محمد حسین اثنی عشری مزار هم ندارد. حتی یک مزار یادبود. نه در دزفول، نه در لبنان و نه در هیچ کجای دنیا، و این خواسته ی خانواده ی محمد حسین است که برای محمد حسینشان سهمی به اندازه ی یک مزار هم نخواستند.
شهدای ایران: شهید دزفولی انتفاضه ی فلسطین و رهایی قدس شریف، شهید محمد حسین اثنی عشری خدمت شما عزیزان معرفی می شود:
پرده ی اول:
سال 1337 است که خداوند محمدحسین را هدیه می دهد به پدر و مادری که اهل دین و دیانتند و زندگی ساده ای دارند. محمدحسین در دامان خانوادهای مؤمن رشد می کند تا اینکه دست تقدیر در هفت سالگی، طعم تلخ یتیمی را به او می چشاند و می شود مرد خانه.
مجبور می شود که هم کار کند و هم درس بخواند تا بتواند یک لقمه نان سر سفره ی خانواده اش بگذارد. از بنّایی بگیر تا کار در شرایط سخت کوره ی آجرپزی و شاگرد مکانیکی و در نهایت زیر بار فشارهای اقتصادی مجبور می شود قید درس و مدرسه را بزند و کمر همت ببندد به کار و چون طعم محرومیت را خوب چشیده است، وقتی دستمزدش را دست مادر می دهد، می گوید، بخشی از آن را به فقرا بخشیده ام.
مدتی برای کار راهی اهواز می شود که مصادف است با اوج گیری انقلاب اسلامی و محمدحسین می شود یکی از جوانان فعال در کارهای مبارزاتی علیه رژیم و کار تا جایی ادامه پیدا می کند که در تظاهرات های اهواز زخمی هم می شود.
پرده ی دوم:
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، در سپاه اهواز و در ستاد مبارزه با قاچاق و مواد مخدر مشغول به خدمت می شود و در این راه تلاش های فراوانی انجام می دهد. روزها مشغول كار مکانیکی خودش می شود و شب ها به همراه برادران پاسدارش مشغول گشت و نگهباني و عاملين تهیه و توزیع مواد مخدر را دستگير مي كند. به گفت ی خودش، بعضي وقت ها مجبور می شود که برای دستگیری اراذل و اوباش، شب را تا صبح روي درخت کشیک بدهد. جالب اینجاست که در این مدت حتی يك ريال هم از سپاه حقوق نمیگیرد و اصرار های مسئولین هم برای حقوق گرفتن محمدحسین، بی نتیجه می ماند.
پرده ی سوم:
کم کم حرف از فلسطین و رژیم صهیونیستی پیش می آید و علاقه ی محمدحسین برای اعزام به آنجا و مبارزه با آن غده ی سرطانی. خانواده مخالف رفتنش هستند و ازدواج را بهانه می کنند برایش که می خواهیم دیگر دامادت کنیم و سر و سامان بگیری.
به مادر می گوید:«می روم! یک دوره ی شش ماهه می بینم و بر می گردم! بعدش هرچه گفتی و هرچه خواستی به روی چشم!»
مادر می گوید: «ببین محمد حسین! بروی و بلایی سرت بیاید من از غصه دق می کنم !» و پاسخ می شنود:« مادر مادر است! چه یک مادر فلسطینی و چه تو! باید برای نجات مردم مظلوم و ستمدیده جنگید! »
به هر ترتیب رضایت مادر را می گیرد و به همراه تیمی از بچه های اهواز به سرپرستی شهید محمد منتظری راهی جنوب لبنان می شود.
پرده ی چهارم:
پنج ماهی از رفتن محمدحسین گذشته است که در دهم آذرماه 1359 و در کمال ناباوری خواهرش، خبر شهادت برادر را از تلویزیون می شود و آنگاه که خبر به گوش مادر می رسد، مادر فریاد می زند: «الحمد لله رب العالمین! من همیشه می دانستم این پسر برایم ماندنی نیست! الحمدلله که با شهادت رفت و خیالم راحت است که بهترین مرگ را انتخاب کرد»
مجلس تحریم محمدحسین در مسجد جامع دزفول برگزار می شود. زمانی که دزفول زیر موشک باران حزب بعث عراق است، اما در مجلس تحریم و تکریم محمد حسین، جای سوزن انداختن نیست.
پرده ی پنجم:
از سفارت که می آیند برای سرزدن به خانواده ی محمد حسین، اینچنین تعریف می کنند:
« محمد حسین اثنی عشری، برای دفاع از مردم مظلوم فلسطین رشادت های بی نظیری از خود نشان داد. دانش فنی و تخصصش در مکانیکی، باعث طراحی و ابداع وسیله ای برای حمل توپ های نظامی شد که جابجایی این تسلیحات سنگین را تسهیل کرد وهمین باعث شد که نقش مهمی در پیروزی علیه رژیم غاصب اسرائیل داشته باشد.
همین شجاعت ها و ابتکارات، باعث شناسایی او توسط نیروهای رژیم صهیونیستی شد و سرانجام در عملیاتی که در دهم آذرماه سال 1359 در سواحل جنوب لبنان انجام شد، قایق حامل محمدحسین و تعدادی از رزمندگان فلسطینی و لبنانی مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید و چیزی از محمد حسین برای تقدیم به مادرش باقی نماند.
آخرین پرده:
محمد حسین اثنی عشری مزار هم ندارد. حتی یک مزار یادبود. نه در دزفول، نه در لبنان و نه در هیچ کجای دنیا، و این خواسته ی خانواده ی محمد حسین است که برای محمد حسینشان سهمی به اندازه ی یک مزار هم نخواستند.
روی هیچ سنگ قبری نام او ثبت نشده است و نام زیبای شهید محمد حسین اثنی عشری، فقط بر دل هایی نقش بسته است که نام او و یاد او همیشه به مهمانی شان می آید.
محمد حسین اثنی عشری ، شهید دزفولی انتفاضه ی فلسطین و رهایی قدس شریف است که کمتر کسی نامش را شنیده است و کمتر کسی خبر دارد که شهیدی هست و مزاری نیست. حتی مزاری به عنوان یادبود.
*الف دزفول
پرده ی اول:
سال 1337 است که خداوند محمدحسین را هدیه می دهد به پدر و مادری که اهل دین و دیانتند و زندگی ساده ای دارند. محمدحسین در دامان خانوادهای مؤمن رشد می کند تا اینکه دست تقدیر در هفت سالگی، طعم تلخ یتیمی را به او می چشاند و می شود مرد خانه.
مجبور می شود که هم کار کند و هم درس بخواند تا بتواند یک لقمه نان سر سفره ی خانواده اش بگذارد. از بنّایی بگیر تا کار در شرایط سخت کوره ی آجرپزی و شاگرد مکانیکی و در نهایت زیر بار فشارهای اقتصادی مجبور می شود قید درس و مدرسه را بزند و کمر همت ببندد به کار و چون طعم محرومیت را خوب چشیده است، وقتی دستمزدش را دست مادر می دهد، می گوید، بخشی از آن را به فقرا بخشیده ام.
مدتی برای کار راهی اهواز می شود که مصادف است با اوج گیری انقلاب اسلامی و محمدحسین می شود یکی از جوانان فعال در کارهای مبارزاتی علیه رژیم و کار تا جایی ادامه پیدا می کند که در تظاهرات های اهواز زخمی هم می شود.
پرده ی دوم:
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، در سپاه اهواز و در ستاد مبارزه با قاچاق و مواد مخدر مشغول به خدمت می شود و در این راه تلاش های فراوانی انجام می دهد. روزها مشغول كار مکانیکی خودش می شود و شب ها به همراه برادران پاسدارش مشغول گشت و نگهباني و عاملين تهیه و توزیع مواد مخدر را دستگير مي كند. به گفت ی خودش، بعضي وقت ها مجبور می شود که برای دستگیری اراذل و اوباش، شب را تا صبح روي درخت کشیک بدهد. جالب اینجاست که در این مدت حتی يك ريال هم از سپاه حقوق نمیگیرد و اصرار های مسئولین هم برای حقوق گرفتن محمدحسین، بی نتیجه می ماند.
پرده ی سوم:
کم کم حرف از فلسطین و رژیم صهیونیستی پیش می آید و علاقه ی محمدحسین برای اعزام به آنجا و مبارزه با آن غده ی سرطانی. خانواده مخالف رفتنش هستند و ازدواج را بهانه می کنند برایش که می خواهیم دیگر دامادت کنیم و سر و سامان بگیری.
به مادر می گوید:«می روم! یک دوره ی شش ماهه می بینم و بر می گردم! بعدش هرچه گفتی و هرچه خواستی به روی چشم!»
مادر می گوید: «ببین محمد حسین! بروی و بلایی سرت بیاید من از غصه دق می کنم !» و پاسخ می شنود:« مادر مادر است! چه یک مادر فلسطینی و چه تو! باید برای نجات مردم مظلوم و ستمدیده جنگید! »
به هر ترتیب رضایت مادر را می گیرد و به همراه تیمی از بچه های اهواز به سرپرستی شهید محمد منتظری راهی جنوب لبنان می شود.
پرده ی چهارم:
پنج ماهی از رفتن محمدحسین گذشته است که در دهم آذرماه 1359 و در کمال ناباوری خواهرش، خبر شهادت برادر را از تلویزیون می شود و آنگاه که خبر به گوش مادر می رسد، مادر فریاد می زند: «الحمد لله رب العالمین! من همیشه می دانستم این پسر برایم ماندنی نیست! الحمدلله که با شهادت رفت و خیالم راحت است که بهترین مرگ را انتخاب کرد»
مجلس تحریم محمدحسین در مسجد جامع دزفول برگزار می شود. زمانی که دزفول زیر موشک باران حزب بعث عراق است، اما در مجلس تحریم و تکریم محمد حسین، جای سوزن انداختن نیست.
پرده ی پنجم:
از سفارت که می آیند برای سرزدن به خانواده ی محمد حسین، اینچنین تعریف می کنند:
« محمد حسین اثنی عشری، برای دفاع از مردم مظلوم فلسطین رشادت های بی نظیری از خود نشان داد. دانش فنی و تخصصش در مکانیکی، باعث طراحی و ابداع وسیله ای برای حمل توپ های نظامی شد که جابجایی این تسلیحات سنگین را تسهیل کرد وهمین باعث شد که نقش مهمی در پیروزی علیه رژیم غاصب اسرائیل داشته باشد.
همین شجاعت ها و ابتکارات، باعث شناسایی او توسط نیروهای رژیم صهیونیستی شد و سرانجام در عملیاتی که در دهم آذرماه سال 1359 در سواحل جنوب لبنان انجام شد، قایق حامل محمدحسین و تعدادی از رزمندگان فلسطینی و لبنانی مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید و چیزی از محمد حسین برای تقدیم به مادرش باقی نماند.
آخرین پرده:
محمد حسین اثنی عشری مزار هم ندارد. حتی یک مزار یادبود. نه در دزفول، نه در لبنان و نه در هیچ کجای دنیا، و این خواسته ی خانواده ی محمد حسین است که برای محمد حسینشان سهمی به اندازه ی یک مزار هم نخواستند.
روی هیچ سنگ قبری نام او ثبت نشده است و نام زیبای شهید محمد حسین اثنی عشری، فقط بر دل هایی نقش بسته است که نام او و یاد او همیشه به مهمانی شان می آید.
محمد حسین اثنی عشری ، شهید دزفولی انتفاضه ی فلسطین و رهایی قدس شریف است که کمتر کسی نامش را شنیده است و کمتر کسی خبر دارد که شهیدی هست و مزاری نیست. حتی مزاری به عنوان یادبود.
*الف دزفول