همسر شهید مدافع حرم محمد کیهانی گفت:ولایت پذیری مطلق یکی از موضوعاتی است که حتی زمانی که در قید حیات بودند روی کلمه مطلق تاکید میکردند و میگفتند اگر ولایت پذیری مطلق نباشد چیزهای دیگری نیست.
شهدای ایران:کشوری استوار و تنها توانست معادلات منطقه را برهم بریزد این جملهای است که تمام ابرقدرتهای جهان به آن اعتقاد دارند. این ترس آنها سبب شده که برای تغییر معادلات منطقه به نفع جهان استکبار؛ ابتدا کشورهای ضعیف و مظلوم منطقه را تصاحب و بعد از آن قدرت جدا نشدنی منطقه یعنی ایران را به زمین بزنند.
با آغاز جنگهای خونین و بیرحمانه داعش علیه کشورهای مسلمان جمهوری اسلامی ایران با اعزام مستشاران برجسته و هوشمند خود توانست از پیشروی این گروه غاصب، جنایتکار و مزدور جلوگیری کند.
در واقع میتوان یکی از دلایل مهم برهم خوردن معادلات منطقه خاورمیانه توسط ایران را حضور داوطلبانه جوانان این مرز و بوم برای حضور در میدانهای نبرد حق علیه باطل و مقابله با داعش دانست به طوری که این جوانان بدون هیچ چشم داشتی و تنها با انتخاب عنوانی به نام مدافعان حرم؛ جان خود را عاشقانه در راه رسیدن به پیروزی نثار حضرت حق کردند.
شهید مدافع حرم محمد کیهانی یکی از افرادی بود که توانست با نثار خون خود در راه خدا، دفاع از حرم ائمه اطهار و مظلومیت ملتهای مظلوم معادلات شوم داعش و حامیان این گروههای ضداسلامی را برهم بزند و نامش را تا ابد در مسیر شهادت ماندگار کند. به همین منظور با زهرا عبادی نژاد همسر شهید مدافع حرم محمد کیهانی درباره ابعاد شخصیتی و رفتاری این شهید بزرگوار به گفتوگو پرداختیم.
در ابتدا بفرمائید چگونه با شهید کیهانی آشنا شدید ؟
همسر شهید: آقا محمد انتخاب همسر آیندهاش را به مادرش سپرده بود. در واقع من انتخاب مادر ایشان بودم. مادرشهید در نماز جمعه قبل از اینکه رسما به خواستگاری من بیایند به من گفته بودند که پسرشان یک طلبه بسیار مذهبی و کمی سخت گیر است. از مادرش پرسیدم که سختگیری ایشان به چه شکلی است که ایشان در جواب من گفتند سختگیر هستند. من به دلیل همین کلمه متدین و سختگیری بودن به مادرم گفتم که اگر این آقا ویلچری هم باشد به ایشان جواب مثبت میدهم.
زمانی که ازدواج کردیدچند سالتان بود و نظر خانواده نسبت به این وصلت چه بود؟
همسر شهید: من متولد 1354 بودم و شهید متولد 57 یعنی شهید سه سال از من کوچکتر بودند. هر دو اندیمشکی هستیم در اندیمشک باهم آشنا شدیم و در همانجا زندگی خودمان را آغاز کردیم. سه فرزند پسر دارم که فرزند ارشدم 18 سال، فرزند دوم 12 و فرزند سوم 11 سال سن دارند. زمانی که باهم ازدواج کردیم من 20 ساله بودم و آقا محمد 17 سال داشتند. به یاد دارم که چون به سن قانونی برای گرفتن گواهینامه نرسیده بود به مدت دو سال بدون گواهینامه رانندگی میکردند(با خنده )
خانوادهام روی مسئله مهریه خیلی حساس بودند حتی خواستگارانی که مهریه پایین میگفتند یا اینکه توانایی نداشتند که مهریه بالایی را مطرح کنند را رد میکردند. خانواده با ازدواجمان مخالف بودند اما من با تمام توانی که داشتم با خانوادهام مبارزه کردم و با صحبتهای زیاد مجبورشان کردم که به این وصلت رضایت دهند. یاد دارم که مادرم در حال قالی بافتن بود من در کنارش درحال گره زدن بودنم که به مادرم گفتم من با ایشان ازدواج میکنم اما آنها میخندیدند و اصلا باور نمیکردند که این وصلت سر بگیرد.
شهید با اختلاف سنی که بین شما و ایشان وجود داشت برای ازدواج مخالفتی نداشتند؟
همسر شهید: افرادی مانند شهید کیهانی برای زندگی به دنبال افرادی پخته هستند البته این حرف من دلیلی بر این نیست که سن پایین پختگی ندارد .همسر بنده طلبه بودند بنابراین اختلاف سن نباید برایشان مهم باشد چون نمونه کار دارند و به دنبال این قبیل مسائل نیستند. در واقع چیزهای دیگری سبب شد که این اختلاف سنی خنثی شود و آن هم اطاعت از خواستههای ایشان به عهنوان همسر بود؛ البته خواستههای معقول و اصولی سبب شد که این اختلاف سنی که با هم داشتیم را خنثی کند.
شبی که برای خواستگاری به منزل ما آمده بودند و با خانواده من به عنوان خواستگار صحبت میکردند با زیرکی تمام اجازه ندادند که من به عنوان عروس شرایطی داشته باشم.
در آن شب حرفهایی که باعث شد خواستههای من محو شوند این بود که ایشان در درجه اول گفتند عقدمان را محضر آقا میگیریم خیلی هم تلاش کردند اما اینگونه نشد.
گفتن همین پیشنهاد( عقد در محضر آقا) سبب شد که من دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشم و یا اینکه از همان ابتدا گفتند که حضرت آقا مهریه بیشتر از 14 سکه را قبول نمیکنند.
زندگی با یک طلبه که از شما نیز کم سن و سالتر بودند چگونه بود و این اختلاف سن در زندگی شما تاثیرات منفی نداشت؟
همسر شهید: قاعدتا اینگونه است هریک از طرفین هریک که سن بیشتری دارد برش بیشتری نسبت به دیگری دارد اما واقعا فکر نکنم کسی بتواند حریف شهدا شود. شهدا رفتاری زیرک و توانایی دارند که هیچکس توانایی غلبه برآنها را ندارد.
در طول 18 سال زندگی مشترکی که با شهید کیهانی داشتم در مسائل مختلف ایشان نظر مخالف من را با استدلال برمیگرداند مثلا انتقال از اندیمشک به اهواز؛ البته به این معنا نیست که ایشان فردی زورگو بودند بلکه ایشان با دلیلهای قانع کننده من را قانع میکردند.
متاسفانه من سرسخت و لجباز بودم و به راحتی که نه اما با توجه به دلایل و منطقهایی که ایشان استدلال میکردند قانع میشدم اما در کنار تمام این حرفها برخی مواقع منطقی هم بودم و کار منطقی هم انجام میدادم. فکر میکنم در زندگی برای ایجاد تعادل و یک نظم همه چیز به اندازهاش لازم است حتی پافشاری بر نظرات.
به نظر شمارفتارهای معنوی و خلوص نیت شهید نشات گرفته از چه رفتار یا موضوعی است؟
همسر شهید: این گذشته است که سبب میشود فرد به اهداف متعالی برسد. اگر فردی بتواند زندگینامه شهدا را مطالعه و زندگیشان را بشناسد میتواند به نقطهای که شهدا رسیدند؛ برسد.
رسیدن به این هدف (شهادت) به لقمه حلالی که پدر و مادرشان به شهید دادند نیز بر میگردد. شهید در یک خانوادهای که پدرشان با زحمت نان سر سفره میآورد و مادرشان با بسم الله الرحمن الرحیم لقمه در دهانشان میگذارد و به ایشان شیر میدادند بزرگ شد. رعایت این موارد مهم سبب میشود که وقتی فرزند خانواده بزرگ شود و راه رفتن را یاد بگیرد غلطک رفتاریاش به سمت اهداف مثبت سوق داده شود .
تعصب شهید نیز نشات گرفته از خانواده متدینی بود که در آن متولد و بزرگ شده بود مثلا وقتی مادر و پدرشان رعایت میکردند ایشان نیز رعایت میکردند و این رعایتها سبب شد که شهید به سمت یک هدف هدفمند هدایت شود زیرا برخی هدایت میشوند اما هدایت آنها هدفمند نیست مثلا من از بچگی حجاب داشتم و پدر بزرگم از کلاس چهارم یا پنجم چادر سرم کرد اما این چادر در ابتدا اصلا برای من هدفمند نبود.
غیرتی که در خانواده به شهید تزریق میشد هدفمندیش را در بسیج مسجد و پای منبر به نقطه اوج رساند که در ادامه سبب شد آن را به یک غیرت دینی تبدیل کند. غیرت دینی ایشان طوری بود که هر صدایی که در هر نقطه جهان بلند میشد ایشان میشنیدند.
ایشان برای ما مثل مجری اخبار بودند و ما تمام اخبار را از آقا محمد میشنیدیم . با اینکه اخبار را نگاه میکردیم اما درست متوجه مطالب نمیشدیم و هنگامی که آقا محمد برایمان مطالب را توضیح میدادند تازه متوجه میشدیم که جریان از چه قرار است.
شهید بیشتر در چه زمینهای فعالیت داشتند ؟
همسر شهید: منزل پدری شهید در محلهای بود که نبش خیابانشان مسجدی به نام مسجد امام رضا (ع) قرارداشت تا زمانی که مدرسه بودند فعالیت ایشان در حیطه مدرسه بود و وقتی مدرسه تعطیل میشد با بچههای مسجد انس میگرفتند بعد از طریق مدرسه به حوزه هدایت شدند.
همسرم روحانی بودند اما لباس روحانیت نمیپوشیدند چون دوست نداشتند که کسی متوجه شود ایشان روحانی هستند. حتی همکاران همسرم بعد از شهادتشان متوجه شدند ایشان روحانی هستند .عکس با عمامه که لباس رزم برتن داشتند را در سوریه گرفتند و تاکید بسیار زیادی کردند که اگر من شهید شدم این عکس منتشر شود در غیر اینصورت عکس باید تا قبل از اینکه من بیایم ایران پاک شده باشد.
شهید مانند سایر روحانیون تبلیغ نمیکردند و به عنوان پیش نماز برای مساجد نمیرفتند اما در مقابل از طریق پرداختن به فعالیتهای جبران میکردند.
به جرات میگویم در این 18 سالی که با ایشان زندگی کردم بیشتر وقتشان را صرف فعالیت فرهنگی میکردند و با وجود اینکه در شهرمان خیلی با ایشان همکاری نمیکردند اما خسته نمیشدند و از فعالیتهایشان دست بر نمیداشتند.
از ایشان میپرسیدیم کسی که به کارهای شما اهمیت نمیدهد پس شما چه زمانی خسته میشوید اما اصلا خسته نمیشدند.بصیرت شهید بسیار عالی بود و با وجود اینکه کار فرهنگی انجام میداد اما به کسی اجازه نمیداد از ایشان و کارهایشان سوء استفاده کند.
واکنش شهید نسبت به شنیدن و دیدن وقایع سوریه چگونه بود و اطلاعات شما در باره جنگ در سوریه و به شهادت رسیدن مدافعان حرم در چه حدی بود؟
همسر شهید: شهید همیشه از شهادت حرف میزدند اما هیچ وقت نمیدانستم جنگ سوریه در چه حدی است تا اینکه با رفتن همسرم متوجه شدم در سوریه چه خبرها و اتفاقاتی رخ داده است. با اینکه همسرم در کنار من از طریق جستجو در اینترنت تحولات سوریه را میخواندند و پیگیری میکردند اما من خیلی اهمیت نمیدادم. اصلا فکر نمیکردم که این قدر مهم باشد و شاید تفکر من به اندازه افرادی بود که سئوالاتی داشتند و راضی هم نبودم که همسرم به سوریه برود.
شهید محمد کیهانی چه سالی عازم سوریه شدند. شما نسبت به این رفتن چه احساسی داشتید و فرزندان مانع رفتن پدر نشدند؟
همسر شهید: نخستین باری که ایشان اعزام شدند محرم سال 94 بود که گفتند عازم سوریه هستم و همان لحظه دلم ریخت و باورم شد که شهید میشوند. همان موقع تمام گریههایم را کردم و همیشه استرس و اضطراب شهادت ایشان را داشتم حتی به ایشان قبل از اینکه بروند گفتم اگر بروید حلالتان نمیکنم اما رفتند.
بچههای من اینقدر از این مسئله ناراحت بودند که به من میگفتند اگر بابا شهید شود ما با خدا قهر میکنیم. اما فکر میکنم که مطمئن بود تمام حرفهایی که ما میزنیم از ته دل نیست در غیر اینصورت کسی حاضر نمیشود با وجود اینکه خانوادهاش راضی نیستند با استواری در این راه قدم بردارد .
هر فردی که عازم میشد 45 روز دوره داشت اما شهید هر رفتنشان دو دوره طول میکشید. از محرم سال 94 تا محرم 95 ایشان در میدانهای جنگ سوریه بودند و به ایران هم میآمدند به طوری که دیگر رفت و برگشت ایشان به ایران و سوریه برایم عادی شده بود و دفعه آخر به حدی آرامش داشتم که فکر میکردم میخواهد به تهران برود و دیگر مخالفت نمیکردم چون فکر کرده بودم که حالا حالا شهید نمیشود.
چه چیزی باعث شده بود که احساس کنید همسرتان حالا حالاها به شهادت نمیرسد و دیگر مانع رفتنشان نمیشدید؟
همسر شهید: در رفتارش تجسس میکردم که فلان روز غیبت کردند و همین رفتار ایشان سبب میشود که شهادتشان عقب بیافتد و من دلم را به تجسس در این حرکات خیلی ریز خوش کرده بودم و مطمئن شده بودم که آقا محمد در سن بالا شهید میشوند. دور اول که اجازه نداشتند اما در دورههای بعد با خودشان تلفن همراه برده بودند و از طریق تلفن با یکدیگر در ارتباط بودیم که این ارتباط خود به نحوی بیشتر من و فرزندانم را آرام میکرد.
به یاد دارم زمانی که سوریه بودند در قالب پیام به ایشان گفتم " فکر میکنم بیشتر از این ها باید تلاش کنید تا درسوریه شهید شوید."
خبر شهادت همسرتان را چه زمانی شنیدید و بعد از شنیدن چه حسی به شما دست داد؟
همسر شهید: ایشان در طول این یک سالی که در جنگهای سوریه حضور داشتند ما را تربیت و هدایت میکردند تا بتوانیم شهادتشان را قبول کنیم. قبل از آغاز عملیات به من گفتند که عملیاتی در پیش دارند که دیگر اینترنت ندارند و امکان دارد از ایشان خبری نباشد . چند وقت پیش از شهادتشان نیز در تماسی با مادرش گفته بودند که دوشنبه یعنی یک روز بعد از زمان شهادتشان به ایران میآیند.
روز چهارم محرم 1395 یعنی 8/8/95 حوالی ساعت 7:45 به کنار سر ایشان تیری اصابت میکند و تا ساعت 4 صبح در بیمارستان حلب بستری بودند که همانجا به شهادت رسیدند و روز بعد از شهادت یعنی 9/8/95 پیکر ایشان به وطن بازگشت.
وقتی که ایشان در سوریه بودند در قالب پیام همیشه به ایشان میگفتم که ما طاقت شهادت شما را نداریم و با شهید شدن شما زندگی ما تمام میشود اما وقتی خبر شهادت ایشان را دادند احساس میکنم آن لحظه خودم نبودم و بچه ها، بچههای خودم نبودند چون به همسرم گفته بودم اگر شهید شوید تاب و تحمل نمیآورم اما...
اگر زمان به عقب برگردد با دیدن این همه تصاویر حاضر میشدید که دوباره اجازه دهید شهید به سوریه برود؟
همسر شهید: من از اینکه همسرم به مقام بزرگی به نام شهادت رسیدند پشیمان نیستم اما اگر الان نیز بخواهم انتخاب کنم مخالف هستم. من به این انتخاب نرسیدم و محکوم به این هستم که شهادت همسرم را قبول کنم. علاقه شدیدی به ایشان دارم و احساس میکنم این احساس نشات گرفته از وابستگی به دنیا باشد. من عاشق شهادت هستم و دم از شهادت میزنم ولی هنوز به آن نقطهای که همسرم رسید نرسیدهام.
بحث شهادت در خانه ما وجود داشت و برخی از اقوام نیز به شهادت رسیدند اما هنوز درک نکردم که همسرم به کدام نقطه رسید که به درجه شهادت نائل شد. مطمئن هستم به نقطهای نرسیدم که همسرم رسیده و همین موضوع سبب میشود که برخی از جاها بمانم که باید چه کاری انجام دهم. بعضی وقتها ساعتها گریه میکنم که الان باید چیکار کنم که بعد پشیمان نشوم اما خدا را شاکر هستم که همسرم به نقطه مطلوبش یعنی خداوند رسیده است.
همسرم بصیرت خوبی داشتند و واقعا شخصیت ایشان برای ما شناخته شده نبود و این نشناختن و بهرمندی از بصیرت کم سبب شد که از همسرم عقب بمانم اما ایشان با توجه به بصیرتی که داشتند به کاری که میدانستند نتیجه مثبتی دارد میپرداختند.
شهید در وصیت خود بیشتر به چه موضوعی تاکید کردند؟
همسر شهید: ولایت پذیری مطلق یکی از موضوعاتی است که حتی زمانی که در قید حیات بودند روی کلمه مطلق تاکید میکردند و میگفتند اگر ولایت پذیری مطلق نباشد چیزهای دیگری ورود پیدا میکند بنابراین باید مطلق باشد تا همه راه ها برای نفوذ در ولایت پذیری بسته شود.
به عنوان همسر یک شهید مدافع حرم که از تمام آرزوهای دنیوی خود گذشت تا بتواند در مسیری که خداوند آن را بنا کرده است گامی در راستای روشنسازی بردارد چه پیامی به مسئولان و مردم دارید؟
همسر شهید: راه شهدا خیلی روشن است و فکر نمیکنم کسی پیدا شود که نداند این راه کجاست و چه شکلی دارد. کسانی که میخواهند این مسیر را کمرنگ و یا اینکه در این راه سنگ اندازی کنند به یک جای دیگری مشغول هستند و فکر میکنند با این کارشان میتوانند موفق شوند.
مثلا داعش فکر میکند با شهادت همسر بنده کار به پایان میرسد درصورتی که اینگونه نیست در واقع با شهادت راهی که خداوند به آن توصیه میکند روشنتر میشود.
اگر مسئولان فکر میکنند و یا اینکه ادعای این را دارند که میخواهند به دنیا و آخرت مردم کمک کنند هیچ راهی به جز راه شهدا نیست حتی رهبر ما شهادت را برای خودشان طلبیدند.
چرا کسی که به حکم شعور دینی و انقلابی مردم به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده است میخواهد بحث شهادت را کمرنگ کند این افراد مطمئن باشند که نمیتوانند به جایی برسند چون ما خانوادههای شهدا هزینه کمی ندادیم که بخواهیم به راحتی تسلیم این کارها و حرفهای آنها شویم.
*تسنیم
با آغاز جنگهای خونین و بیرحمانه داعش علیه کشورهای مسلمان جمهوری اسلامی ایران با اعزام مستشاران برجسته و هوشمند خود توانست از پیشروی این گروه غاصب، جنایتکار و مزدور جلوگیری کند.
در واقع میتوان یکی از دلایل مهم برهم خوردن معادلات منطقه خاورمیانه توسط ایران را حضور داوطلبانه جوانان این مرز و بوم برای حضور در میدانهای نبرد حق علیه باطل و مقابله با داعش دانست به طوری که این جوانان بدون هیچ چشم داشتی و تنها با انتخاب عنوانی به نام مدافعان حرم؛ جان خود را عاشقانه در راه رسیدن به پیروزی نثار حضرت حق کردند.
شهید مدافع حرم محمد کیهانی یکی از افرادی بود که توانست با نثار خون خود در راه خدا، دفاع از حرم ائمه اطهار و مظلومیت ملتهای مظلوم معادلات شوم داعش و حامیان این گروههای ضداسلامی را برهم بزند و نامش را تا ابد در مسیر شهادت ماندگار کند. به همین منظور با زهرا عبادی نژاد همسر شهید مدافع حرم محمد کیهانی درباره ابعاد شخصیتی و رفتاری این شهید بزرگوار به گفتوگو پرداختیم.
در ابتدا بفرمائید چگونه با شهید کیهانی آشنا شدید ؟
همسر شهید: آقا محمد انتخاب همسر آیندهاش را به مادرش سپرده بود. در واقع من انتخاب مادر ایشان بودم. مادرشهید در نماز جمعه قبل از اینکه رسما به خواستگاری من بیایند به من گفته بودند که پسرشان یک طلبه بسیار مذهبی و کمی سخت گیر است. از مادرش پرسیدم که سختگیری ایشان به چه شکلی است که ایشان در جواب من گفتند سختگیر هستند. من به دلیل همین کلمه متدین و سختگیری بودن به مادرم گفتم که اگر این آقا ویلچری هم باشد به ایشان جواب مثبت میدهم.
زمانی که ازدواج کردیدچند سالتان بود و نظر خانواده نسبت به این وصلت چه بود؟
همسر شهید: من متولد 1354 بودم و شهید متولد 57 یعنی شهید سه سال از من کوچکتر بودند. هر دو اندیمشکی هستیم در اندیمشک باهم آشنا شدیم و در همانجا زندگی خودمان را آغاز کردیم. سه فرزند پسر دارم که فرزند ارشدم 18 سال، فرزند دوم 12 و فرزند سوم 11 سال سن دارند. زمانی که باهم ازدواج کردیم من 20 ساله بودم و آقا محمد 17 سال داشتند. به یاد دارم که چون به سن قانونی برای گرفتن گواهینامه نرسیده بود به مدت دو سال بدون گواهینامه رانندگی میکردند(با خنده )
خانوادهام روی مسئله مهریه خیلی حساس بودند حتی خواستگارانی که مهریه پایین میگفتند یا اینکه توانایی نداشتند که مهریه بالایی را مطرح کنند را رد میکردند. خانواده با ازدواجمان مخالف بودند اما من با تمام توانی که داشتم با خانوادهام مبارزه کردم و با صحبتهای زیاد مجبورشان کردم که به این وصلت رضایت دهند. یاد دارم که مادرم در حال قالی بافتن بود من در کنارش درحال گره زدن بودنم که به مادرم گفتم من با ایشان ازدواج میکنم اما آنها میخندیدند و اصلا باور نمیکردند که این وصلت سر بگیرد.
شهید با اختلاف سنی که بین شما و ایشان وجود داشت برای ازدواج مخالفتی نداشتند؟
همسر شهید: افرادی مانند شهید کیهانی برای زندگی به دنبال افرادی پخته هستند البته این حرف من دلیلی بر این نیست که سن پایین پختگی ندارد .همسر بنده طلبه بودند بنابراین اختلاف سن نباید برایشان مهم باشد چون نمونه کار دارند و به دنبال این قبیل مسائل نیستند. در واقع چیزهای دیگری سبب شد که این اختلاف سنی خنثی شود و آن هم اطاعت از خواستههای ایشان به عهنوان همسر بود؛ البته خواستههای معقول و اصولی سبب شد که این اختلاف سنی که با هم داشتیم را خنثی کند.
شبی که برای خواستگاری به منزل ما آمده بودند و با خانواده من به عنوان خواستگار صحبت میکردند با زیرکی تمام اجازه ندادند که من به عنوان عروس شرایطی داشته باشم.
در آن شب حرفهایی که باعث شد خواستههای من محو شوند این بود که ایشان در درجه اول گفتند عقدمان را محضر آقا میگیریم خیلی هم تلاش کردند اما اینگونه نشد.
گفتن همین پیشنهاد( عقد در محضر آقا) سبب شد که من دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشم و یا اینکه از همان ابتدا گفتند که حضرت آقا مهریه بیشتر از 14 سکه را قبول نمیکنند.
زندگی با یک طلبه که از شما نیز کم سن و سالتر بودند چگونه بود و این اختلاف سن در زندگی شما تاثیرات منفی نداشت؟
همسر شهید: قاعدتا اینگونه است هریک از طرفین هریک که سن بیشتری دارد برش بیشتری نسبت به دیگری دارد اما واقعا فکر نکنم کسی بتواند حریف شهدا شود. شهدا رفتاری زیرک و توانایی دارند که هیچکس توانایی غلبه برآنها را ندارد.
در طول 18 سال زندگی مشترکی که با شهید کیهانی داشتم در مسائل مختلف ایشان نظر مخالف من را با استدلال برمیگرداند مثلا انتقال از اندیمشک به اهواز؛ البته به این معنا نیست که ایشان فردی زورگو بودند بلکه ایشان با دلیلهای قانع کننده من را قانع میکردند.
متاسفانه من سرسخت و لجباز بودم و به راحتی که نه اما با توجه به دلایل و منطقهایی که ایشان استدلال میکردند قانع میشدم اما در کنار تمام این حرفها برخی مواقع منطقی هم بودم و کار منطقی هم انجام میدادم. فکر میکنم در زندگی برای ایجاد تعادل و یک نظم همه چیز به اندازهاش لازم است حتی پافشاری بر نظرات.
به نظر شمارفتارهای معنوی و خلوص نیت شهید نشات گرفته از چه رفتار یا موضوعی است؟
همسر شهید: این گذشته است که سبب میشود فرد به اهداف متعالی برسد. اگر فردی بتواند زندگینامه شهدا را مطالعه و زندگیشان را بشناسد میتواند به نقطهای که شهدا رسیدند؛ برسد.
رسیدن به این هدف (شهادت) به لقمه حلالی که پدر و مادرشان به شهید دادند نیز بر میگردد. شهید در یک خانوادهای که پدرشان با زحمت نان سر سفره میآورد و مادرشان با بسم الله الرحمن الرحیم لقمه در دهانشان میگذارد و به ایشان شیر میدادند بزرگ شد. رعایت این موارد مهم سبب میشود که وقتی فرزند خانواده بزرگ شود و راه رفتن را یاد بگیرد غلطک رفتاریاش به سمت اهداف مثبت سوق داده شود .
تعصب شهید نیز نشات گرفته از خانواده متدینی بود که در آن متولد و بزرگ شده بود مثلا وقتی مادر و پدرشان رعایت میکردند ایشان نیز رعایت میکردند و این رعایتها سبب شد که شهید به سمت یک هدف هدفمند هدایت شود زیرا برخی هدایت میشوند اما هدایت آنها هدفمند نیست مثلا من از بچگی حجاب داشتم و پدر بزرگم از کلاس چهارم یا پنجم چادر سرم کرد اما این چادر در ابتدا اصلا برای من هدفمند نبود.
غیرتی که در خانواده به شهید تزریق میشد هدفمندیش را در بسیج مسجد و پای منبر به نقطه اوج رساند که در ادامه سبب شد آن را به یک غیرت دینی تبدیل کند. غیرت دینی ایشان طوری بود که هر صدایی که در هر نقطه جهان بلند میشد ایشان میشنیدند.
ایشان برای ما مثل مجری اخبار بودند و ما تمام اخبار را از آقا محمد میشنیدیم . با اینکه اخبار را نگاه میکردیم اما درست متوجه مطالب نمیشدیم و هنگامی که آقا محمد برایمان مطالب را توضیح میدادند تازه متوجه میشدیم که جریان از چه قرار است.
شهید بیشتر در چه زمینهای فعالیت داشتند ؟
همسر شهید: منزل پدری شهید در محلهای بود که نبش خیابانشان مسجدی به نام مسجد امام رضا (ع) قرارداشت تا زمانی که مدرسه بودند فعالیت ایشان در حیطه مدرسه بود و وقتی مدرسه تعطیل میشد با بچههای مسجد انس میگرفتند بعد از طریق مدرسه به حوزه هدایت شدند.
همسرم روحانی بودند اما لباس روحانیت نمیپوشیدند چون دوست نداشتند که کسی متوجه شود ایشان روحانی هستند. حتی همکاران همسرم بعد از شهادتشان متوجه شدند ایشان روحانی هستند .عکس با عمامه که لباس رزم برتن داشتند را در سوریه گرفتند و تاکید بسیار زیادی کردند که اگر من شهید شدم این عکس منتشر شود در غیر اینصورت عکس باید تا قبل از اینکه من بیایم ایران پاک شده باشد.
شهید مانند سایر روحانیون تبلیغ نمیکردند و به عنوان پیش نماز برای مساجد نمیرفتند اما در مقابل از طریق پرداختن به فعالیتهای جبران میکردند.
به جرات میگویم در این 18 سالی که با ایشان زندگی کردم بیشتر وقتشان را صرف فعالیت فرهنگی میکردند و با وجود اینکه در شهرمان خیلی با ایشان همکاری نمیکردند اما خسته نمیشدند و از فعالیتهایشان دست بر نمیداشتند.
از ایشان میپرسیدیم کسی که به کارهای شما اهمیت نمیدهد پس شما چه زمانی خسته میشوید اما اصلا خسته نمیشدند.بصیرت شهید بسیار عالی بود و با وجود اینکه کار فرهنگی انجام میداد اما به کسی اجازه نمیداد از ایشان و کارهایشان سوء استفاده کند.
واکنش شهید نسبت به شنیدن و دیدن وقایع سوریه چگونه بود و اطلاعات شما در باره جنگ در سوریه و به شهادت رسیدن مدافعان حرم در چه حدی بود؟
همسر شهید: شهید همیشه از شهادت حرف میزدند اما هیچ وقت نمیدانستم جنگ سوریه در چه حدی است تا اینکه با رفتن همسرم متوجه شدم در سوریه چه خبرها و اتفاقاتی رخ داده است. با اینکه همسرم در کنار من از طریق جستجو در اینترنت تحولات سوریه را میخواندند و پیگیری میکردند اما من خیلی اهمیت نمیدادم. اصلا فکر نمیکردم که این قدر مهم باشد و شاید تفکر من به اندازه افرادی بود که سئوالاتی داشتند و راضی هم نبودم که همسرم به سوریه برود.
شهید محمد کیهانی چه سالی عازم سوریه شدند. شما نسبت به این رفتن چه احساسی داشتید و فرزندان مانع رفتن پدر نشدند؟
همسر شهید: نخستین باری که ایشان اعزام شدند محرم سال 94 بود که گفتند عازم سوریه هستم و همان لحظه دلم ریخت و باورم شد که شهید میشوند. همان موقع تمام گریههایم را کردم و همیشه استرس و اضطراب شهادت ایشان را داشتم حتی به ایشان قبل از اینکه بروند گفتم اگر بروید حلالتان نمیکنم اما رفتند.
بچههای من اینقدر از این مسئله ناراحت بودند که به من میگفتند اگر بابا شهید شود ما با خدا قهر میکنیم. اما فکر میکنم که مطمئن بود تمام حرفهایی که ما میزنیم از ته دل نیست در غیر اینصورت کسی حاضر نمیشود با وجود اینکه خانوادهاش راضی نیستند با استواری در این راه قدم بردارد .
هر فردی که عازم میشد 45 روز دوره داشت اما شهید هر رفتنشان دو دوره طول میکشید. از محرم سال 94 تا محرم 95 ایشان در میدانهای جنگ سوریه بودند و به ایران هم میآمدند به طوری که دیگر رفت و برگشت ایشان به ایران و سوریه برایم عادی شده بود و دفعه آخر به حدی آرامش داشتم که فکر میکردم میخواهد به تهران برود و دیگر مخالفت نمیکردم چون فکر کرده بودم که حالا حالا شهید نمیشود.
چه چیزی باعث شده بود که احساس کنید همسرتان حالا حالاها به شهادت نمیرسد و دیگر مانع رفتنشان نمیشدید؟
همسر شهید: در رفتارش تجسس میکردم که فلان روز غیبت کردند و همین رفتار ایشان سبب میشود که شهادتشان عقب بیافتد و من دلم را به تجسس در این حرکات خیلی ریز خوش کرده بودم و مطمئن شده بودم که آقا محمد در سن بالا شهید میشوند. دور اول که اجازه نداشتند اما در دورههای بعد با خودشان تلفن همراه برده بودند و از طریق تلفن با یکدیگر در ارتباط بودیم که این ارتباط خود به نحوی بیشتر من و فرزندانم را آرام میکرد.
به یاد دارم زمانی که سوریه بودند در قالب پیام به ایشان گفتم " فکر میکنم بیشتر از این ها باید تلاش کنید تا درسوریه شهید شوید."
خبر شهادت همسرتان را چه زمانی شنیدید و بعد از شنیدن چه حسی به شما دست داد؟
همسر شهید: ایشان در طول این یک سالی که در جنگهای سوریه حضور داشتند ما را تربیت و هدایت میکردند تا بتوانیم شهادتشان را قبول کنیم. قبل از آغاز عملیات به من گفتند که عملیاتی در پیش دارند که دیگر اینترنت ندارند و امکان دارد از ایشان خبری نباشد . چند وقت پیش از شهادتشان نیز در تماسی با مادرش گفته بودند که دوشنبه یعنی یک روز بعد از زمان شهادتشان به ایران میآیند.
روز چهارم محرم 1395 یعنی 8/8/95 حوالی ساعت 7:45 به کنار سر ایشان تیری اصابت میکند و تا ساعت 4 صبح در بیمارستان حلب بستری بودند که همانجا به شهادت رسیدند و روز بعد از شهادت یعنی 9/8/95 پیکر ایشان به وطن بازگشت.
وقتی که ایشان در سوریه بودند در قالب پیام همیشه به ایشان میگفتم که ما طاقت شهادت شما را نداریم و با شهید شدن شما زندگی ما تمام میشود اما وقتی خبر شهادت ایشان را دادند احساس میکنم آن لحظه خودم نبودم و بچه ها، بچههای خودم نبودند چون به همسرم گفته بودم اگر شهید شوید تاب و تحمل نمیآورم اما...
اگر زمان به عقب برگردد با دیدن این همه تصاویر حاضر میشدید که دوباره اجازه دهید شهید به سوریه برود؟
همسر شهید: من از اینکه همسرم به مقام بزرگی به نام شهادت رسیدند پشیمان نیستم اما اگر الان نیز بخواهم انتخاب کنم مخالف هستم. من به این انتخاب نرسیدم و محکوم به این هستم که شهادت همسرم را قبول کنم. علاقه شدیدی به ایشان دارم و احساس میکنم این احساس نشات گرفته از وابستگی به دنیا باشد. من عاشق شهادت هستم و دم از شهادت میزنم ولی هنوز به آن نقطهای که همسرم رسید نرسیدهام.
بحث شهادت در خانه ما وجود داشت و برخی از اقوام نیز به شهادت رسیدند اما هنوز درک نکردم که همسرم به کدام نقطه رسید که به درجه شهادت نائل شد. مطمئن هستم به نقطهای نرسیدم که همسرم رسیده و همین موضوع سبب میشود که برخی از جاها بمانم که باید چه کاری انجام دهم. بعضی وقتها ساعتها گریه میکنم که الان باید چیکار کنم که بعد پشیمان نشوم اما خدا را شاکر هستم که همسرم به نقطه مطلوبش یعنی خداوند رسیده است.
همسرم بصیرت خوبی داشتند و واقعا شخصیت ایشان برای ما شناخته شده نبود و این نشناختن و بهرمندی از بصیرت کم سبب شد که از همسرم عقب بمانم اما ایشان با توجه به بصیرتی که داشتند به کاری که میدانستند نتیجه مثبتی دارد میپرداختند.
شهید در وصیت خود بیشتر به چه موضوعی تاکید کردند؟
همسر شهید: ولایت پذیری مطلق یکی از موضوعاتی است که حتی زمانی که در قید حیات بودند روی کلمه مطلق تاکید میکردند و میگفتند اگر ولایت پذیری مطلق نباشد چیزهای دیگری ورود پیدا میکند بنابراین باید مطلق باشد تا همه راه ها برای نفوذ در ولایت پذیری بسته شود.
به عنوان همسر یک شهید مدافع حرم که از تمام آرزوهای دنیوی خود گذشت تا بتواند در مسیری که خداوند آن را بنا کرده است گامی در راستای روشنسازی بردارد چه پیامی به مسئولان و مردم دارید؟
همسر شهید: راه شهدا خیلی روشن است و فکر نمیکنم کسی پیدا شود که نداند این راه کجاست و چه شکلی دارد. کسانی که میخواهند این مسیر را کمرنگ و یا اینکه در این راه سنگ اندازی کنند به یک جای دیگری مشغول هستند و فکر میکنند با این کارشان میتوانند موفق شوند.
مثلا داعش فکر میکند با شهادت همسر بنده کار به پایان میرسد درصورتی که اینگونه نیست در واقع با شهادت راهی که خداوند به آن توصیه میکند روشنتر میشود.
اگر مسئولان فکر میکنند و یا اینکه ادعای این را دارند که میخواهند به دنیا و آخرت مردم کمک کنند هیچ راهی به جز راه شهدا نیست حتی رهبر ما شهادت را برای خودشان طلبیدند.
چرا کسی که به حکم شعور دینی و انقلابی مردم به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده است میخواهد بحث شهادت را کمرنگ کند این افراد مطمئن باشند که نمیتوانند به جایی برسند چون ما خانوادههای شهدا هزینه کمی ندادیم که بخواهیم به راحتی تسلیم این کارها و حرفهای آنها شویم.
*تسنیم