شدیدی دارد حسن هم از ناحیه گردن و مغز تیر خورده بود او را از ماشین بیرون کشیدم و دیدم از بینی و دماغش خون بیرون زد و رنگش زرد شد. فردای آن روز رسانهها اعلام کردند که او را با 60 عدد گلوله، یعنی سه تا خشاب تفنگ ژــ3 مورد حمله قرار دادهاند و بهسرعت گریختهاند".
اینچنین، آیت بصیر انقلاب، شهید راه انقلاب شد.
*تسنیم