این برای تحمیق ملتهاست تا دولتهایشان را تحمل و تبعیت کنند؛ در حالیکه دشمن صرفاً دشمن فرضیست و در عالم خارج وجود ندارد؛ مثل مادری که برای پرهیز دادن کودک خود از آبروریزی در مهمانی میگوید: «اگر باز هم بروی سراغ شیرینی آقاهه دعوات میکند»، در حالیکه «آقاهه» این دشمن فرضی هرگز چنین قصدی ندارد.
یا «اگه ظهر بیاجازه بری تو کوچه دزده میاد میخوردت» بیشک این نظریه درست است؛ یک نظریه مشابه این نظریه هم وجود دارد: که این احتمال وجود دارد که در بدو پیدایش اقوام و تمدنها، سودجویان و قدرت طلبان برای تحمیق دیگران از مفهومی به نام «خدا» سخن گفته باشند و خشم و رضایت او و قوه قهریه نامتناهی او؛ و آنگاه قوانینی متناسب با اهداف و مطامع خویش به آن خدا نسبت دهند.
مثلاً هر هفته تمام اعضای روستا به جز شخص کدخدا باید به بیابان بروند برای عبادت؛ که مثلاً وقتی کدخدا تنها شد راحت دست به دزدی بزند؛ این نظریه هم درست است، مثل نظریه پیشین؛ یعنی تحقق این فرضیهها ممکن است، امکان دارد که فلان کدخدا چنین خدای دروغینی را برای سوء استفاده از دیگران و «افیون تودهها» ساخته و پرداخته باشد یا فلان حکومت توهم دشمن داشتن را به مردم خود تحمیل کند؛ امکانش هست.
سفسطهای که اینجا صورت میگیرد این است که این «امکان» فراتر از امکان و «ضروری» پنداشته شود؛ یعنی هرجا نامی از خدا دیدید این همان توطئه سرمایه داران است و هرجا سخن از دشمن شنیدید این همان ترفند حکومت هاست؛ و در حقیقت نه خدایی وجود دارد نه دشمنی.
کافران عدم وجود خدا را در همه شرایط، و کینه توزانِ جمهوری اسلامی عدم وجود دشمن را صرفاً برای جمهوری اسلامی تبلیغ میکنند؛ در حالیکه امکان وجود خدای خیالی و توطئهای به معنای ضرورت این وجود آن هم در تمام شئون نیست.
این سفسطه آشکاری است؛ همانطور که امکان وجود حکومتهایی که با دشمنان فرضی مردم خود را فریب میدهند به این معنا نیست که هر حکومتی از دشمن دم زد به همان دشمن خیالی و فرضی تمسک جسته است؛ همانطور که میدانیم جمهوری اسلامی دشمن دارد، دشمنی جدی و کینهای و بیمنطق و زورگو.
این دو بحث «عدم وجود خدا» و «عدم وجود دشمن» در طعنههای کافران و روشنفکران با هم در میآمیزند که: «شما موحدان و طرفداران جمهوری اسلامی چون خشن و جنگ طلب هستید مدام میخواهید یک دشمنی برای خودتان بتراشید تا با آن بجنگید؛ دوست و دشمنی وجود ندارد؛ روحیه دشمنی است که وجود دارد». این سخن را حتی بعضی از ضدانقلابهای مسلمان و موحد هم میگویند.
این در حالی است که قرآن نظر دیگری دارد، و مطالعه آن به ما میفهماند سخن از دشمن گفتن نگاه جمهوری اسلامی نیست؛ این نگاه قرآن است؛ این قرآن است که از دوست و دشمن و دوستی و دشمنی سخن میگوید؛ قرآن برای مخاطبان خود هم دوست را معرفی میکند هم دشمن را؛ مثلاً در مورد دوست میگوید: «انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون» رفیق شما، دوست شما، خداوند متعال است و پیامبرش و امام علی بن ابی طالب.
همچنین خدا در قرآن، هم از دشمنان فرعی و لزوم جنگ با آنها سخن میگوید هم از دشمن اصلی که او را «دشمن آشکار» مینامد؛ مثلاً در مخمصهای که برای حضرت موسی (ع) اتفاق میافتاد ایشان خودشان میفرمایند «هذا من عمل الشیطان انه عدو مضل مبین» این هم از توطئههای شیطان بود، کسی که قطعاً و آشکارا دشمن گمراه کننده ماست.
یا حضرت یعقوب (ع) وقتی ماجرای رویای نورِ چشمش را میچشنود به حضرت یوسف (ع) میگوید این رویا را برای برادرانت تعریف مکن چون برایت توطئه میکنند و در مخمصه میافتی، پس از این هشدار حضرت بلافاصله میگوید «ان الشیطان للانسان عدو مبین»
تمام آیه را ببینیم: «لا تقصص رویاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدو مبین» این یعنی اینها دشمنی میکنند ولی حواست باشد دشمن اصلی شیطان است؛ اما خدا خیلی قبلتر از اینها این مسئله را متذکر شده است.
مثلاً در داستان درخت ممنوع هم خدا بحث شیطان آشکار را مطرح میکند، و البته به گونهای که نشان میدهد از قبل مطرح شده بود؛ بعد اینکه آدم و حوا پشیمان و شرمگیناند نزد خدا به استغفار مشغول، حضرت حق ندامتشان میکند: «الم انهکما عن تلکما الشجره واقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین» آخر من به شما نگفته بودم شیطان «دشمن آشکار» شماست؟ که این پرسش یعنی خیلی قبل از این حرفها موضوع با ما مطرح شده، و حتی میتوان گفت به طور فطری به آن آگاهی داریم، که خدا خطابمان قرار میدهد: «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین؟»
در جهان بینی قرآنی هر روز و هر لحظه و هر جا و در هر شأن و ساحت انسانی جنگی برپاست و همه چه آگاهانه چه ناآگاهانه در این جنگ حضور دارند و مؤثرند؛ فقط آنکه برای خدا میجنگد برای خدا میجنگد و آنکه برای شیطان میجنگد یا آنکه خود را زده به بیخیالی هر دو برای شیطان میجنگند.
یکی جنگآور است و دیگری سیاه لشگر؛ آیات زیادی با کلیدواژههای «ولایت خدا» «ولایت شیطان» «طاغوت» «نور و نار» و «روشنایی و تاریکی» به این موضوع میپردازند؛ هم بحث خود شیطان اصلی مطرح است هم اشاره مستقیم به یارانش؛ آنهایی که ولی و دوست و سرپستشان شیطان است و آنانکه خدا؛ آنانکه خدا را میپرستند و آنانکه طاغوت را؛ آنانکه خدا را داور میدانند و آنانکه برای داوری نزد طاغوت میروند.
و در نگاه قرآنی هیچ حد وسطی وجود ندارد؛ هرکس ولایت خدا را بپذیرد از ولایت شیطان میرهد و هر کس ولایت خدا را نپذیرد بیشک در دام ولایت شیطان است.
همانطور که اشاره کردم سپاه خدا سیاه لشگر ندارد، آنجا همه جنگاورند؛ یعنی امکان ندارد کسی بیآگاهی نسبت به این جنگ در لشگر خدا باشد؛ اما در لشگر شیطان به جز جنگاوران، سیاه لشگر هم حضور دارد؛ یعنی اینجا میفهمیم «جهل و غفلت» همسایه «کفر و شرک» است؛ اینجا یکی از جاهایی بود که فهمیدم نادانها به بهشت نمیروند.
لذا خداوند انتظار دارد اهل ایمان نه تنها این جنگ و دشمنی و دوستی را باور کنند و جدی بگیرند بلکه با تمام قوا در آن شرکت کنند و با یاران شیطان مبارزه کنند:
«و قاتلوا فی سبیل الله و اعلموا ان الله سمیع علیم»
«یا ایها النبی جاهد الکفار والمنافقین و اغلظ علیهم و ماواهم جهنم و بئس المصیر»
«و قاتلوا المشرکین کافه کما یقاتلونکم کافه و اعلموا ان الله مع المتقین»
«فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم»
حتی:
«قاتلوا الذین لا یومنون بالله ولا بالیوم الآخر ولا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب»
مثلاً در دانشگاه راه میرویم میرسیم به یک کافر، کسی که علناً دستورات خدا را مسخره میکند؛ کسی که با تحقیر و توهین نسبت به دین خدا سخن میگوید؛ کسی که بیم و حیایی ندارد که هر جا دلش خواست به پیامبر عزیز اسلام طعنه بزند.
بعد ما به حکم «هم زیستی مسالمت آمیز» و «اسلام دین رحمت است» و «بالاخره رفیقیم با هم» مینشینیم کنار او و تحویلش میگیریم و با وی کلی خوش و بش هم میکنیم تا او از سوی من احساس آرامش روانی کند؛ در حالیکه قرآن میگوید:
«یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظه و اعلموا ان الله مع المتقین»ای کسانی که ایمان آوردهاید با کافرانی که در مجاور شما زندگی میکنند بجنگید! آنها باید در شما خشونت را احساس کنند! و بدانید خدا با پرهیزگاران است.
گاهی نه تنها خشونت و تلخی خود را به او نمیفهمانیم، بلکه حسابی تحویلش هم مییریم؛ آن هم نه یک کافر مودب، یک کافر متین و منطقی، کافری که به خودش اجازه میدهد در مقابل ما دین ما را مسخره کند.
بعد میگویند چرا کشورهای مسلمان ذیل تمدنهای غربی هستند؛ چون خودمان به دین خودمان اهمیت نمیدهیم، خودمان خودمان را خوار میکنیم.
و البته که میدانیم این نبرد در حقیقت در جهان درون است نه در جهان بیرون و اگر در بیرون بیشتر این نبرد را میبینیم هم باید توجه داشته باشیم جنگ، جهان بیرون خود در گوشهای از جهان درون اتفاق میافتد؛ این نبرد قلبهاست و البته که غلبه با سپاه نور است و نابودی با لشگر نار.
از آنجا که این کارزار، نبرد قلبها و جنگ جانهاست، بیش از هر نبرد دیگری در آن تبلیغات مؤثر است؛ هر دو گروه هر لحظه سعی دارند تا نیروهای خود را بیشتر کنند؛ شیطان در پی انتقام از خدا و به جهنم کشاندن «همه» انسان هاست: «لاقوینهم اجمعین» و خداوند خواستار رستگاری انسان؛ نکته دیگری که از «شیطان آشکار» و تذکر دائمی خدا نسبت به وجود آن به ذهن میرسد این است که ما باور کنیم وجود شیطان صرفاً یک وجود استعاری نیست.
شیطان تمثیلی از بدیها نیست؛ شیطان یک فرد است؛ یک شخص با اراده است؛ خودش وجود دارد و برای یارگیری دارد تلاش میکند؛ دیپلمات دارد، سفیر، کاردار، کارگزار و «وابسته فرهنگی» دارد.
آمریکا، انگلیس، اسرائیل، عربستان تنها، همپیمانان آشکار او هستند؛ او برای تبلیغات اینهمه ابزار و همراه دارد، حال اهل ایمان چقدر برای تبلیغ شعائر الهی زحمت میکشند و وقت و سرمایه و توان میگذارند؟
یک موحد راستین همیشه خود را در میدان جنگ میبیند و این جنگاور خدایی و سرباز مقدس نمیگذارد سایه غفلت بر رفتار و گفتارش سایه اندازد؛ همیشه در درون خود متذکر عهد ازلی ست و با مولای خود علی بن ابی طالب تجدید پیمان میکند؛ همیشه متذکر حقیقت «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» و منتظر امر امام موعود است.
بر این عقیدهام که او اگر این حقایق را به نام و نشان نشناسد، به جان و وجدان میشناسد و دست کم وجود این نبرد برای او ملموس است.
گویا منادی این آیه را هر روز ندا میدهد: «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی وفرادی» بگو شما را فقط به یک چیز اندرز میدهم که دوتایی و یکتایی برای خدا قیام کنید.
«ثم تتفکروا ما بصاحبکم من جنه، ان هو الا نذیر لکم بین یدی عذاب شدید» سپس به این فکر کنید که رفیق شما دیوانه نیست؛ او فقط یک هشدار دهنده در برابر عذابی سهمگین است.
متاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهی آن، گروهی این پسندند
شعر از بابا طاهر