جالب این بود که روز انتخابات هم باز آقای احمدینژاد را دیدم و گفتم آقای دکتر اوضاع چطور است؟ گفت: تمام است. شماها برندهاید! در حالی که ساعت حدود ۱۰ صبح و تازه رایگیری شروع شده بود. خیلی برایم عجیب بود و اصلا فکرش را نمیکردم که نهایتا اعلام شد از ۱۵ نفر، ۱۴ نفر رای آوردهاند. حتی نفر پانزدهم هم میتوانست رای بیاورد ولی یک بداخلاقی پیش آمد که منجر شد نفر پانزدهم ما رای نیاورد. لذا این نکته خیلی برایم حائز اهمیت بود که ایشان از قبل آن قدر با قدرت میگفت که شماها پیروز انتخابات هستید.
به گزارش شهدای ایران ، انتخاب نوشت: «امیررضا واعظی آشتیانی از جمله افرادی است که به واسطه آشنایی و رفاقتش با رئیس دولت نهم و دهم ناگفتههای زیادی در مورد ورود احمدینژاد به حوزه قدرت دارد. او میگوید احمدینژاد یک ماه قبل از انتخابات ریاستجمهوری با اعتماد به نفس بالا از پیروزی خود سخن میگفته است. آشتیانی خود را نخستین فردی میداند که شهرداری احمدینژاد را بر سر زبانها انداخته و در مورد آن لابی کرده است. این عضو حزب موتلفه در این رابطه خاطرهای را بازگو میکند و میگوید: «به دوستان گفتم اگر انشاءالله به امید خدا در شورای شهر انتخاب شدیم، من یک شهردار خوب سراغ دارم. پرسیدند کی؟ گفتم به نظرم آقای احمدینژاد برای شهردار شدن خوب است.»
گزیده گفتوگوی «انتخاب» با امیررضا واعظی آشتیانی، عضو شورای شهر دوم، را با هم میخوانیم:
- من خودم باور نمیکردم که اصلا (در انتخابات شورای شهر) انتخاب شویم. اگر اشتباه نکنم ۹ اسفند ۸۱ بود. دو بار به دوستان گفتم که من نمیآیم. حتی دو، سه تا جلسهشان را هم نرفتم ولی نهایتا به این جمعبندی رسیدیم که حضور پیدا کنم. حالا این که چرا ما انتخاب شدیم و چرا در آن مقطع نسبت به دورههای ماقبل مشارکت کمتر بود، طبیعی بود که به عملکرد دولت و شورای شهر وقت برمیگشت. یعنی مردم یک ناامیدی و ناراحتی نسبت به این عملکرد داشتند و همین باعث شده بود که بخشی از مردم مشارکت در این انتخابات را کمرنگتر ببینند. ولی نه من بلکه خیلی از دوستان اعتقاد داشتیم نهایتا اگر از لیست ما کسی رای بیاورد، شاید بین دو تا سه نفر باشد.
- یادم نمیرود روز قبل از انتخابات (شورا) چند نفری از دوستان بودیم که آقای احمدینژاد را دیدیم. آقای احمدینژاد با قاطعیت گفت که همه شما رای میآورید!
- (احمدینژاد) آن موقع در شورای نگهبان هم فعالیت میکرد. البته نه به آن معنا که عضو شورای نگهبان باشد اما تعاملاتی بود و کارها و فعالیتهایی را به طور مختصر انجام میداد. ببینید! آقای احمدینژاد در همین مقطع که بحث شد و ایشان گفتند که شما رای میآورید، برای ما خیلی عجیب بود. من همیشه در این فکر بودم که ایشان به چه استنادی در این فضایی که آن قدر پیچیده است و حتی کاندیداهای مقابل شهردارشان را هم جلوتر معرفی کرده بودند که فلانی است، آن قدر مطمئن است؟ در حالی که طرف مقابل خیلی هم پر زور و با چهرههای سرشناسشان در قضیه ورود کرده بودند.
- جالب این بود که روز انتخابات هم باز آقای احمدینژاد را دیدم و گفتم آقای دکتر اوضاع چطور است؟ گفت: تمام است. شماها برندهاید! در حالی که ساعت حدود ۱۰ صبح و تازه رایگیری شروع شده بود. خیلی برایم عجیب بود و اصلا فکرش را نمیکردم که نهایتا اعلام شد از ۱۵ نفر، ۱۴ نفر رای آوردهاند. حتی نفر پانزدهم هم میتوانست رای بیاورد ولی یک بداخلاقی پیش آمد که منجر شد نفر پانزدهم ما رای نیاورد. لذا این نکته خیلی برایم حائز اهمیت بود که ایشان از قبل آن قدر با قدرت میگفت که شماها پیروز انتخابات هستید.
- وقتی انتخابات (شورای شهر دوم) برگزار شد، بامداد شنبه که شاید حدود ساعت ۳ صبح بود، ما در ستاد عملیاتی آبادگران در خیابان فاطمی بودیم. یکی از دوستان گفت برای بازدید به یکی از مراکزی که شمارش رای انجام میدهند، برویم. پرسیدم کجا؟ گفتند که شهرری خوب است. یادم نمیرود که من راننده اتومبیل خودم بودم. آقای دکتر ضیایی، خانم خیّر به اتفاق برادرشان هم بودند. ساعت حدود ۳ صبح بود که به یکی از ستادها رفتیم و از دور نگاه کردیم و دیدیم کسانی که آرا را شمارش میکنند، میگویند که همه آبادگران رای آوردهاند. در راه که به سمت آن ستاد میرفتیم گفتم دوستان اگر انشاءالله به امید خدا انتخاب شدیم، من یک شهردار خوب سراغ دارم. پرسیدند کی؟ گفتم به نظرم آقای احمدینژاد برای شهردار شدن خوب است. با توجه به این که سابقه رفاقت آقای دکتر ضیایی با آقای احمدینژاد از دانشگاه علم و صنعت است، به من نگاهی کرد و گفت خوب است! خانم خیّر هم یک عکسالعمل خاصی داشت و این حرف گذشت. از ستاد مذکور بازدید کردیم و بعد از آن نماز صبح را در حرم حضرت عبدالعظیم خواندیم و به ستاد برگشتیم. این صحنه را یادم نمیرود که آقای احمدینژاد در همان ساختمان خیابان فاطمی اتاق کوچکی داشتند که این اتاق به سمت حیاط بود. رفتم و دیدم که آقای احمدینژاد نشسته و سلام و احوالپرسی کردیم و ایشان تبریک گفت. من بیمقدمه گفتم آقای دکتر دوست دارید که شهردار شوید؟ ایشان نگاهی به من کرد و گفت: حالا ببینیم خدا چه بخواهد. از اتاق ایشان که بیرون آمدم، آقای زریبافان را دیدم. گفتم آقای زریبافان من چنین فکری دارم. نظر شما چیست؟ گفت که خیلی خوب است. چند قدمی آن طرفتر فکر میکنم آقای دکتر دانشجو و آقای بیادی و آقای دکتر شریعتمداری بودند که من به آنها هم پیشنهاد کردم. آقایان شریعتمداری و دانشجو از این پیشنهاد استقبال کردند. آقای بیادی هم گفت حالا ببینیم چه میشود و همین موضوع این گونه مطرح شد.
- تا اینجا حرف شد ولی جمعبندی دوستان این بود که ۱۴ نفری که انتخاب شده بودیم به اضافه نفر پانزدهم که آقای رسول خادم بود با هم بنشینیم و هرکس هر آن چه در ذهن دارد را بگوید که چه کسی شهردار شود. نزدیک ۷۰ نفر اسامی پیشنهاد شد که بعد از آن شاخص تعریف کردیم که کسی که میخواهد شهردار شود، دارای چه شاخصههایی باشد. این را حتی در تابلوی وایتبرد هم نوشتیم و بعد جلسات متعددی برگزار شد که این افراد ریزش پیدا میکردند و تا ۲۰ نفر رسیدند. ۲۰ نفر به ۱۰ نفر و بعد از آن به ۶ نفر و بعد به ۴ نفر رسید. بعد از آن تصمیم گرفتیم که از ۴ نفری که باقی ماندهاند، برنامه بخواهیم. آقایان دانشجعفری، نوریان، سعیدیکیا و احمدینژاد بودند. در آن مقطع دوربین هندیکم مُد بود و هنوز موبایلها دوربیندار نشده بود. من دوربینم را آوردم. از هر چهار نفر فیلم برنامه آقایان را گرفتم و هیچکس هم این فیلم را ندارد. نکته جالب اینجاست که آقایان نوریان و سعیدیکیا گزارش و برنامهشان را ارائه دادند. آقای دانشجعفری هم گفت که به نفع آقای احمدینژاد کنارهگیری میکند. تنها یک صحبت کوتاه کرد و دوستان هم از ایشان تشکر کردند. نوبت آقای احمدینژاد شد و ایشان هم صحبتهایشان را کردند و در این مرحله رایگیری شد. در این مقطع هنوز رسمیت شورا در یازدهم اردیبهشت اتفاق نیفتاده بود و این فرآیند درست از روز بعد از انتخاب شدن ما تا روز حضور و شروع به کارمان در شورای شهر ادامه داشت. ضمن این که ما در ۱۹ اسفند خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و ایشان برای شهردار، شاخصههایی را تعریف کردند. اتفاقا ما در تصمیمگیریمان که برای انتخاب شهردار بود، نقطهنظرات حضرت آقا برایمان خیلی مهم بود. نهایتا قبل از این که شورا شروع به کار کند، شهردار را انتخاب کردیم. چون در اولین جلسه شورا باید شهردار معرفی میکردیم، آقای احمدینژاد را با ۱۰ رای انتخاب کردیم. سه نفر از دوستانی که رای نداده بودند، گفتند که در صحن علنی شورا رای میدهند که در صحن علنی شورا آقای احمدینژاد با ۱۳ رای شهردار شد؛ در حالی که یک رای مخالف و یک رای ممتنع هم داشت. آقای رسول خادم رای مخالف داد و اگر اشتباه نکنم و حافظه تاریخیام یاری کند، آقای شکیب رای ممتنع داد و آقای احمدینژاد با ۱۳ رای شهردار تهران شد.
- در این مرحله وزارت کشور عملکرد دوران استانداری آقای احمدینژاد را زیر سوال برد و یک سری از این مسائل را پیش کشید. اگر اشتباه نکنم آقای باهنر خیلی در این قضیه تلاش کرد. آقای باهنر احتمالا به نمایندگی از طرف ناطق یا این که خود آقای ناطق هم زنگ زده را نمیدانم ولی در چندین نوبت گفته بودیم که شهردار اول و شهردار آخر ما همین احمدینژاد است و وزارت کشور زیاد کنکاش در این قضیه نکند و نهایتا حکم وزارت کشور بر مصوبه شورای شهر برای شهرداری آقای احمدینژاد هم صادر شد.
- آقای احمدینژاد نوع گفتمانش خیلی گفتمان سادهای بود یعنی به زبان مردم حرف میزد. من اعتقادم این است که یکی از هنرهای آقای احمدینژاد ساده کردن موضوعات است.
- (در انتخابات سال ۱۳۸۴) نظرسنجیها و آمارگیریها هم میگفتند که آقای قالیباف از رتبه خوبی برخوردار است ضمن این که زیر بار این که آقای لاریجانی را حمایت کنند هم نمیرفتند و این میتوانست جرقهای برای انشقاق (اصولگریان) باشد.
- یادم است که به آقای احمدینژاد گفتم شما که میخواهید وارد انتخابات ریاستجمهوری شوید، در مقطعی به نفع یکی کنارهگیری کنید. نگاهی به من کرد و گفت که من رئیسجمهور میشوم. این اعتماد به نفس است و از کجا می گفت را دیگر خدا میداند. با قاطعیت و اعتماد به نفس بالا این حرف را زد. فکر میکنم یک ماه مانده به انتخابات میگفت که من رئیسجمهور میشوم.
- من از جیب خودم به ستاد آقای احمدینژاد کمک کردم اما یک ریال به ستاد آقای لاریجانی کمک نکردم ولی باور نداشتم احمدینژاد رای میآورد. تنها میخواستم کمک کنم و این که چه حسی بود را نمیدانم. البته مبلغ قابل توجهی نبود در حد همین مبالغی که همه دوستان بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ تومان کمک میکنند، بود. ۵۰۰ هزار تومان. من شاهد بودم که تا یک میلیون تومان را دوستان کمک میکردند؛ هر چند که برخی از دوستان مبالغی بین دو تا پنج میلیون هم کمک میکردند.
- روزی که ایشان (احمدینژاد) به دور دوم رفت، یادم است که ما به شورا آمدیم و به ایشان تبریک گفتم. گفت فلانی این هفته را یک زور دیگر بزنیم من رئیسجمهور میشوم. گفتم انشاءالله خیر است.
- چندی پیش که عکسهای دوران شهرداری و دولت اول آقای احمدینژاد را با عکسهای فعلیشان میدیدم. وقتی اینها را در کنار هم میگذاشتم، خیلی چیزها دستگیرم میشد. او، هم تغییر کرده و هم تغییرش دادند.
- من هیچوقت به این اعتقاد ندارم که دولت، مجلس و شورا باید یکدست باشد. وقتی یکدست باشند از آنجا که رقیب نمیبینند، خودشان، خودشان را میزنند و سر هم را میتراشند. شما در دولت اصلاحات این داستان را دیدید. در دولت ما هم دیدید. یک سری از دوستان در مجلس زیاد با احمدینژاد کلنجار رفتند. یعنی زیاد به او گیر دادند. مردم و کسانی که در عالم سیاست و اقتصاد و غیره و ذالک هستند، میدانند که چه کسانی به ایشان پیله میکردند.
- من فکر میکنم برخی از دوستان به احمدینژاد عناد پیدا کردند. شاید ناشی از سهمخواهی یا این که به خردهفرمایشاتشان توجهی نمیکرده بوده. شاید مسائل مختلف بوده ولی من قصد ندارم حرفی بزنم که احمدینژاد را مبرا کنم. من نمیخواهم تبرئه کنم ولی میخواهم بگویم که آقای احمدینژاد هم اشکال داشته ولی شریک جرم داشته است. همه شریک جرم همدیگر هستند.
- اقلیت مجلس به ندرت میدیدید که به احمدینژاد حملهای بکنند... اتفاقا عاقلانه برخورد میکردند. آنها شاید پشت صحنه هدایت هم میکردند و بدشان هم نمیآمد به قول قدیمیها «قاشق را به هم میزدند» که اختلافی این وسط باشد ولی در هر صورت میخواهم بگویم که خطای آقای احمدینژاد این بود که عینکش برای دوربینها خیلی خوب بود در حالی که اصلا نزدیکبینش خوب نبود. در حالی که اگر با عینک متعادل نگاه میکرد، نیروهای خوبی در اطرافش بودند که میتوانست از آنها استفاده کند... خیلی راحت میتوانست آدمهایی که به درد نخور بودند را کنار بگذارد و از اطراف موثر استفاده کند ولی عینک دوربینش خوب بود که افرادی را میآورد و مسئولیت میداد که حتی به خودش هم وفادار نبودند!
- من بعد از ریاستجمهوری با آقای احمدینژاد حشر و نشر نداشتم ولی در دوران شهرداری آقای احمدینژاد را یک فرد متعامل میدیدم. حتی در رابطه با شورا.
- من آقای مشایی را در حد شورای شهر تهران میشناختم که رئیس فرهنگی هنری بود و در آن دو سالی که با ایشان مراوده داشتیم، چیز خاصی از مشایی نمیدیدم. چون به هر جهت در شورا و کمیسیون فرهنگی رفت و آمد داشت. یا مثلا این که مدام در دفتر آقای احمدینژاد باشد را نشنیدم. حالا آقای مشایی چه فرمولی احیانا به کار برده و چه اتفاقاتی افتاده که توانسته آقای احمدینژاد را سحر و جادو کند، نمیدانم.
- من نمیتوانم راجع به چیزی که خبر ندارم، اظهار نظر کنم. چون من با آقای مشایی و آقای بقایی حشر و نشر نداشتم ولی واقعا موقعی که آقای بقایی، معاون رئیسجمهور در زمینه گردشگری شد، برای خود من جای تعجب بود که چه اتفاقی افتاده که یک فردی تا این سطح میرسد. حالا شاید آقای بقایی پتانسیل خیلی خوبی هم داشته اما من از نگاه برداشتی خودم میگویم. شاید ایشان لیاقت رئیسجمهور شدن هم به قول آقای احمدینژاد داشته باشد ولی در هر صورت شنیدهها و حکایتها این واقعیت را نشان میدهد که آقای مشایی تاثیرگذار بوده است.
- باید مراقب باشیم که احمدینژاد را تبدیل به اپوزیسیون نکنیم. ما باید به گونهای رفتار کنیم که اگر طرف اشتباه کرده، به اشتباه خودش پی ببرد. شاید هم نبرد ولی ما وسیله نشویم یا بهانه به دست او ندهیم که او تبدیل به اپوزیسیون شود. ما اجازه ندهیم روسایجمهور در این مملکت تبدیل به اپوزیسیون شوند بلکه باید کاری کنیم که روسایجمهور بعد از پایان ریاستجمهوریشان در کنار همدیگر قرار بگیرند و به دولت وقت کمک کنند. حتی وزرای مختلف در دولتهای مختلف با هم جلسات بگذارند و همفکرانی کنند و به وزرای امروز کمک کنند.
- من فکر میکنم ما تلاش میکنیم که ریزش نخبگان داشته باشیم. البته این تنها به جناح راست منتج نمیشود. اصلا در جامعه ایران ما به دنبال این هستیم که نخبهکشی کنیم و افراد فکور، عاقل و کسانی که میتوانند مدیر باشند و بر روی آنها در بخشهای مختلف سرمایهگذاری شده و از سطوح رئیسجمهور تا مدیر کل و رئیس اداره اما در حال تخریب آنها هستیم.
- شاید این تعبیر خوبی نباشد اما میگویم که گروههای سیاسی باید جیب همدیگر را بزنند. این جناح خانم الهه راستگو را میآورد و به قول شما آنها هم حسن روحانی را میبرند. حالا باید قیمتگذاری کرد که چه کسی بیشتر برده است؟
- در انتخاب لیست شورا و مجلس به اعتقاد من اصولگرایان به شایستهسالاری عمل نکردند و شاید یکی از دلایلی که کمتر رای آوردند و نتوانستند به پیروزی برسند، خود مردم و آحاد جامعه که به اصولگرایی اعتقاد داشتند بود که به این لیست اعتقاد نداشتند.
- چقدر خوب است که به سمت لیستی برویم که آحاد جامعه آن را بپذیرند. من این را هم قبول ندارم که ما لیستی ارائه دهیم و مردم چشمبسته به آن رای دهند.
- این جای تاسف دارد که ۳۸ سال از انقلاب میگذرد و هنوز هم نسل اولیها میخواهند مملکت را اداره کنند. یعنی ادعایشان این است و نمیخواهند هم کنارهگیری کنند. فکر میکنم مردم دارند دعا میکنند که برخی از اینها به نوعی خانهنشین شوند تا از عرصه کنار بروند و نیروی جوان جایگزین شوند.
- از آنجا که در اصولگرایی تنوع دیدگاه است، این تنوع دیدگاه جمع نمیشود... یکی از مشکلات این است که در بخش اصولگرایی، بخشی، بخش دیگر را قبول ندارد و جمع شدن بخشی که بخش دیگر را قبول ندارد، خیلی سخت است. به نظرم در آخر سه پاره و سه تفکر میشود. حالا هر نامی میتواند داشته باشد. شاید برخی میخواهند تغییر ادبیات دهند. مثلا آقای لاریجانی و امثال آقای ناطق تغییر ادبیات دادهاند.
- اصولگرایی باید یک جایی فصلالخطاب داشته باشد. به دست آوردن این فصلالخطاب خیلی مهم است... ما آیتالله موحدی کرمانی و آیتالله یزدی و دیگران عزیزانی که هستند را داریم ولی بلد نیستیم از وجود اینها چطور استفاده کنیم. یا آنها را کنار میگذاریم یا حرفهایشان را گوش نمیدهیم. وقتی حرفهایشان را گوش ندهیم، طبیعی است که وقتی این فضا را میبینند، احتیاط میکنند.
- من در چند مصاحبه گفته بودم که اصولگراها انرژی خود را برای سال ۱۴۰۰ میگذارند... اتفاقا من گفتم که برای تمرین میآیند و به نظرم تمرینشان، تمرین موفقی بود. تمرین کردند و ۱۶ میلیون را ظرف یک ماه جذب کردند.
- الان اصولگرایی شاخه شاخه و تبدیل به تفکر مختلف شده اما توانسته ۱۶ میلیون رای بیاورد. این اگر ید واحد شود، چه میشود؟
- من اعتقادم این بود که اصولگرایان میخواستند که آقای روحانی با ۷۰ درصد رئیسجمهور نشود.
- اگر آقای قالیباف به جای آقای رئیسی میماند، موفق نمیشد. من معتقدم که کاش هر دو میماندند که به مرحله دوم بروند. درست است که میگویند کار آقای قالیباف که به نفع آقای رئیسی کنار رفت، خوب بوده است اما نظر شخصی من این است که اگر نمیرفت، بهتر بود. وزن آقای قالیباف مشخص میشد، وزن آقای رئیسی هم مشخص میشد و در عین حال وزن آقای روحانی هم مشخص میشد. البته در مقطع ۴۸ ساعت آخر به این باور رسیدم که ای کاش آقای قالیباف کنار نرود که میتوانست به دور دوم برود... اگر میماند به نفعش بود. من فکر میکنم دولتیها از این که قالیباف کنار رفت، ذوق کردند.
- قبلا هم مصاحبه کرده و گفته بودم که روحانی باید دور اول ببرد. اگر نبرد، به دور دوم میرود و باخته است.
- اعتقادم این است که اصولگراها پایگاه جدید پیدا کردهاند و ۱۶ میلیون رای مستقیم دارند. پایگاه اصلاحطلبان ۱۵ درصد و اصولگراها ۲۰ تا ۲۵ درصد است و این لوکوموتیو است که باید بقیه خاکستریها را بکشد. لوکوموتیو اصولگراها قویتر باشد این خاکستریها را میکشد و برعکس. حتی امکان دارد که این خاکستریها دو تکه شوند. چه بسا لوکوموتیو اصولگراها بد کار نکرد و به ۱۶ میلیون رسید.
- اصولگرایان اصولا هنجارشکنی نمیکنند.
- من برای اولین بار میخواهم این حرف را بزنم. صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران ۲۰ سال تریبون این مملکت را دوشنبهها در اختیار یک برنامه ورزشی به مدت ۳ ساعت قرار داد که مردم را عادت دهد و تربیت کند که چگونه آبروی هم را ببرند و چگونه تهمت میزنند و چگونه یک مجری چند نفر را به جان همدیگر میاندازد و بعد در کنارش دو میلیون نفر پیامک میزنند. وقتی جامعه را این شکلی تربیت میکنید، این جامعه این مناظره را هم این شکلی میبیند.
- یک واقعیت را هم بپذیریم که برخی افراد هستند که وقتی به آنها میگویند شما این بهره را بردید، این رانت را خوردید یا از این فرصت برای خودت و طیفت استفاده کردی، با کمال وقاحت میگوید که نه. برخی میگویند که تا دروغ هست چرا راست بگوییم؟
گزیده گفتوگوی «انتخاب» با امیررضا واعظی آشتیانی، عضو شورای شهر دوم، را با هم میخوانیم:
- من خودم باور نمیکردم که اصلا (در انتخابات شورای شهر) انتخاب شویم. اگر اشتباه نکنم ۹ اسفند ۸۱ بود. دو بار به دوستان گفتم که من نمیآیم. حتی دو، سه تا جلسهشان را هم نرفتم ولی نهایتا به این جمعبندی رسیدیم که حضور پیدا کنم. حالا این که چرا ما انتخاب شدیم و چرا در آن مقطع نسبت به دورههای ماقبل مشارکت کمتر بود، طبیعی بود که به عملکرد دولت و شورای شهر وقت برمیگشت. یعنی مردم یک ناامیدی و ناراحتی نسبت به این عملکرد داشتند و همین باعث شده بود که بخشی از مردم مشارکت در این انتخابات را کمرنگتر ببینند. ولی نه من بلکه خیلی از دوستان اعتقاد داشتیم نهایتا اگر از لیست ما کسی رای بیاورد، شاید بین دو تا سه نفر باشد.
- یادم نمیرود روز قبل از انتخابات (شورا) چند نفری از دوستان بودیم که آقای احمدینژاد را دیدیم. آقای احمدینژاد با قاطعیت گفت که همه شما رای میآورید!
- (احمدینژاد) آن موقع در شورای نگهبان هم فعالیت میکرد. البته نه به آن معنا که عضو شورای نگهبان باشد اما تعاملاتی بود و کارها و فعالیتهایی را به طور مختصر انجام میداد. ببینید! آقای احمدینژاد در همین مقطع که بحث شد و ایشان گفتند که شما رای میآورید، برای ما خیلی عجیب بود. من همیشه در این فکر بودم که ایشان به چه استنادی در این فضایی که آن قدر پیچیده است و حتی کاندیداهای مقابل شهردارشان را هم جلوتر معرفی کرده بودند که فلانی است، آن قدر مطمئن است؟ در حالی که طرف مقابل خیلی هم پر زور و با چهرههای سرشناسشان در قضیه ورود کرده بودند.
- جالب این بود که روز انتخابات هم باز آقای احمدینژاد را دیدم و گفتم آقای دکتر اوضاع چطور است؟ گفت: تمام است. شماها برندهاید! در حالی که ساعت حدود ۱۰ صبح و تازه رایگیری شروع شده بود. خیلی برایم عجیب بود و اصلا فکرش را نمیکردم که نهایتا اعلام شد از ۱۵ نفر، ۱۴ نفر رای آوردهاند. حتی نفر پانزدهم هم میتوانست رای بیاورد ولی یک بداخلاقی پیش آمد که منجر شد نفر پانزدهم ما رای نیاورد. لذا این نکته خیلی برایم حائز اهمیت بود که ایشان از قبل آن قدر با قدرت میگفت که شماها پیروز انتخابات هستید.
- وقتی انتخابات (شورای شهر دوم) برگزار شد، بامداد شنبه که شاید حدود ساعت ۳ صبح بود، ما در ستاد عملیاتی آبادگران در خیابان فاطمی بودیم. یکی از دوستان گفت برای بازدید به یکی از مراکزی که شمارش رای انجام میدهند، برویم. پرسیدم کجا؟ گفتند که شهرری خوب است. یادم نمیرود که من راننده اتومبیل خودم بودم. آقای دکتر ضیایی، خانم خیّر به اتفاق برادرشان هم بودند. ساعت حدود ۳ صبح بود که به یکی از ستادها رفتیم و از دور نگاه کردیم و دیدیم کسانی که آرا را شمارش میکنند، میگویند که همه آبادگران رای آوردهاند. در راه که به سمت آن ستاد میرفتیم گفتم دوستان اگر انشاءالله به امید خدا انتخاب شدیم، من یک شهردار خوب سراغ دارم. پرسیدند کی؟ گفتم به نظرم آقای احمدینژاد برای شهردار شدن خوب است. با توجه به این که سابقه رفاقت آقای دکتر ضیایی با آقای احمدینژاد از دانشگاه علم و صنعت است، به من نگاهی کرد و گفت خوب است! خانم خیّر هم یک عکسالعمل خاصی داشت و این حرف گذشت. از ستاد مذکور بازدید کردیم و بعد از آن نماز صبح را در حرم حضرت عبدالعظیم خواندیم و به ستاد برگشتیم. این صحنه را یادم نمیرود که آقای احمدینژاد در همان ساختمان خیابان فاطمی اتاق کوچکی داشتند که این اتاق به سمت حیاط بود. رفتم و دیدم که آقای احمدینژاد نشسته و سلام و احوالپرسی کردیم و ایشان تبریک گفت. من بیمقدمه گفتم آقای دکتر دوست دارید که شهردار شوید؟ ایشان نگاهی به من کرد و گفت: حالا ببینیم خدا چه بخواهد. از اتاق ایشان که بیرون آمدم، آقای زریبافان را دیدم. گفتم آقای زریبافان من چنین فکری دارم. نظر شما چیست؟ گفت که خیلی خوب است. چند قدمی آن طرفتر فکر میکنم آقای دکتر دانشجو و آقای بیادی و آقای دکتر شریعتمداری بودند که من به آنها هم پیشنهاد کردم. آقایان شریعتمداری و دانشجو از این پیشنهاد استقبال کردند. آقای بیادی هم گفت حالا ببینیم چه میشود و همین موضوع این گونه مطرح شد.
- تا اینجا حرف شد ولی جمعبندی دوستان این بود که ۱۴ نفری که انتخاب شده بودیم به اضافه نفر پانزدهم که آقای رسول خادم بود با هم بنشینیم و هرکس هر آن چه در ذهن دارد را بگوید که چه کسی شهردار شود. نزدیک ۷۰ نفر اسامی پیشنهاد شد که بعد از آن شاخص تعریف کردیم که کسی که میخواهد شهردار شود، دارای چه شاخصههایی باشد. این را حتی در تابلوی وایتبرد هم نوشتیم و بعد جلسات متعددی برگزار شد که این افراد ریزش پیدا میکردند و تا ۲۰ نفر رسیدند. ۲۰ نفر به ۱۰ نفر و بعد از آن به ۶ نفر و بعد به ۴ نفر رسید. بعد از آن تصمیم گرفتیم که از ۴ نفری که باقی ماندهاند، برنامه بخواهیم. آقایان دانشجعفری، نوریان، سعیدیکیا و احمدینژاد بودند. در آن مقطع دوربین هندیکم مُد بود و هنوز موبایلها دوربیندار نشده بود. من دوربینم را آوردم. از هر چهار نفر فیلم برنامه آقایان را گرفتم و هیچکس هم این فیلم را ندارد. نکته جالب اینجاست که آقایان نوریان و سعیدیکیا گزارش و برنامهشان را ارائه دادند. آقای دانشجعفری هم گفت که به نفع آقای احمدینژاد کنارهگیری میکند. تنها یک صحبت کوتاه کرد و دوستان هم از ایشان تشکر کردند. نوبت آقای احمدینژاد شد و ایشان هم صحبتهایشان را کردند و در این مرحله رایگیری شد. در این مقطع هنوز رسمیت شورا در یازدهم اردیبهشت اتفاق نیفتاده بود و این فرآیند درست از روز بعد از انتخاب شدن ما تا روز حضور و شروع به کارمان در شورای شهر ادامه داشت. ضمن این که ما در ۱۹ اسفند خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و ایشان برای شهردار، شاخصههایی را تعریف کردند. اتفاقا ما در تصمیمگیریمان که برای انتخاب شهردار بود، نقطهنظرات حضرت آقا برایمان خیلی مهم بود. نهایتا قبل از این که شورا شروع به کار کند، شهردار را انتخاب کردیم. چون در اولین جلسه شورا باید شهردار معرفی میکردیم، آقای احمدینژاد را با ۱۰ رای انتخاب کردیم. سه نفر از دوستانی که رای نداده بودند، گفتند که در صحن علنی شورا رای میدهند که در صحن علنی شورا آقای احمدینژاد با ۱۳ رای شهردار شد؛ در حالی که یک رای مخالف و یک رای ممتنع هم داشت. آقای رسول خادم رای مخالف داد و اگر اشتباه نکنم و حافظه تاریخیام یاری کند، آقای شکیب رای ممتنع داد و آقای احمدینژاد با ۱۳ رای شهردار تهران شد.
- در این مرحله وزارت کشور عملکرد دوران استانداری آقای احمدینژاد را زیر سوال برد و یک سری از این مسائل را پیش کشید. اگر اشتباه نکنم آقای باهنر خیلی در این قضیه تلاش کرد. آقای باهنر احتمالا به نمایندگی از طرف ناطق یا این که خود آقای ناطق هم زنگ زده را نمیدانم ولی در چندین نوبت گفته بودیم که شهردار اول و شهردار آخر ما همین احمدینژاد است و وزارت کشور زیاد کنکاش در این قضیه نکند و نهایتا حکم وزارت کشور بر مصوبه شورای شهر برای شهرداری آقای احمدینژاد هم صادر شد.
- آقای احمدینژاد نوع گفتمانش خیلی گفتمان سادهای بود یعنی به زبان مردم حرف میزد. من اعتقادم این است که یکی از هنرهای آقای احمدینژاد ساده کردن موضوعات است.
- (در انتخابات سال ۱۳۸۴) نظرسنجیها و آمارگیریها هم میگفتند که آقای قالیباف از رتبه خوبی برخوردار است ضمن این که زیر بار این که آقای لاریجانی را حمایت کنند هم نمیرفتند و این میتوانست جرقهای برای انشقاق (اصولگریان) باشد.
- یادم است که به آقای احمدینژاد گفتم شما که میخواهید وارد انتخابات ریاستجمهوری شوید، در مقطعی به نفع یکی کنارهگیری کنید. نگاهی به من کرد و گفت که من رئیسجمهور میشوم. این اعتماد به نفس است و از کجا می گفت را دیگر خدا میداند. با قاطعیت و اعتماد به نفس بالا این حرف را زد. فکر میکنم یک ماه مانده به انتخابات میگفت که من رئیسجمهور میشوم.
- من از جیب خودم به ستاد آقای احمدینژاد کمک کردم اما یک ریال به ستاد آقای لاریجانی کمک نکردم ولی باور نداشتم احمدینژاد رای میآورد. تنها میخواستم کمک کنم و این که چه حسی بود را نمیدانم. البته مبلغ قابل توجهی نبود در حد همین مبالغی که همه دوستان بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ تومان کمک میکنند، بود. ۵۰۰ هزار تومان. من شاهد بودم که تا یک میلیون تومان را دوستان کمک میکردند؛ هر چند که برخی از دوستان مبالغی بین دو تا پنج میلیون هم کمک میکردند.
- روزی که ایشان (احمدینژاد) به دور دوم رفت، یادم است که ما به شورا آمدیم و به ایشان تبریک گفتم. گفت فلانی این هفته را یک زور دیگر بزنیم من رئیسجمهور میشوم. گفتم انشاءالله خیر است.
- چندی پیش که عکسهای دوران شهرداری و دولت اول آقای احمدینژاد را با عکسهای فعلیشان میدیدم. وقتی اینها را در کنار هم میگذاشتم، خیلی چیزها دستگیرم میشد. او، هم تغییر کرده و هم تغییرش دادند.
- من هیچوقت به این اعتقاد ندارم که دولت، مجلس و شورا باید یکدست باشد. وقتی یکدست باشند از آنجا که رقیب نمیبینند، خودشان، خودشان را میزنند و سر هم را میتراشند. شما در دولت اصلاحات این داستان را دیدید. در دولت ما هم دیدید. یک سری از دوستان در مجلس زیاد با احمدینژاد کلنجار رفتند. یعنی زیاد به او گیر دادند. مردم و کسانی که در عالم سیاست و اقتصاد و غیره و ذالک هستند، میدانند که چه کسانی به ایشان پیله میکردند.
- من فکر میکنم برخی از دوستان به احمدینژاد عناد پیدا کردند. شاید ناشی از سهمخواهی یا این که به خردهفرمایشاتشان توجهی نمیکرده بوده. شاید مسائل مختلف بوده ولی من قصد ندارم حرفی بزنم که احمدینژاد را مبرا کنم. من نمیخواهم تبرئه کنم ولی میخواهم بگویم که آقای احمدینژاد هم اشکال داشته ولی شریک جرم داشته است. همه شریک جرم همدیگر هستند.
- اقلیت مجلس به ندرت میدیدید که به احمدینژاد حملهای بکنند... اتفاقا عاقلانه برخورد میکردند. آنها شاید پشت صحنه هدایت هم میکردند و بدشان هم نمیآمد به قول قدیمیها «قاشق را به هم میزدند» که اختلافی این وسط باشد ولی در هر صورت میخواهم بگویم که خطای آقای احمدینژاد این بود که عینکش برای دوربینها خیلی خوب بود در حالی که اصلا نزدیکبینش خوب نبود. در حالی که اگر با عینک متعادل نگاه میکرد، نیروهای خوبی در اطرافش بودند که میتوانست از آنها استفاده کند... خیلی راحت میتوانست آدمهایی که به درد نخور بودند را کنار بگذارد و از اطراف موثر استفاده کند ولی عینک دوربینش خوب بود که افرادی را میآورد و مسئولیت میداد که حتی به خودش هم وفادار نبودند!
- من بعد از ریاستجمهوری با آقای احمدینژاد حشر و نشر نداشتم ولی در دوران شهرداری آقای احمدینژاد را یک فرد متعامل میدیدم. حتی در رابطه با شورا.
- من آقای مشایی را در حد شورای شهر تهران میشناختم که رئیس فرهنگی هنری بود و در آن دو سالی که با ایشان مراوده داشتیم، چیز خاصی از مشایی نمیدیدم. چون به هر جهت در شورا و کمیسیون فرهنگی رفت و آمد داشت. یا مثلا این که مدام در دفتر آقای احمدینژاد باشد را نشنیدم. حالا آقای مشایی چه فرمولی احیانا به کار برده و چه اتفاقاتی افتاده که توانسته آقای احمدینژاد را سحر و جادو کند، نمیدانم.
- من نمیتوانم راجع به چیزی که خبر ندارم، اظهار نظر کنم. چون من با آقای مشایی و آقای بقایی حشر و نشر نداشتم ولی واقعا موقعی که آقای بقایی، معاون رئیسجمهور در زمینه گردشگری شد، برای خود من جای تعجب بود که چه اتفاقی افتاده که یک فردی تا این سطح میرسد. حالا شاید آقای بقایی پتانسیل خیلی خوبی هم داشته اما من از نگاه برداشتی خودم میگویم. شاید ایشان لیاقت رئیسجمهور شدن هم به قول آقای احمدینژاد داشته باشد ولی در هر صورت شنیدهها و حکایتها این واقعیت را نشان میدهد که آقای مشایی تاثیرگذار بوده است.
- باید مراقب باشیم که احمدینژاد را تبدیل به اپوزیسیون نکنیم. ما باید به گونهای رفتار کنیم که اگر طرف اشتباه کرده، به اشتباه خودش پی ببرد. شاید هم نبرد ولی ما وسیله نشویم یا بهانه به دست او ندهیم که او تبدیل به اپوزیسیون شود. ما اجازه ندهیم روسایجمهور در این مملکت تبدیل به اپوزیسیون شوند بلکه باید کاری کنیم که روسایجمهور بعد از پایان ریاستجمهوریشان در کنار همدیگر قرار بگیرند و به دولت وقت کمک کنند. حتی وزرای مختلف در دولتهای مختلف با هم جلسات بگذارند و همفکرانی کنند و به وزرای امروز کمک کنند.
- من فکر میکنم ما تلاش میکنیم که ریزش نخبگان داشته باشیم. البته این تنها به جناح راست منتج نمیشود. اصلا در جامعه ایران ما به دنبال این هستیم که نخبهکشی کنیم و افراد فکور، عاقل و کسانی که میتوانند مدیر باشند و بر روی آنها در بخشهای مختلف سرمایهگذاری شده و از سطوح رئیسجمهور تا مدیر کل و رئیس اداره اما در حال تخریب آنها هستیم.
- شاید این تعبیر خوبی نباشد اما میگویم که گروههای سیاسی باید جیب همدیگر را بزنند. این جناح خانم الهه راستگو را میآورد و به قول شما آنها هم حسن روحانی را میبرند. حالا باید قیمتگذاری کرد که چه کسی بیشتر برده است؟
- در انتخاب لیست شورا و مجلس به اعتقاد من اصولگرایان به شایستهسالاری عمل نکردند و شاید یکی از دلایلی که کمتر رای آوردند و نتوانستند به پیروزی برسند، خود مردم و آحاد جامعه که به اصولگرایی اعتقاد داشتند بود که به این لیست اعتقاد نداشتند.
- چقدر خوب است که به سمت لیستی برویم که آحاد جامعه آن را بپذیرند. من این را هم قبول ندارم که ما لیستی ارائه دهیم و مردم چشمبسته به آن رای دهند.
- این جای تاسف دارد که ۳۸ سال از انقلاب میگذرد و هنوز هم نسل اولیها میخواهند مملکت را اداره کنند. یعنی ادعایشان این است و نمیخواهند هم کنارهگیری کنند. فکر میکنم مردم دارند دعا میکنند که برخی از اینها به نوعی خانهنشین شوند تا از عرصه کنار بروند و نیروی جوان جایگزین شوند.
- از آنجا که در اصولگرایی تنوع دیدگاه است، این تنوع دیدگاه جمع نمیشود... یکی از مشکلات این است که در بخش اصولگرایی، بخشی، بخش دیگر را قبول ندارد و جمع شدن بخشی که بخش دیگر را قبول ندارد، خیلی سخت است. به نظرم در آخر سه پاره و سه تفکر میشود. حالا هر نامی میتواند داشته باشد. شاید برخی میخواهند تغییر ادبیات دهند. مثلا آقای لاریجانی و امثال آقای ناطق تغییر ادبیات دادهاند.
- اصولگرایی باید یک جایی فصلالخطاب داشته باشد. به دست آوردن این فصلالخطاب خیلی مهم است... ما آیتالله موحدی کرمانی و آیتالله یزدی و دیگران عزیزانی که هستند را داریم ولی بلد نیستیم از وجود اینها چطور استفاده کنیم. یا آنها را کنار میگذاریم یا حرفهایشان را گوش نمیدهیم. وقتی حرفهایشان را گوش ندهیم، طبیعی است که وقتی این فضا را میبینند، احتیاط میکنند.
- من در چند مصاحبه گفته بودم که اصولگراها انرژی خود را برای سال ۱۴۰۰ میگذارند... اتفاقا من گفتم که برای تمرین میآیند و به نظرم تمرینشان، تمرین موفقی بود. تمرین کردند و ۱۶ میلیون را ظرف یک ماه جذب کردند.
- الان اصولگرایی شاخه شاخه و تبدیل به تفکر مختلف شده اما توانسته ۱۶ میلیون رای بیاورد. این اگر ید واحد شود، چه میشود؟
- من اعتقادم این بود که اصولگرایان میخواستند که آقای روحانی با ۷۰ درصد رئیسجمهور نشود.
- اگر آقای قالیباف به جای آقای رئیسی میماند، موفق نمیشد. من معتقدم که کاش هر دو میماندند که به مرحله دوم بروند. درست است که میگویند کار آقای قالیباف که به نفع آقای رئیسی کنار رفت، خوب بوده است اما نظر شخصی من این است که اگر نمیرفت، بهتر بود. وزن آقای قالیباف مشخص میشد، وزن آقای رئیسی هم مشخص میشد و در عین حال وزن آقای روحانی هم مشخص میشد. البته در مقطع ۴۸ ساعت آخر به این باور رسیدم که ای کاش آقای قالیباف کنار نرود که میتوانست به دور دوم برود... اگر میماند به نفعش بود. من فکر میکنم دولتیها از این که قالیباف کنار رفت، ذوق کردند.
- قبلا هم مصاحبه کرده و گفته بودم که روحانی باید دور اول ببرد. اگر نبرد، به دور دوم میرود و باخته است.
- اعتقادم این است که اصولگراها پایگاه جدید پیدا کردهاند و ۱۶ میلیون رای مستقیم دارند. پایگاه اصلاحطلبان ۱۵ درصد و اصولگراها ۲۰ تا ۲۵ درصد است و این لوکوموتیو است که باید بقیه خاکستریها را بکشد. لوکوموتیو اصولگراها قویتر باشد این خاکستریها را میکشد و برعکس. حتی امکان دارد که این خاکستریها دو تکه شوند. چه بسا لوکوموتیو اصولگراها بد کار نکرد و به ۱۶ میلیون رسید.
- اصولگرایان اصولا هنجارشکنی نمیکنند.
- من برای اولین بار میخواهم این حرف را بزنم. صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران ۲۰ سال تریبون این مملکت را دوشنبهها در اختیار یک برنامه ورزشی به مدت ۳ ساعت قرار داد که مردم را عادت دهد و تربیت کند که چگونه آبروی هم را ببرند و چگونه تهمت میزنند و چگونه یک مجری چند نفر را به جان همدیگر میاندازد و بعد در کنارش دو میلیون نفر پیامک میزنند. وقتی جامعه را این شکلی تربیت میکنید، این جامعه این مناظره را هم این شکلی میبیند.
- یک واقعیت را هم بپذیریم که برخی افراد هستند که وقتی به آنها میگویند شما این بهره را بردید، این رانت را خوردید یا از این فرصت برای خودت و طیفت استفاده کردی، با کمال وقاحت میگوید که نه. برخی میگویند که تا دروغ هست چرا راست بگوییم؟