وقتی منزل مرتضی را دیدم ، با خودم گفتم اگر شعر را بخوانم شاید مرتضی فکر کند می خواهم او را بکوبم . او از دوستان بسیار صمیمی دوره ی جنگ من و از فرماندهان بسیار جسور و شجاع بوده و هست ، مانده بودم چه کار کنم ، لذا ابتدا از خواندن شعر منصرف شدم . بعد با یکی از دوستان حاضر در مجلس موضوع را در میان گذاشتم و او گفت :⁽⁽چرا می خوای نخونی ؟شعر خیلی خوبیه .⁾⁾گفتم :⁽⁽نه !می ترسم مرتضی (قربانی ) ناراحت بشه .⁾⁾کار به استخاره کشید و استخاره هم بد آمد ، اما ...
شهدای ایران:حاج صادق آهنگران در خاطرات خود آورده است:در دانشگاه تهران مراسمی بود که زنده یاد ⁽⁽محمدرضا آقاسی ⁾⁾هم در ان مراسم شرکت داشت . ایشان آن جا به من گفت :⁽⁽یک شعری گفتم بیا بشین برات بخونم .⁾⁾
گفتم ⁽⁽بخون ببینم چیه ⁾⁾. نشستم کنار هم و شروع کرد خواندن . حدود بیست بیت شعر گفت و من هم آن ها را نوشتم . این اولین شعری بود که از آقاسی گرفتم و اسم آن ⁽⁽شیعه⁾⁾ است .
این طور هم شروع می شد :
یاعلی درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم
لیک می دانم که جز دندان تو هیچ دندان لب نزد بر نان جو
یاعلی لعل عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حقیق جز تو نیست
شعر طوری بود که به همه نیش تر می زد و اول هم با دراویش شروع کرده بود و بعد می رفت سراغ باند بازی ها :
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
بعد می امد سراغ تجمل گرایی و حیف و میل بیت المال :
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجمل ها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
اولین جایی که این شعر را خواندم ، سمینار فرماندهان سپاه بود، که رئیس جمهور وقت ، آقای رفسنجانی هم به عنوان مهمان ویژه حضور داشت .
وقتی شروع کردم به خواندن ، همه ی ذهن ها به این سمت رفت که من عامدانه و هدف دار چنین شعری را برای خواندن انتخاب کرده ام ، در صورتی که این طور نبود ، مجری برنامه هم پشت سر هم یادداشت می داد که برنامه را جمع کنم ، اما من توجهی نکردم و تا آخر شعر را خواندم . فضای مراسم به طور مشهودی عوض شد و می دیدم که فرماندهان با هم صحبت می کنند . خب شعر طوری بود که تجمل گرایی و پارتی بازی و به نام دین کارهای نا به جا انجام دادن و استفاده بی جا از بیت المال و رفاه طلبی را به شدت می کوبید.
از پشت تریبون که آمدم پایین ، اتفاقاً با آقای هاشمی (رفسنجانی )که قرار بود برای سخنرانی پشت تریبون برود ، رو در روی هم شدیم . ایشان تا مرا دید، از شعر تمجید کرد و گفت :⁽⁽احسنت ، عجب شعر خوبی بود، شاعرش کیه؟⁾⁾ بعدها شایعات نادرستی پخش شد ، که مخاطب من در این شعر ایشان بوده است.
دومین بار این شعر را در همایشی تحت عنوان ⁽⁽کلیپ های دفاع مقدس ⁾⁾خواندم که در اصفهان برگزار شد . از قضا ، سالنی را که برای این همایش تهیه دیده بودند و نوع چیدمان آن بسیار شیک ، متجمل و چشم نواز بود . بعد که پرسیدم ، معلوم شد ظاهراً هزینه زیادی را صرف این کار کرده بودند . آن جا هم که این شعر را خواندم ، خالی از حاشیه نبود و دست اندار کاران برنامه حسابی ناراحت شدند ، البته خیلی از مدعوین و نیروهای اجرایی بابت خواندن شعر و این که آن جا اسراف شده ، از من تشکر کردند ، اما به خود عوامل اصلی برنامه برخورده بود . ناگفته نماند من فقط به خاطر این که شعر با محتوا بود آن را خواندم اما انکار نمی کنم ، بدم هم نمی آمد بابت هزینه زیادی که آن جا بودند ، تشری به مسئولین بزنم .
یکی دیگر از جاهایی که این شعر را آماده کردم بخوانم ، مراسم هیأتی بود که به مناسبت ایام فاطمیه در منزل سردار ⁽⁽مرتضی قربانی ⁾⁾گرفته شده بود، از قضا منزل مرتضی قربانی هم منزلی بسیار شیک و مجلل بود .
وقتی منزل مرتضی را دیدم ، با خودم گفتم اگر شعر را بخوانم شاید مرتضی فکر کند می خواهم او را بکوبم . او از دوستان بسیار صمیمی دوره ی جنگ من و از فرماندهان بسیار جسور و شجاع بوده و هست ، مانده بودم چه کار کنم ، لذا ابتدا از خواندن شعر منصرف شدم . بعد با یکی از دوستان حاضر در مجلس موضوع را در میان گذاشتم و او گفت :⁽⁽چرا می خوای نخونی ؟شعر خیلی خوبیه .⁾⁾گفتم :⁽⁽نه !می ترسم مرتضی (قربانی ) ناراحت بشه .⁾⁾کار به استخاره کشید و استخاره هم بد آمد ، اما او ول کن نبود و اصرار می کرد که حتماً شعر را بخوان و من زیر بار نمی رفتم . طرف وقتی مقاومت مرا دید ،از پیش من بلند شد و رفت سراغ مرتضی و با او کمی صحبت کرد . همین طور که با او صحبت می کرد ، دیدم مرتضی خیلی سریع به طرف من می آید ، تا رسید به من ، با لهجه اصفهانی گفت :⁽⁽ماجرای این شعر چی چیه ⁾⁾گفتم :⁽⁽هیچی !ماجرایی ندارد.⁾⁾گفت :⁽⁽هر طور شده ست باید این شعر رو بوخونی .⁾⁾من طفره می رفتم اما مرتضی بدجوری پیله کرده بود . به او گفتم ⁽⁽این شعر ممکنه این جا رو زیر سؤال ببره ، نخونم بهتره.⁾⁾گفت :⁽⁽مگه من بنا نیست ناراحت شم ؟تو چی کار داری ، شعر تو بوخون بقیه ش با من .⁾⁾
به هر ترتیب ، راضی شدم و شعر را خواندم . مجلس بسیار خوبی شد و نوار شیعه ای هم که در سطح کشور پخش شد ، مربوط به اجرای منزل ⁽⁽مرتضی قربانی ⁾⁾در همان هیأت آمد پشت میکروفون و گفت :⁽⁽من این جا را خودم ساختم ، همه اش را هم وقف خانم حضرت زهرا می کنم و از این به بعد ، این جا فاطمیه است منزل من ⁾⁾این ها را با گریه پشت میکروفن گفت و من تازه متوجه اصرار زیاد او برای خواندن شعر شیعه شدم . بعد از آن ، مرتضی رفت و اجاره نشینی و حتی یادم هست خانمش به او اعتراض کرده بود،که شما اگر می خواستی چنین کاری بکنی ، از قبل به من می گفتید تا فکر جایی برای زندگی باشم .
آن روزها شایع کرده بودند آهنگران شعری علیه نظام خوانده و به همین خاطر او را زندانی کرده اند و چه و چه . رفته بودم یکی از روستاهای زابل برای سرکشی به خانواده شهیدی که سه فرزند و شوهر خانواده را اشرار ترور کرده بودند . در آن روستا از من پرسیدند که حالا چرا تو را گرفتند . با هزار مصیبت برای شان جا انداختم ، که این قضیه شایعه بوده و هم چین چیزی صحت ندارد .
در سطح خانواده و فامیل هم دایی هایم می گفتند تو را گرفته اند ، اما چون طرف دار نظام هستی ، نمی خواهی چیزی بروز بدهی ، بدجوری هم اذیت کرده اند . هیأتی در دزفول داریم که بعد ازظهر عاشورا برنامه دارد و در سطح شهر دسته عزاداری راه می اندازیم . آن سال که این شایعه پیچیده بود ، وقتی من رفتم دزفول و شروع کردم به خواندن ، یکی از زن های همسایه ی مادربزرگم ، بدو بدو رفته و به او خبر داده بود :⁽⁽پاشو بیا که نوه ات رو آزاد کردن و داره نوحه می خونه ⁾⁾.همه جا می گفتند که نظام ، آهنگران را زندانی کرده است .
وقتی دیدم موج شایعه خیلی بالا گرفته و شاید به نوعی نظام و مسئولین جمهوری اسلامی به ناحق زیر سوال بردند ، از طریق برادرم که با آقای (علی )لاریجانی ، رییس وقت سازمان صدا و سیما آشنایی داشت ، پیامی فرستادم تا بتوانم دامنه این شایعه را با اجرایی در تلویزیون جمع کنیم . آقای لاریجانی هم استقبال کرد و مقدمات انجام یک برنامه تلویزیونی فراهم شد .
روز عید غدیر بود که به تلویزیون و در برنامه ای به عنوان میهمان شرکت کردم . در آن برنامه وقتی مجری پرسید امروز برای ما عیدی دارید یا نه ، همین شعر ⁽⁽شیعه ⁾⁾را خواندم و بالاخره با حضور من در تلویزیون و پخش این شعر به صورت سراسری ، تب شایعات فروکش کرد .
همان روزی که آن برنامه را در تلویزیون اجرا کردم و از صدا و سیما خارج شدم ، پشت یک چراغ قرمز ، راننده وانتی من را شناخت و پس از سلام و احترام گفت :⁽⁽بابت شعری که توی تلویزیون خوندی دستت درد نکنه حاج آقا ، ولی شعر رو فکر کنم سانسور کرده بودندها ، این طور نیست ؟⁾⁾مانده بودم چه جوابی بدهم که چراغ سبز شد و ماشین حرکت کرد .
گفتم ⁽⁽بخون ببینم چیه ⁾⁾. نشستم کنار هم و شروع کرد خواندن . حدود بیست بیت شعر گفت و من هم آن ها را نوشتم . این اولین شعری بود که از آقاسی گرفتم و اسم آن ⁽⁽شیعه⁾⁾ است .
این طور هم شروع می شد :
یاعلی درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم
لیک می دانم که جز دندان تو هیچ دندان لب نزد بر نان جو
یاعلی لعل عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حقیق جز تو نیست
شعر طوری بود که به همه نیش تر می زد و اول هم با دراویش شروع کرده بود و بعد می رفت سراغ باند بازی ها :
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
بعد می امد سراغ تجمل گرایی و حیف و میل بیت المال :
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجمل ها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
اولین جایی که این شعر را خواندم ، سمینار فرماندهان سپاه بود، که رئیس جمهور وقت ، آقای رفسنجانی هم به عنوان مهمان ویژه حضور داشت .
وقتی شروع کردم به خواندن ، همه ی ذهن ها به این سمت رفت که من عامدانه و هدف دار چنین شعری را برای خواندن انتخاب کرده ام ، در صورتی که این طور نبود ، مجری برنامه هم پشت سر هم یادداشت می داد که برنامه را جمع کنم ، اما من توجهی نکردم و تا آخر شعر را خواندم . فضای مراسم به طور مشهودی عوض شد و می دیدم که فرماندهان با هم صحبت می کنند . خب شعر طوری بود که تجمل گرایی و پارتی بازی و به نام دین کارهای نا به جا انجام دادن و استفاده بی جا از بیت المال و رفاه طلبی را به شدت می کوبید.
از پشت تریبون که آمدم پایین ، اتفاقاً با آقای هاشمی (رفسنجانی )که قرار بود برای سخنرانی پشت تریبون برود ، رو در روی هم شدیم . ایشان تا مرا دید، از شعر تمجید کرد و گفت :⁽⁽احسنت ، عجب شعر خوبی بود، شاعرش کیه؟⁾⁾ بعدها شایعات نادرستی پخش شد ، که مخاطب من در این شعر ایشان بوده است.
دومین بار این شعر را در همایشی تحت عنوان ⁽⁽کلیپ های دفاع مقدس ⁾⁾خواندم که در اصفهان برگزار شد . از قضا ، سالنی را که برای این همایش تهیه دیده بودند و نوع چیدمان آن بسیار شیک ، متجمل و چشم نواز بود . بعد که پرسیدم ، معلوم شد ظاهراً هزینه زیادی را صرف این کار کرده بودند . آن جا هم که این شعر را خواندم ، خالی از حاشیه نبود و دست اندار کاران برنامه حسابی ناراحت شدند ، البته خیلی از مدعوین و نیروهای اجرایی بابت خواندن شعر و این که آن جا اسراف شده ، از من تشکر کردند ، اما به خود عوامل اصلی برنامه برخورده بود . ناگفته نماند من فقط به خاطر این که شعر با محتوا بود آن را خواندم اما انکار نمی کنم ، بدم هم نمی آمد بابت هزینه زیادی که آن جا بودند ، تشری به مسئولین بزنم .
یکی دیگر از جاهایی که این شعر را آماده کردم بخوانم ، مراسم هیأتی بود که به مناسبت ایام فاطمیه در منزل سردار ⁽⁽مرتضی قربانی ⁾⁾گرفته شده بود، از قضا منزل مرتضی قربانی هم منزلی بسیار شیک و مجلل بود .
وقتی منزل مرتضی را دیدم ، با خودم گفتم اگر شعر را بخوانم شاید مرتضی فکر کند می خواهم او را بکوبم . او از دوستان بسیار صمیمی دوره ی جنگ من و از فرماندهان بسیار جسور و شجاع بوده و هست ، مانده بودم چه کار کنم ، لذا ابتدا از خواندن شعر منصرف شدم . بعد با یکی از دوستان حاضر در مجلس موضوع را در میان گذاشتم و او گفت :⁽⁽چرا می خوای نخونی ؟شعر خیلی خوبیه .⁾⁾گفتم :⁽⁽نه !می ترسم مرتضی (قربانی ) ناراحت بشه .⁾⁾کار به استخاره کشید و استخاره هم بد آمد ، اما او ول کن نبود و اصرار می کرد که حتماً شعر را بخوان و من زیر بار نمی رفتم . طرف وقتی مقاومت مرا دید ،از پیش من بلند شد و رفت سراغ مرتضی و با او کمی صحبت کرد . همین طور که با او صحبت می کرد ، دیدم مرتضی خیلی سریع به طرف من می آید ، تا رسید به من ، با لهجه اصفهانی گفت :⁽⁽ماجرای این شعر چی چیه ⁾⁾گفتم :⁽⁽هیچی !ماجرایی ندارد.⁾⁾گفت :⁽⁽هر طور شده ست باید این شعر رو بوخونی .⁾⁾من طفره می رفتم اما مرتضی بدجوری پیله کرده بود . به او گفتم ⁽⁽این شعر ممکنه این جا رو زیر سؤال ببره ، نخونم بهتره.⁾⁾گفت :⁽⁽مگه من بنا نیست ناراحت شم ؟تو چی کار داری ، شعر تو بوخون بقیه ش با من .⁾⁾
به هر ترتیب ، راضی شدم و شعر را خواندم . مجلس بسیار خوبی شد و نوار شیعه ای هم که در سطح کشور پخش شد ، مربوط به اجرای منزل ⁽⁽مرتضی قربانی ⁾⁾در همان هیأت آمد پشت میکروفون و گفت :⁽⁽من این جا را خودم ساختم ، همه اش را هم وقف خانم حضرت زهرا می کنم و از این به بعد ، این جا فاطمیه است منزل من ⁾⁾این ها را با گریه پشت میکروفن گفت و من تازه متوجه اصرار زیاد او برای خواندن شعر شیعه شدم . بعد از آن ، مرتضی رفت و اجاره نشینی و حتی یادم هست خانمش به او اعتراض کرده بود،که شما اگر می خواستی چنین کاری بکنی ، از قبل به من می گفتید تا فکر جایی برای زندگی باشم .
آن روزها شایع کرده بودند آهنگران شعری علیه نظام خوانده و به همین خاطر او را زندانی کرده اند و چه و چه . رفته بودم یکی از روستاهای زابل برای سرکشی به خانواده شهیدی که سه فرزند و شوهر خانواده را اشرار ترور کرده بودند . در آن روستا از من پرسیدند که حالا چرا تو را گرفتند . با هزار مصیبت برای شان جا انداختم ، که این قضیه شایعه بوده و هم چین چیزی صحت ندارد .
در سطح خانواده و فامیل هم دایی هایم می گفتند تو را گرفته اند ، اما چون طرف دار نظام هستی ، نمی خواهی چیزی بروز بدهی ، بدجوری هم اذیت کرده اند . هیأتی در دزفول داریم که بعد ازظهر عاشورا برنامه دارد و در سطح شهر دسته عزاداری راه می اندازیم . آن سال که این شایعه پیچیده بود ، وقتی من رفتم دزفول و شروع کردم به خواندن ، یکی از زن های همسایه ی مادربزرگم ، بدو بدو رفته و به او خبر داده بود :⁽⁽پاشو بیا که نوه ات رو آزاد کردن و داره نوحه می خونه ⁾⁾.همه جا می گفتند که نظام ، آهنگران را زندانی کرده است .
وقتی دیدم موج شایعه خیلی بالا گرفته و شاید به نوعی نظام و مسئولین جمهوری اسلامی به ناحق زیر سوال بردند ، از طریق برادرم که با آقای (علی )لاریجانی ، رییس وقت سازمان صدا و سیما آشنایی داشت ، پیامی فرستادم تا بتوانم دامنه این شایعه را با اجرایی در تلویزیون جمع کنیم . آقای لاریجانی هم استقبال کرد و مقدمات انجام یک برنامه تلویزیونی فراهم شد .
روز عید غدیر بود که به تلویزیون و در برنامه ای به عنوان میهمان شرکت کردم . در آن برنامه وقتی مجری پرسید امروز برای ما عیدی دارید یا نه ، همین شعر ⁽⁽شیعه ⁾⁾را خواندم و بالاخره با حضور من در تلویزیون و پخش این شعر به صورت سراسری ، تب شایعات فروکش کرد .
همان روزی که آن برنامه را در تلویزیون اجرا کردم و از صدا و سیما خارج شدم ، پشت یک چراغ قرمز ، راننده وانتی من را شناخت و پس از سلام و احترام گفت :⁽⁽بابت شعری که توی تلویزیون خوندی دستت درد نکنه حاج آقا ، ولی شعر رو فکر کنم سانسور کرده بودندها ، این طور نیست ؟⁾⁾مانده بودم چه جوابی بدهم که چراغ سبز شد و ماشین حرکت کرد .