چند ساعت بیشتر از شهادت پدر نمیگذرد. پریا، مانیا و ماهچهره، سه دختر خردسال شهید علی پودینه، اندوه بیانتهای مادر را دیدهاند و ضجههای مادربزرگ و عموها و عمهها را شنیدهاند، اما هنوز نمیدانند دقیقا چه اتفاقی افتاده؟ روی پله دم در حیاط نشستهاند و به انتهای کوچه خیره ماندهاند.
شهدای ایران:چند ساعت بیشتر از شهادت پدر نمیگذرد. پریا، مانیا و ماهچهره، سه دختر خردسال شهید علی پودینه، اندوه بیانتهای مادر را دیدهاند و ضجههای مادربزرگ و عموها و عمهها را شنیدهاند، اما هنوز نمیدانند دقیقا چه اتفاقی افتاده؟ روی پله دم در حیاط نشستهاند و به انتهای کوچه خیره ماندهاند.
منتظرند پدرشان، در پیچ کوچه بچرخد و چهرهاش در نور چراغ بیفتد. مدام از عمویشان میپرسند «پس بابا کی میآید؟» اما این انتظار بیپاسخ میماند و روی پلکهایشان سنگین میشود.
دم در که خوابشان میبرد، عمویشان آنها را بغل میکند و به داخل خانه میبرد. تیری که از اسلحه تروریستها شلیک شد، این سه دختر سه تا یکساله را برای همیشه از داشتن پدر محروم کرد.
برادر شهید به جامجم میگوید که تروریستها «علی را با نامردی شهید کردند و تیر خلاص به شقیقهاش زدند.»
خانواده چطور از حادثه باخبر شدند؟
موقع اذان بود. در اینترنت خبر فوری آمد که درگیری مسلحانه در میرجاوه به شهادت چند مرزبان منجر شده. سریع گوشیام را برداشتم و به علی و همکارانش زنگ زدم، اما او جواب نداد. نیم ساعت بعد، برادر دیگرم که او هم در هنگ مرزی است خبر شهادت علی را شنید و به خانواده اطلاع داد. یکی از بچههای پاسگاه میگفت تروریستها 30 ـ20 نفری میشدند و بچهها را دوره کرده بودند. آنها اول با تفنگ دوربیندار، راننده ماشین را زدند و سپس تیر دوم را به سوی علی شلیک کردند. بعد همه را به رگبار بستند. آخر سر هم تیر خلاص به سرشان شلیک کردند. من خودم جای گلوله را در شقیقه علی دیدم.
شرایط خانوادهتان چگونه است؟
پدرم چند روز است که به خاطر بیماری قلبی در بیمارستان بستری است. ماندهام چطور به او بگویم علیات را در بیابان و با نامردی شهید کردهاند؟ مادرم هم شده یک مرده متحرک. همسر علی هم انگار از زمین و زمان کنده.
برادرتان چند فرزند دارد؟
برادرم سه دختر یک تا سه ساله به نامهای پریا، مانیا و ماهچهره دارد. در لحظههای اول شهادت پدرشان، دم در حیاط نشسته بودند و هر ساعت از من میپرسیدند که «عموجان بابا کی میآید؟» آخر سر هم همانجا دم در خوابشان برد. بغلشان کردم و به خانه بردمشان.
آخرین تماس شهید پودینه با خانواده کی بود؟
علی هر چهار پنج روز یک بار، سه روز به خانه میآمد. روز قبل از حادثه زنگ زد و گفت ماموریتش تمام شده و میخواهد برای عیادت پدرمان بیاید. اما همان روز یکی از نیروها اتفاقی برایش پیش آمد و جایش را با علی عوض کرد. بعد هم که ماموریت شد و مرزبانها به میرجاوه اعزام شدند.
او از چه زمانی وارد ناجا شد؟
علی 27 ساله بود. او به محض گرفتن دیپلم وارد ناجا شد. آن موقع همهمان میگفتیم علی جان، بچههای در و همسایه را ببین در مرزبانی شهید شدهاند. نرو، خطرناک است که برادرم گفت اگر قرار باشد کشته شوم، چه بهتر در راه کشورم باشد.
منتظرند پدرشان، در پیچ کوچه بچرخد و چهرهاش در نور چراغ بیفتد. مدام از عمویشان میپرسند «پس بابا کی میآید؟» اما این انتظار بیپاسخ میماند و روی پلکهایشان سنگین میشود.
دم در که خوابشان میبرد، عمویشان آنها را بغل میکند و به داخل خانه میبرد. تیری که از اسلحه تروریستها شلیک شد، این سه دختر سه تا یکساله را برای همیشه از داشتن پدر محروم کرد.
برادر شهید به جامجم میگوید که تروریستها «علی را با نامردی شهید کردند و تیر خلاص به شقیقهاش زدند.»
خانواده چطور از حادثه باخبر شدند؟
موقع اذان بود. در اینترنت خبر فوری آمد که درگیری مسلحانه در میرجاوه به شهادت چند مرزبان منجر شده. سریع گوشیام را برداشتم و به علی و همکارانش زنگ زدم، اما او جواب نداد. نیم ساعت بعد، برادر دیگرم که او هم در هنگ مرزی است خبر شهادت علی را شنید و به خانواده اطلاع داد. یکی از بچههای پاسگاه میگفت تروریستها 30 ـ20 نفری میشدند و بچهها را دوره کرده بودند. آنها اول با تفنگ دوربیندار، راننده ماشین را زدند و سپس تیر دوم را به سوی علی شلیک کردند. بعد همه را به رگبار بستند. آخر سر هم تیر خلاص به سرشان شلیک کردند. من خودم جای گلوله را در شقیقه علی دیدم.
شرایط خانوادهتان چگونه است؟
پدرم چند روز است که به خاطر بیماری قلبی در بیمارستان بستری است. ماندهام چطور به او بگویم علیات را در بیابان و با نامردی شهید کردهاند؟ مادرم هم شده یک مرده متحرک. همسر علی هم انگار از زمین و زمان کنده.
برادرتان چند فرزند دارد؟
برادرم سه دختر یک تا سه ساله به نامهای پریا، مانیا و ماهچهره دارد. در لحظههای اول شهادت پدرشان، دم در حیاط نشسته بودند و هر ساعت از من میپرسیدند که «عموجان بابا کی میآید؟» آخر سر هم همانجا دم در خوابشان برد. بغلشان کردم و به خانه بردمشان.
آخرین تماس شهید پودینه با خانواده کی بود؟
علی هر چهار پنج روز یک بار، سه روز به خانه میآمد. روز قبل از حادثه زنگ زد و گفت ماموریتش تمام شده و میخواهد برای عیادت پدرمان بیاید. اما همان روز یکی از نیروها اتفاقی برایش پیش آمد و جایش را با علی عوض کرد. بعد هم که ماموریت شد و مرزبانها به میرجاوه اعزام شدند.
او از چه زمانی وارد ناجا شد؟
علی 27 ساله بود. او به محض گرفتن دیپلم وارد ناجا شد. آن موقع همهمان میگفتیم علی جان، بچههای در و همسایه را ببین در مرزبانی شهید شدهاند. نرو، خطرناک است که برادرم گفت اگر قرار باشد کشته شوم، چه بهتر در راه کشورم باشد.