آیتالله بهجت با دیدن مجاهدان لبنانی گفتند: اینان کسانی هستند که پرچم شیعه امیرالمؤمنین(ع) را در مقابل بزرگترین دشمن امام زمان یعنی رژیم صهیونیستی برافراشتهاند. اینان را ملامت نکنید. حضرت حجت روی پیشانی ایشان شهادت نوشتهاند.
شهدای ایران :بعضیها آنقدر بزرگند که در عمق زندگیشان گم میشوی. همان بعضیهایی که مرگ را زندگی کردهاند و درس «موتوا قبل ان تموتوا...» را چنان درست فهمیدند که خیلی زود خود سرمشق بقیه شدند.
شهید «حاجرضوان قاسمالعطار» از همان بعضیهاست. هنوز هیچ از او نمیدانم، اما همین اندک من را زمینگیر کرده و هر آن از خود میپرسم: راستی، تو هم مرگ را بلدی؟... و بعد دلم میگیرد از این روزهای خودم که از شیشه هم بیرنگتر شدهام. فراموش شدهام در سالها، ماهها، روزها و تیکتاکهای ساعت مچیام... دلتنگ میشوم برای خود حقیقیام که هیچگاه نشناختمش و بعد، همه وجودم میشکند. از خودم میپرسم بهراستی حقیقتِ زندگی، امروز و روزهای پر از تکرار و رخوتِ من است؟!... در حالی که چنین عطارهایی هستند که جز رضوان الهی هیچ ندیدند و کمترین معجزهشان این است که فقط با نامشان جهانی را از تاریکی نجات میدهند...
حاجرضوان قاسمالعطار با اسم جهادی «حیدر»، نام آشنایی در میان رزمندگان و مجاهدان حزبالله است. او بهخاطر هوش و ذکاوت بسیارش در شاخه نظامی و مهندسی از پیشروان این حوزه محسوب میشود. در طراحی تلههای انفجاری و تاکتیکهای رزمی- مهندسی تخصص ویژهای داشت. با وجود گذشت چهار سال از شهادتش، هنوز تلهها و طراحیهای او از تکفیریها تلفات میگیرد.
ماجرای عنایت آیتالله بهجت به رزمندگان حزبالله/ حضرت حجت روی پیشانی ایشان شهادت نوشتهاند
شهید رضوان از سال 1377 و در سن 22 سالگی به صف مجاهدان مقاومت پیوست. او در جنگهای قبل از آزادسازی جنوب لبنان و در عملیاتهای عرمتی و البیّاضه، جنگ 33 روزه با اسراییل در سال 2006 میلادی و مقابله دفاعی در وادی الحجیر حضور داشت. با ورود تکفیریها به سوریه، رضوان به همراه برادر بزرگترش «علی» به عنوان مدافع حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها عازم سوریه شدند. در نهایت هر دو برادر در عملیات آزادسازی «القصیر» در یک روز یعنی 30 اردیبهشت 1392 و با فاصله یک ساعت به شهادت رسیدند. این شکل شهادت چنان بیسابقه، باعظمت و تاثیرگزار بود که سیدحسن نصرالله همان سال در سخنرانی «روز آزادی» در جمع خانوادههای شهدا از آن یاد کرد و گفت: این یک افتخار برای حزبالله است که دو برادر در یک نبرد و یک مکان و یک روز به شهادت میرسند.
خانواده پرشور و انقلابی العطار در منطقه «شعث» نزدیکی شهر بعلبک لبنان زندگی میکنند و بسیار سرشناس هستند. آل العطار شهدای زیادی را تقدیم شیعه کرده و با فرهنگ شهادت مانوس است. حتی «فاطمه العطار»، همسر شهید که دخترعموی او نیز هست، در سه سالگی پدر و مادر مجاهد و خواهر چهار سالهاش را که توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدهاند، از دست داده و با معنای مجاهدت و شهادت بهخوبی آشناست.
فاطمه میگوید: من از همان اول با رضوان توافق کردم که نیمی از اجر شهادتش را به من دهد. در عوض قول دادم سختیها و مرارتهای مسئولیت خانه و تربیت فرزندان، تنها شدن در جوانی و همه مشکلاتی را که یک خانواده بیپناه در جامعه امروز دارد، به جان بخرم و صبور باشم.
او هرگز گلایه نمیکند و در پاسخ به این سوال که این روزها چطور میگذرد؟ میگوید: الحمدلله. همه سختیها و این هدیه ناقابل، فدای اهل بیت(ع) و فدای خاک قدمهای صاحبالزمان(عج). سپس با تکرار این جملات، حال خود را چنین وصف میکند: لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا(چيزي به ما نمیرسد به جز آنچه كه خداوند براي ما مكتوب كرده) و كنا مقصرين فی حقك يا مولاتی سيده زينب(س)(همگی ما در حق تو مقصر هستيم ای بانو زينب(س)).
حاصل زندگی رضوان و فاطمه، پنج فرزند است. سه پسر به نامهای علیمرتضی، عباس و محمدباقر و دو دختر به نامهای زینبحورا و فاطمه. فاطمه، فرزند آخر شهید است که شش ماه بعد از شهادت او به دنیا آمده و هرگز پدر را ندیده است.
همسر شهید میگوید: بعد از ازدواج، با هم برای زیارت به عراق رفتیم. در صحن حرم اميرالمومنين(ع)، رضوان برای فرزند صالحی كه نام او را علیمرتضی خواهد ناميد، دعا كرد. من با توجه به سابقهای كه از استجابت دعای او داشتم، همانجا مطمئن شدم بهزودی صاحب پسری خواهيم شد كه نامش علیمرتضی است و همینطور هم شد.
شهید رضوان نسبت به اهل خانه بسیار عاطفی و مهربان بود. تا جایی که هرگاه از عملیات بازمیگشت و به بیروت میرسید، با وجود خستگیهای زیاد، همان نیمهشب با پای پیاده چند ساعت راه میآمد تا به شعث برسد و چند ساعتی بیشتر کنار همسر و فرزندانش باشد. او سعی میکرد در کنار مشغلههای فراوان، جای خالی خود را با محبت بیشتر و بازی با بچهها پر کند. در میان جوانانی که تازه وارد شاخه نظامی و جبههها شده بودند نیز بهخاطر حسن خلق،آموزش دلسوزانهو کمکهایی که بی هیچ ادعایی به آنها میکرد بسیار محبوب بود.
او سعی میکرد روحیه جهاد و شهادتطلبی را در خانواده زنده نگهدارد. وقتی از جبهه برمیگشت برای پسرها از اتفاقاتی که در حین مبارزه افتاده میگفت. بعد از اتمام جنگ 33 روزه لبنان، برایشان از آنچه در نبرد گذشته تعریف کرد. از دوستانش گفت که همه شهید شده بودند، از تانکهایی که منهدم کردند و از این که آنچنان شجاعانه جنگیده که به او لقب «قهرمان غندوریه» دادهاند. برای همین، بچهها نیز مدام از شهادت و جهاد حرف میزنند.
با جود این که علیمرتضی، پسر بزرگش به هنگام شهادت پدر 10 سال بیشتر نداشت، اما اشتیاق رفتن به جبهه و شهادت در او عیان است. مادرش میگوید: شاید باورکردنی نباشد ولی وقتی با علیمرتضی حرف میزنم، میبینم که اولویتش در زندگی، شهادت است. حتی وقتی از او میپرسم: مگر نمیخواهی ازدواج کنی؟ خیلی جدی میگوید: نه. من در 16 سالگی شهید میشوم.
فاطمه العطار، همسر شهید میگوید: رضوان عشق عجیبی به مولایش صاحبالزمان(عج) داشت. طوری که همه فرزندانش را نذر خدمت به ایشان کرد. او حتی در وصیتنامهاش توجه به امام عصر(عج) را بیشتر از هر چیز توصیه کرده است.
شهید رضوان در وصیتنامهای خطاب به فرزندانش نوشته است: بدانید که بنده از خداوند خواستهام که به حق امام زمان به من فرزندان صالح عطا کند. فرزندانی که دوشادوش مولایمان حضرت قائم(عج) مبارزه نمایند. پس شما از برکت وجود ایشان به دنیا آمدهاید. ایشان رهبر شما در این دنیا هستند. اگر امام مهدی(عج) را زیارت کردید، سلام و درود من را به ایشان برسانید و به جای من خاک زیر پایشان را ببوسید.
به گفته خانواده، دوستان و اطرافیان شهید، رضوان العطار در دو سال آخر عمر خود حالات روحانی و معنوی عجیبی داشته، تا جایی که در ماههای نزدیک به شهادت دیگر نمیتوانسته بعضی از این حالات و اثرات را پنهان کند. همچنین او دایما مشغول به ذکر نام حضرت زهرا(س) و توسل به ایشان بوده است. آنها شروع این حال و هوای او را از سفرش به قم و ملاقات با مرحوم آیتالله بهجت میدانند.
در سفری که رضوان برای شرکت در دورههای علمی و عقیدتی به ایران داشت، به همراه گروه مجاهدان حزبالله به قم میروند. مسئول برنامهها ایشان را به یک وعده نماز در مسجد به امامت آیتالله بهجت(ره) مهمان میکند. بعد از اتمام نماز در میان ازدحام جمعیت، گروه مجاهدان لبنانی هم در گوشهای از مسجد و با لباسهای غیرنظامی از دور نظارهگر حرکات و سیمای این عارف بزرگ بودند. طبق معمول همیشگی، آیتالله بهجت بهجت پس از نماز بدون سخنرانی و توقف، با نگاهی به جمعیت پشت سر خود و دعایی برای ایشان آماده حرکت و خروج از مسجد شدند که ناگهان با نگاهی به گوشه مسجد، توقف کرده و به یکی از اطرافیان خود اشاره کردند که به ایشان بگویید جلوتر بیایند. ظاهر ساده ولی متفاوت پوشش و لباسهای جوانان حزبالله باعث شد که تعدادی از اطرافیان تعجب کرده و همهمه کنند که امان از جوانان امروزی و... در همان لحظه آیتالله بهجت با کلامی همه را به تفکر و تنبه وادار میکند. ایشان گفتند: اینان کسانی هستند که پرچم شیعه امیرالمؤمنین(ع) را در مقابل بزرگترین دشمن امام زمان یعنی اسرائیل برافراشتهاند. اینان را ملامت نکنید. حضرت حجت روی پیشانی ایشان شهادت نوشتهاند.
با ترجمه این جمله توسط مترجم گروه، شهيد رضوان فرصت را غنيمت شمرده و خود را نزديكتر کرد و سوالی از ايشان پرسید. كسی از آن سوال اطلاع ندارد، اما جواب سوال «توسل و زياد ياد كردن نام مادرتان فاطمه زهرا سلاماللهعليها» بود. در اين سفر، انقلابی درونيی در شهيد ايجاد میشود و به گفته اطرافيان در بازگشت از ايران، ذكر و نام فاطمه زهرا(س) مدام با شهيد همراه بود.
شهید العطار علاقه زیادی به حضرت زهرا(س) داشت. او میگفت که نسب ما به سادات مرتبط نیست و قبل از این من جرات نمیکردم حضرت را با نام مادر صدا بزنم، اما حالا به هنگام توسل و تکرار زیاد نام ایشان، عطر و رایحهای را احساس میکنم که برایم قابل وصف و بیان نیست. از شدت اشتیاقی که به حضرت زهرا(س) داشت تصمیم گرفت اگر خداوند فرزند پنجمی به او عطا کند، نامش را فاطمه بگذارد. رضوان چند ماه قبل از شهادت خواب دید که در بهشت است و دو سنگ زیبای بهشتی به او میدهند که نظیرش را در بیداری هرگز ندیده. خودش با اطمینان میگفت: تعبیر خوابم این است که یکی از سنگها نشان شهادت است و دیگری فرزند دختری که بعدها و در بهشت به من عطا میشود و من در این دنیا از دیدنش محروم هستم. تولد فرزند پنجمش فاطمه، چند ماه بعد از شهادتش نشان از استجابت دعایش دارد.
همسر شهید آخرین دیدار را چنین توصیف میکند: بار آخری که به خانه آمد، یک روز قبل از اعزام دوباره، به همراه دوستانش برای زیارت به حرم حضرت «سیده خوله» دختر امام حسین(ع) در بعلبک رفت. پس از زیارت، تبسم و خوشحالی عجیبی در چهرهاش نمایان شده بود. انگار که همه دنیا را یکجا به او بخشیدهاند. من آن روز مطمئن شدم که او شهید میشود. قبل از رفتنش به او گفتم: شما اینبار برنمیگردی. گفت: اینطور نمیشود. گفتم: چرا، شما دیگر برنمیگردی.
حالا با نزدیک شدن به 30 اردیبهشت، حدود چهار سال از شهادت حاجرضوان قاسمالعطار میگذرد، اما انگار هنوز شهادت او برای خانواده، دوستان و همرزمانش تازه است. مجاهدان حزبالله نام او و برادرش را روی گلولههای ارسالی به سوی دشمن، به یادگار مینویسند و با یاد آنها شور میگیرند. دوستان او در زیارتها و لحظات معنوی، با نوشته یا تصویری او را یاد میکنند تا رضوان و علی العطار الگو و اسطورههایی باشند برای نسلهای بعدی جوانان حزبالله و نیز، ایام برای خانواده با خاطره پدر میگذرد و فرزندان با احساس دلتنگی و درک حضور معنوی او در خانه و زندگی، روزهای سخت نبود پدر را صبوری میکنند و خود را برای ادامه راه این شهید مجاهد و دفاع از عالیترین و مقدسترین عقاید آماده میکنند.
زینب دختر شهید، جملاتی را در دلتنگیهای نیمه شب خود برای پدر نوشته و بر شیشه اتاق نصب کرده: بابا، من مشتاق تو هستم، بيشتر از آنچه كه تصور كنی. خواهش میكنم پيش من برگرد. برگرد يا من را هم با خود ببر. دوستت دارم و هرگز فراموشت نمیكنم.
او آرزو دارد یکبار هم شده به ایران سفر کند و با ولیفقیه از نزدیک دیدار داشته باشد. او میگوید: امیدوارم یک روز سیدعلی خامنهای اجازه دهد من هم مثل باقی فرزندان شهدا به دیدار ایشان بروم و با ایشان حرف بزنم.
علیمرتضی نیز میگوید: پدرم بارها ما را به اطاعت از ولایتفقیه سیدعلی خامنهای توصیه کرده است. او گفته درباره هرچیز از ولیفقیه کمک بگیریم.
شهید «حاجرضوان قاسمالعطار» از همان بعضیهاست. هنوز هیچ از او نمیدانم، اما همین اندک من را زمینگیر کرده و هر آن از خود میپرسم: راستی، تو هم مرگ را بلدی؟... و بعد دلم میگیرد از این روزهای خودم که از شیشه هم بیرنگتر شدهام. فراموش شدهام در سالها، ماهها، روزها و تیکتاکهای ساعت مچیام... دلتنگ میشوم برای خود حقیقیام که هیچگاه نشناختمش و بعد، همه وجودم میشکند. از خودم میپرسم بهراستی حقیقتِ زندگی، امروز و روزهای پر از تکرار و رخوتِ من است؟!... در حالی که چنین عطارهایی هستند که جز رضوان الهی هیچ ندیدند و کمترین معجزهشان این است که فقط با نامشان جهانی را از تاریکی نجات میدهند...
حاجرضوان قاسمالعطار با اسم جهادی «حیدر»، نام آشنایی در میان رزمندگان و مجاهدان حزبالله است. او بهخاطر هوش و ذکاوت بسیارش در شاخه نظامی و مهندسی از پیشروان این حوزه محسوب میشود. در طراحی تلههای انفجاری و تاکتیکهای رزمی- مهندسی تخصص ویژهای داشت. با وجود گذشت چهار سال از شهادتش، هنوز تلهها و طراحیهای او از تکفیریها تلفات میگیرد.
ماجرای عنایت آیتالله بهجت به رزمندگان حزبالله/ حضرت حجت روی پیشانی ایشان شهادت نوشتهاند
شهید رضوان از سال 1377 و در سن 22 سالگی به صف مجاهدان مقاومت پیوست. او در جنگهای قبل از آزادسازی جنوب لبنان و در عملیاتهای عرمتی و البیّاضه، جنگ 33 روزه با اسراییل در سال 2006 میلادی و مقابله دفاعی در وادی الحجیر حضور داشت. با ورود تکفیریها به سوریه، رضوان به همراه برادر بزرگترش «علی» به عنوان مدافع حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها عازم سوریه شدند. در نهایت هر دو برادر در عملیات آزادسازی «القصیر» در یک روز یعنی 30 اردیبهشت 1392 و با فاصله یک ساعت به شهادت رسیدند. این شکل شهادت چنان بیسابقه، باعظمت و تاثیرگزار بود که سیدحسن نصرالله همان سال در سخنرانی «روز آزادی» در جمع خانوادههای شهدا از آن یاد کرد و گفت: این یک افتخار برای حزبالله است که دو برادر در یک نبرد و یک مکان و یک روز به شهادت میرسند.
خانواده پرشور و انقلابی العطار در منطقه «شعث» نزدیکی شهر بعلبک لبنان زندگی میکنند و بسیار سرشناس هستند. آل العطار شهدای زیادی را تقدیم شیعه کرده و با فرهنگ شهادت مانوس است. حتی «فاطمه العطار»، همسر شهید که دخترعموی او نیز هست، در سه سالگی پدر و مادر مجاهد و خواهر چهار سالهاش را که توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدهاند، از دست داده و با معنای مجاهدت و شهادت بهخوبی آشناست.
فاطمه میگوید: من از همان اول با رضوان توافق کردم که نیمی از اجر شهادتش را به من دهد. در عوض قول دادم سختیها و مرارتهای مسئولیت خانه و تربیت فرزندان، تنها شدن در جوانی و همه مشکلاتی را که یک خانواده بیپناه در جامعه امروز دارد، به جان بخرم و صبور باشم.
او هرگز گلایه نمیکند و در پاسخ به این سوال که این روزها چطور میگذرد؟ میگوید: الحمدلله. همه سختیها و این هدیه ناقابل، فدای اهل بیت(ع) و فدای خاک قدمهای صاحبالزمان(عج). سپس با تکرار این جملات، حال خود را چنین وصف میکند: لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا(چيزي به ما نمیرسد به جز آنچه كه خداوند براي ما مكتوب كرده) و كنا مقصرين فی حقك يا مولاتی سيده زينب(س)(همگی ما در حق تو مقصر هستيم ای بانو زينب(س)).
حاصل زندگی رضوان و فاطمه، پنج فرزند است. سه پسر به نامهای علیمرتضی، عباس و محمدباقر و دو دختر به نامهای زینبحورا و فاطمه. فاطمه، فرزند آخر شهید است که شش ماه بعد از شهادت او به دنیا آمده و هرگز پدر را ندیده است.
همسر شهید میگوید: بعد از ازدواج، با هم برای زیارت به عراق رفتیم. در صحن حرم اميرالمومنين(ع)، رضوان برای فرزند صالحی كه نام او را علیمرتضی خواهد ناميد، دعا كرد. من با توجه به سابقهای كه از استجابت دعای او داشتم، همانجا مطمئن شدم بهزودی صاحب پسری خواهيم شد كه نامش علیمرتضی است و همینطور هم شد.
شهید رضوان نسبت به اهل خانه بسیار عاطفی و مهربان بود. تا جایی که هرگاه از عملیات بازمیگشت و به بیروت میرسید، با وجود خستگیهای زیاد، همان نیمهشب با پای پیاده چند ساعت راه میآمد تا به شعث برسد و چند ساعتی بیشتر کنار همسر و فرزندانش باشد. او سعی میکرد در کنار مشغلههای فراوان، جای خالی خود را با محبت بیشتر و بازی با بچهها پر کند. در میان جوانانی که تازه وارد شاخه نظامی و جبههها شده بودند نیز بهخاطر حسن خلق،آموزش دلسوزانهو کمکهایی که بی هیچ ادعایی به آنها میکرد بسیار محبوب بود.
او سعی میکرد روحیه جهاد و شهادتطلبی را در خانواده زنده نگهدارد. وقتی از جبهه برمیگشت برای پسرها از اتفاقاتی که در حین مبارزه افتاده میگفت. بعد از اتمام جنگ 33 روزه لبنان، برایشان از آنچه در نبرد گذشته تعریف کرد. از دوستانش گفت که همه شهید شده بودند، از تانکهایی که منهدم کردند و از این که آنچنان شجاعانه جنگیده که به او لقب «قهرمان غندوریه» دادهاند. برای همین، بچهها نیز مدام از شهادت و جهاد حرف میزنند.
با جود این که علیمرتضی، پسر بزرگش به هنگام شهادت پدر 10 سال بیشتر نداشت، اما اشتیاق رفتن به جبهه و شهادت در او عیان است. مادرش میگوید: شاید باورکردنی نباشد ولی وقتی با علیمرتضی حرف میزنم، میبینم که اولویتش در زندگی، شهادت است. حتی وقتی از او میپرسم: مگر نمیخواهی ازدواج کنی؟ خیلی جدی میگوید: نه. من در 16 سالگی شهید میشوم.
فاطمه العطار، همسر شهید میگوید: رضوان عشق عجیبی به مولایش صاحبالزمان(عج) داشت. طوری که همه فرزندانش را نذر خدمت به ایشان کرد. او حتی در وصیتنامهاش توجه به امام عصر(عج) را بیشتر از هر چیز توصیه کرده است.
شهید رضوان در وصیتنامهای خطاب به فرزندانش نوشته است: بدانید که بنده از خداوند خواستهام که به حق امام زمان به من فرزندان صالح عطا کند. فرزندانی که دوشادوش مولایمان حضرت قائم(عج) مبارزه نمایند. پس شما از برکت وجود ایشان به دنیا آمدهاید. ایشان رهبر شما در این دنیا هستند. اگر امام مهدی(عج) را زیارت کردید، سلام و درود من را به ایشان برسانید و به جای من خاک زیر پایشان را ببوسید.
به گفته خانواده، دوستان و اطرافیان شهید، رضوان العطار در دو سال آخر عمر خود حالات روحانی و معنوی عجیبی داشته، تا جایی که در ماههای نزدیک به شهادت دیگر نمیتوانسته بعضی از این حالات و اثرات را پنهان کند. همچنین او دایما مشغول به ذکر نام حضرت زهرا(س) و توسل به ایشان بوده است. آنها شروع این حال و هوای او را از سفرش به قم و ملاقات با مرحوم آیتالله بهجت میدانند.
در سفری که رضوان برای شرکت در دورههای علمی و عقیدتی به ایران داشت، به همراه گروه مجاهدان حزبالله به قم میروند. مسئول برنامهها ایشان را به یک وعده نماز در مسجد به امامت آیتالله بهجت(ره) مهمان میکند. بعد از اتمام نماز در میان ازدحام جمعیت، گروه مجاهدان لبنانی هم در گوشهای از مسجد و با لباسهای غیرنظامی از دور نظارهگر حرکات و سیمای این عارف بزرگ بودند. طبق معمول همیشگی، آیتالله بهجت بهجت پس از نماز بدون سخنرانی و توقف، با نگاهی به جمعیت پشت سر خود و دعایی برای ایشان آماده حرکت و خروج از مسجد شدند که ناگهان با نگاهی به گوشه مسجد، توقف کرده و به یکی از اطرافیان خود اشاره کردند که به ایشان بگویید جلوتر بیایند. ظاهر ساده ولی متفاوت پوشش و لباسهای جوانان حزبالله باعث شد که تعدادی از اطرافیان تعجب کرده و همهمه کنند که امان از جوانان امروزی و... در همان لحظه آیتالله بهجت با کلامی همه را به تفکر و تنبه وادار میکند. ایشان گفتند: اینان کسانی هستند که پرچم شیعه امیرالمؤمنین(ع) را در مقابل بزرگترین دشمن امام زمان یعنی اسرائیل برافراشتهاند. اینان را ملامت نکنید. حضرت حجت روی پیشانی ایشان شهادت نوشتهاند.
با ترجمه این جمله توسط مترجم گروه، شهيد رضوان فرصت را غنيمت شمرده و خود را نزديكتر کرد و سوالی از ايشان پرسید. كسی از آن سوال اطلاع ندارد، اما جواب سوال «توسل و زياد ياد كردن نام مادرتان فاطمه زهرا سلاماللهعليها» بود. در اين سفر، انقلابی درونيی در شهيد ايجاد میشود و به گفته اطرافيان در بازگشت از ايران، ذكر و نام فاطمه زهرا(س) مدام با شهيد همراه بود.
شهید العطار علاقه زیادی به حضرت زهرا(س) داشت. او میگفت که نسب ما به سادات مرتبط نیست و قبل از این من جرات نمیکردم حضرت را با نام مادر صدا بزنم، اما حالا به هنگام توسل و تکرار زیاد نام ایشان، عطر و رایحهای را احساس میکنم که برایم قابل وصف و بیان نیست. از شدت اشتیاقی که به حضرت زهرا(س) داشت تصمیم گرفت اگر خداوند فرزند پنجمی به او عطا کند، نامش را فاطمه بگذارد. رضوان چند ماه قبل از شهادت خواب دید که در بهشت است و دو سنگ زیبای بهشتی به او میدهند که نظیرش را در بیداری هرگز ندیده. خودش با اطمینان میگفت: تعبیر خوابم این است که یکی از سنگها نشان شهادت است و دیگری فرزند دختری که بعدها و در بهشت به من عطا میشود و من در این دنیا از دیدنش محروم هستم. تولد فرزند پنجمش فاطمه، چند ماه بعد از شهادتش نشان از استجابت دعایش دارد.
همسر شهید آخرین دیدار را چنین توصیف میکند: بار آخری که به خانه آمد، یک روز قبل از اعزام دوباره، به همراه دوستانش برای زیارت به حرم حضرت «سیده خوله» دختر امام حسین(ع) در بعلبک رفت. پس از زیارت، تبسم و خوشحالی عجیبی در چهرهاش نمایان شده بود. انگار که همه دنیا را یکجا به او بخشیدهاند. من آن روز مطمئن شدم که او شهید میشود. قبل از رفتنش به او گفتم: شما اینبار برنمیگردی. گفت: اینطور نمیشود. گفتم: چرا، شما دیگر برنمیگردی.
حالا با نزدیک شدن به 30 اردیبهشت، حدود چهار سال از شهادت حاجرضوان قاسمالعطار میگذرد، اما انگار هنوز شهادت او برای خانواده، دوستان و همرزمانش تازه است. مجاهدان حزبالله نام او و برادرش را روی گلولههای ارسالی به سوی دشمن، به یادگار مینویسند و با یاد آنها شور میگیرند. دوستان او در زیارتها و لحظات معنوی، با نوشته یا تصویری او را یاد میکنند تا رضوان و علی العطار الگو و اسطورههایی باشند برای نسلهای بعدی جوانان حزبالله و نیز، ایام برای خانواده با خاطره پدر میگذرد و فرزندان با احساس دلتنگی و درک حضور معنوی او در خانه و زندگی، روزهای سخت نبود پدر را صبوری میکنند و خود را برای ادامه راه این شهید مجاهد و دفاع از عالیترین و مقدسترین عقاید آماده میکنند.
زینب دختر شهید، جملاتی را در دلتنگیهای نیمه شب خود برای پدر نوشته و بر شیشه اتاق نصب کرده: بابا، من مشتاق تو هستم، بيشتر از آنچه كه تصور كنی. خواهش میكنم پيش من برگرد. برگرد يا من را هم با خود ببر. دوستت دارم و هرگز فراموشت نمیكنم.
او آرزو دارد یکبار هم شده به ایران سفر کند و با ولیفقیه از نزدیک دیدار داشته باشد. او میگوید: امیدوارم یک روز سیدعلی خامنهای اجازه دهد من هم مثل باقی فرزندان شهدا به دیدار ایشان بروم و با ایشان حرف بزنم.
علیمرتضی نیز میگوید: پدرم بارها ما را به اطاعت از ولایتفقیه سیدعلی خامنهای توصیه کرده است. او گفته درباره هرچیز از ولیفقیه کمک بگیریم.
*دفاع پرس