مسعود يكي از بچه هاي اصفهان بود، او به خاطر پيچ و مهره اي كه در پاي راستش بود در بين بچه ها به مسعود پلاتيني معروف شده بود.
به گزارش گروه اجتماعی چایگاه خبری شهدای ایران؛ بعد ازظهر يكي از روزها ناگهان صداي نكره نگهبان عراقي فضا را شكافت و مثل
يك پتك تو سرم خورد، وقتي به خود آمدم، نقش بر زمين شده بودم، يالله بابا،
آمار پنج پنج.
به هركس كه نگاه مي كردي، مي ديدي كه به طرف جلوي آسايشگاه خود به راه افتاده، كم كم صف اسرا شكل گرفت، دوباره فرياد نگهبان بلند شد، بنشينيد سرها پايين.
نفس ها در سينه ها حبس شده بود و كسي جرات جيك زدن نداشت، فرياد نگهبان باز بلند شد، مگر نگفتم سرها پايين.
با خود گفتم، خدايا باز چه شده ؟ همه سرها كه پايين است . با شنيدن صداي درگيري آرام سرم را برگرداندم كه ببينم چه خبر است، چيزي را ديدم كه حيرت كردم، نگهبان عراقي با كابل و مشت و لگد به جان مسعود افتاده بود و او را يك نفس كتك مي زد اما مسعود خم به ابرو نمي آورد، سرش را بالا گرفته بود و به چشم هاي نگهبان زل زده بود.
چند نگهبان ديگر هم به كمك نگهبان اول آمدند و تا مي توانستند مسعود را كتك زدند اما او تصميم خود را گرفته بود، سر بالا.
با هر لگدي كه مي خورد از گوشه اي به گوشه ديگر پرتاب مي شد، تا اينكه تاريكي شب از راه رسيد و عراقي ها دست از سرش برداشتند.
فرداي آن روز مسعود را درون چاله فاضلاب انداختند، اما انگار نه انگار، وقتي از فاضلاب نجات يافت، روز از نو روزي از نو، كارهاي سابقش را از سر گرفت.
اين بود كه معروف شده بود به مسعود پلاتيني
راوي: عبدالله كريمي مشاور امور آزادگان در بنياد شهيد
منبع:ایرنا
به هركس كه نگاه مي كردي، مي ديدي كه به طرف جلوي آسايشگاه خود به راه افتاده، كم كم صف اسرا شكل گرفت، دوباره فرياد نگهبان بلند شد، بنشينيد سرها پايين.
نفس ها در سينه ها حبس شده بود و كسي جرات جيك زدن نداشت، فرياد نگهبان باز بلند شد، مگر نگفتم سرها پايين.
با خود گفتم، خدايا باز چه شده ؟ همه سرها كه پايين است . با شنيدن صداي درگيري آرام سرم را برگرداندم كه ببينم چه خبر است، چيزي را ديدم كه حيرت كردم، نگهبان عراقي با كابل و مشت و لگد به جان مسعود افتاده بود و او را يك نفس كتك مي زد اما مسعود خم به ابرو نمي آورد، سرش را بالا گرفته بود و به چشم هاي نگهبان زل زده بود.
چند نگهبان ديگر هم به كمك نگهبان اول آمدند و تا مي توانستند مسعود را كتك زدند اما او تصميم خود را گرفته بود، سر بالا.
با هر لگدي كه مي خورد از گوشه اي به گوشه ديگر پرتاب مي شد، تا اينكه تاريكي شب از راه رسيد و عراقي ها دست از سرش برداشتند.
فرداي آن روز مسعود را درون چاله فاضلاب انداختند، اما انگار نه انگار، وقتي از فاضلاب نجات يافت، روز از نو روزي از نو، كارهاي سابقش را از سر گرفت.
اين بود كه معروف شده بود به مسعود پلاتيني
راوي: عبدالله كريمي مشاور امور آزادگان در بنياد شهيد
منبع:ایرنا